در
پائیز سال 1377 در زمان ریاست جمهوری محمد خاتمی، قتل تعدادی از نویسندگان،
مترجمان، متفکران، روشنفکران و فعالان سیاسی باعث گشوده شدن پروندهای در میان
رسانهها و افکار عمومی ایران شد که اصولگرایان تلاش زیادی داشتند آنرا «قتلهای
پائیز77» بنامند اما با پیگیریهای وکلای حقوقی خانواده مقتولان، روزنامههای که
هنوز به مالهکشی و فضاحت امروز نیافتاده بودند، خبرنگارانی که هنوز پاچهخوار
قدرت نشده و به عضویت باندهای اصولگرا و اصلاحطلب در نیامده بودند، جنبش
دانشجویی، و فعالان سیاسی کمکم پرده از جنایتی وسیع و هولناک برداشته شد. دیگر
صحبت از «قتلهای اخیر»، «چهار قتل اخیر» یا «قتلهای پائیز1377» مطرح نبود؛ نام این
پرونده به درستی به «قتلهای زنجیرهای» تغییر کرد. ارواح قربانیان یک به یک از
گورهای گمنام تاریخ معاصر ایران بیرون می آمدند و از زبان پژوهشگران لب به سخن میگشودند.
تعداد قتلهای بسیار بیشتر از چهار قتل بود. تعدادی از شعرا، فعالان سیاسی، دگر
اندیشان، رهبران اقلیتهای دینی و مذهبی، رهبران قومی، مترجمان و نویسندگان به
فهرست مقتولان این پرونده اضافه شد اما قوه قضائیه جمهوری اسلامی از قبول بیش از چهار
قتل خودداری کرد.
زیر
فشار افکار عمومی حاکمیت مجبور شد نسبت به آن واکنش نشان دهد اما طبق معمول بیش از
40 سال اخیر، قاتلین را عوامل خارجی، عوامل سرویسهای جاسوسی بیگانه، عوامل اسرائیل
و غیره معرفی کردند. افکار عمومی ایران این دروغهای نخنما و تکراری را قبول نکرند.
به مرور اخبار و اسرار چرونده قتلهای زنجیرهای به بیرون درز کرد و عاقبت کار به
جایی کشید که وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران در بیانیه رسمی قبول کرد این
قتلها توسط کادرهای وزارت اطلاعات انجام شده است. البته
در این بیانیه قاتلان را «عوامل خودسر» وزرات اطلاعات معرفی کرد. بعد از این بیانیه
انتظار میرفت که قاتلان مورد محاکمه قرار بگیرند و کسانی فتوای این قتلها را صادر کرده
بودند مشخص شوند اما 10 روز قبل از برگزاری جلسات داده، دکتر ناصر زرافشان که وکیل
خانواده تعداد زیادی از قربانیان قتلهای زنجیره ای بود بازداشت شد و در دادگاه مخصوص
نظامیان به 5 سال زندان و شلاق محکوم شد.
سپس به ناگاه اعلام شد سعید امامی که یکی از اعضای رده بالای وزارت اطلاعات و حلقه واسطه بین قاتلین و فتوا دهندگان قتلهای بوده است در زندان از طریق خوردن داروی نظافت(واجبی) خودکشی کرده است. این داستان هرگز توسط افکار عمومی قرار نگرفت و متخصصان علم پزشکی اعلام کردند که برای مرگ با واجبی حداقل لازم است که سعید امامی یک دبه واجبی را خورده باشد که چنین چیزی برای یک زندانی که در زندان امنیتی قرار دارد غیر ممکن و شبیه شوخی است. پرونده قتلهای زنجیرهای در اوج ناباوری همگان ماستمالی شد.
سپس به ناگاه اعلام شد سعید امامی که یکی از اعضای رده بالای وزارت اطلاعات و حلقه واسطه بین قاتلین و فتوا دهندگان قتلهای بوده است در زندان از طریق خوردن داروی نظافت(واجبی) خودکشی کرده است. این داستان هرگز توسط افکار عمومی قرار نگرفت و متخصصان علم پزشکی اعلام کردند که برای مرگ با واجبی حداقل لازم است که سعید امامی یک دبه واجبی را خورده باشد که چنین چیزی برای یک زندانی که در زندان امنیتی قرار دارد غیر ممکن و شبیه شوخی است. پرونده قتلهای زنجیرهای در اوج ناباوری همگان ماستمالی شد.
شرح
عکس: مراسم عروسی سعید امامی(سعید اسلامی) از کارمندان رده بالای وزارت اطلاعات و حلقه رابط بین قاتلان و فتوا دهنگان این قتلها
یکی
از کسانی که از جزئیات این قتلها باخبر است علی ربیعی نام دارد. او که مشاور مسیر
حسین موسوی در انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 و وزیر کار دولت حسن روحانی بود و
اکنون سخنگوی «دولت تدبیر و امید» است هرگز درباره این پرونده صحبت نکرد و حاضر
نشد اطلاعات خود درباره قتلهای زنجیرهای را در اختیار مردم ایران و افکار عمومی قرار
دهد. بله درست حدس زدید. او خودش یک مهره امنیتی است و خندهدار اینکه توسط محمد
خاتمی به عضویت «کمیته حقیقتیاب» قتلهای زنجیرهای در آمده بود!
شرح
عکس: علی ربیعی
تا
سال 1388 صفحات اینترنت پر بود از مقالات، پژوهشهاف عکسها، کتابها، یادداشتها و
مطالبی درباره قتلهای زنجیره ای اما بعد از سال 1388 تغییر بزرگ اتفاق افتاده است.
این مطالب به مرور زمان از اینترنت حذف شده است. این را وقتی فهمیدم که با وجود اینکه
چشم پزشک تاکید کرده بود دیگر نباید مدت طولانی به صفحات نمایش الکترونیکی نگاه کنم،
ساعتها مشغول سرچ شدم. نتیجه فاجعه بار بود؛ نه تنها محتوای جدیدی درباره قتلهای
زنجیرهای تولید نشده بود که همان مطالب قدیمی هم به دلایل مختلف حذف شده بود. کسانی
که مرا میشناسند میدانند که حافظهای بسیار بیمارگونه دارم. ذهن من به شکل آزار
دهندهای تصاویر و چینشها را ضبط میکند. میدانستم باید کجا را بگردم و می دانستم
چه مطلبی در کجا منتشر شده است اما یا از سایتها و وبلاگها خبری نبود و یا آن
مطالب سر جایشان نبودند. وبلاگها توسط صاحبانشان بسته شده است، آرشیو سایتها از دسترس
خارج شده! یا سایتها به کلی تعطیل شده اند. نتیجه ی هر سرچی درباره قتلهای زنجیرهای
یک مشت لینک از خبرگزاری فارس، رجانیوز، مهر، ایسنا، وبلاگهای جوجه بسیجیها و این
مزخرفات است. در بهترین حالت موتورهای جستجوگر شما را به صفحه ویکی پدیای فارسی
ارجاع میدهند که محتوای آن به واسطه شرکتها مختلف به صورت مستمر مورد سانسور و
دستکاری نامحسوس قرار می گیرند.
مطالبی
که دقیقا یادم هست روی اینترنت وجود داشت دیگر پیدا نمیشوند. چند سالی کَش بعضی از
آنها هنوز وجود داشت و به مرور حتی کش گوگل آنها حذف شد. نه تنها در مورد اتفاقات سیاسی
در مقیاس کوچک و متوسط، که حتی در مورد اتفاقات بسیار بزرگ تاریخی این کشور نیز اطلاعات
درستی روی اینترنت وجود ندارد.
مگر
ما در سه دهه اخیر ایران مسئلهای بزرگتر از قتلهای زنجیره ای داشته ایم؟ هزاران مقاله،
یادداشت، خبر ، سند و مطلبی درباره این موضوع تولید شده بود و در روزنامه های داخلی
و فضای اینترنت وجود داشت. من حتی صفحات ذخیره شده بعضی آنها را روی کامپیوتر خودم
دارم ولی دیگر روی اینترنت وجود خارجی ندارند. چطور می شود اینترنت به این راحتی پاکسازی
شده باشد؟ حتی مواضع رسمی مقامات درگیر در این مسئله نیز از روی سایتهای مجوزدار حذف
شده است چه برسد به مطالب وبلاگها، عکسها و مطالبی که هرگز به صورت رسمی منتشر نشدند.
فاجعه است. انگار تاریخ و فضای سایتهای اینترنتی عملاً در انحصار طرفداران سیستم حاکم
قرار گرفته است و با یک برنامه کاملاً هدفمند و بی سر و صدا در حال دستکاری تاریخ هستند.
شرح
عکس: محمد جعفر پوینده و محمد مختاری
شرح زیر مربوط به قتل زنده یاد محمدجعفر پوينده است که از زبان یکی از اعضای تیم پاکسازی و «حذف فیزیکی» وزارت اطلاعات است. این متن شامل اظهارات مهرداد عالیخانی، مديركل وزارت اطلاعات در دوران قتلهاى سياسى پاييز ٧٧ است. او در بازجویی مورخ دهم ارديبهشت ١٣٧٩ میگوید:
شرح عکس: این
عکس در مراسم ختم همسر حجت الاسلامی علی سعیدی، نماینده ولی فقیه در سپاه گرفته شده
است.
شرح عکس:این
عکس در مراسم ختم همسر حجت الاسلامی علی سعیدی، نماینده ولی فقیه در سپاه گرفته شده
است.
جواب-
بعد از حادثه مختاری و روز بعد از آن تعطیلات آقای موسوی [نام مستعار مصطفى كاظمى،
معاون وزير اطلاعات وقت] سوال کرد: نفر بعدی چه کسی خواهد بود؟ گفتم اگر بشود پوینده،
چون فرد سازمانگر و عنصر با جسارتی در بین کانون(نویسندگان) است و به هر قیمت شده می
خواهد کانون علنا فعالیت خویش را بدون اخذ مجوز از وزارت کشور از سر بگیرد و در بین
جمع مشورتی، کار سر و سامان دادن به افراد و امور مربوطه را به خوبی انجام می دهد
...
...
حدود ساعت ٧ صبح چهارشنبه هجدهم آذر با هماهنگی قبلی خسرو، روشن و نیز من و اصغر سیاح
در اطراف محل سکونت پوینده مستقر شدیم. زمانیکه من، روشن و خسرو قدری از اطراف درب
منزل پوینده دور شدیم تنها اصغر سیاح نگاهش به روی درب بود که متوجه خروج او در ساعت
حدود ١٠ صبح می شود و چون موتور کنار دستش بوده دنبال پوینده راه می افتد و به تعقیب
او می پردازد. خسرو متوجه ناپدید شدن اصغر می شود سریع نزد من آمد و موضوع را گفت.
قرار شد روشن با موتور سریع حدود آن محل را بگردد تا شاید اصغر و سوژه را پیدا کند
که نتیجه نگرفت و برگشت. تلفن ایرج آموزگار نزد روشن قرار داشت منتظر تماس اصغر ماندیم
که خبر داد پوینده کجاست.
پوینده
پس از خارج شدن از محل سکونت خود، از میدان انقلاب با یک تاکسی به میدان ولی عصر می
رود و از آنجا پیاده دست راست خیابان در کریم خان حرکت می کند و وارد خردمند جنوبی
می گردد. یک موسسه فرهنگی در دست چپ خیابان قرار داشت. پوینده هفته ای یک روز (چهارشنبه
ها) به این محل می آمد. پس از کسب اطلاع از موقعیت پوینده و اصغر و خسرو با دوو و من
و روشن با موتور به سوی محل رفتیم و به اصغر ملحق شدیم. ناظری نزد ما آمد و حدود ساعت١٠:٤٠
همراه ماشد. تا ساعت ١٦ محل کار پوینده را تحت نظر داشتیم . سوژه بیرون آمد. ابتدا
پیاده به سمت شمال خیابان حرکت کرد. ابتدای خردمند و کریم خان سوار تاکسی شد و به نبش
خیابان خردمند انقلاب آمد. می خواست بر اساس قرار قبلی پیش ناشر خود برود. پس از پیاده
شدن از تاکسی در سمت چپ خیابان انقلاب (غرب به شرق) پیاده می رفت. جلوی کیوسک روزنامه
ایستاد و سپس به مسیر خود ادامه داد. خسرو پشت فرمان دوو بود. من و اصغر را همراه خود
تا نبش انقلاب خردمند آورد. از آنجا به بعد من و اصغر پیاده به دنبال سوژه بودیم. ناظری
پشت فرمان پژوی عملیات (معاونت اطلاعات مردمی) بود و با رضا روشن همراه شده بود. روشن،
من و اصغر پیاده دنبال سوژه قرار داشتیم ناظری و خسرو با ماشین. ناظری پژو را پارک
کرد، یک برگ حکم سفید جعلی ممهور به مهر دادستانی انقلاب اسلامی سابق همراه خود برده
بودم آن را روی ماشین پژو گذاشته و به اسم محمد جعفر پوینده پر نمودم. خسرو با پیدا
کردن بریدگی بر خلاف مقرارت راهنمایی دور زد و دست راست خیابان قرار گرفت و آهسته در
پی سوژه قرار گرفته بود. الباقی افراد پیاده دنبال پوینده بودند. حکم را به ناظری دادم.
در خیابان انقلاب مقابل لاله زارنو جلوی سوژه را گرفتیم. خسرو سریعاً دور زد و در کنار
دست روشن و علی ناظری (که برای دستگیری اقدام کرده بودند) قرار گرفت، دو سه جمله با
وی صحبت شد. او را سوار دوو می کنند و پس از حرکت مرا کمی جلوتر سوار کردند، قرار شد
اصغر پژوی عملیات (معاونت اطلاعات مردمی) را سوار و به دنبال دوو بیاید در واقع خسرو
راننده دوو، من در صندلی جلو، پوینده در بین روشن و ناظری در صندلی عقب، قرار گرفته
بود. طبق برنامه قبلی بنا شد به سمت بهشت زهرا حرکت کنیم حدود ١٦:٣٠ سوژه سوار ماشین
شده بود. از شرق به غرب ، به سمت میدان انقلاب حرکت کردیم. وارد خیابان وحدت اسلامی
شدیم، به طرف راه آهن و اتوبان حرکت کردیم و در پایان خود را به بهشت زهرا رساندیم.
همان محلی که قبلاً مختاری را برده بودیم. در بین راه به صحبت با پوینده پرداختم، رغبتی
نداشت. وقتی به بهشت زهرا رسیدیم هوا روشن بود. باید منتظر تاریک شدن می گردیدیم. نیم
ساعت پس از اذان مغرب رضا روشن و ناظری به همان شکل قبلی (یعنی قتل مختاری) کار را
تمام کردند. این بار نیز روشن طناب را به گردن فرد تنگ کرد و کشید و سر سوژه در دست
ناظری قرار داشت. در پایان کار، ناظری پیشنهاد کرد جهت احتیاط خوب است دقایقی او را
آویزان کنیم تا از مرگ قطعی او اطمینان حاصل شود. یک چارچوب فلزی در محوطه سرباز این
ساختمان از قبل برای دار آویختن افراد آماده داشتند. ناظری طناب بلندتری به گردن جسد
پوینده آویزان کرد و قرار شد من، خسرو و اصغر به روشن کمک کنیم تا جسد دقایقی آویزان
قرار گیرد که اینکار انجام شد. اصغر سیاح، من، خسرو و روشن جسد را پایین آوردیم و در
بین پتویی که ناظری آماده کرده بود گذاشتیم داخل صندوق عقب دِوو. من پیشنهاد کردم جسد
او را به حوالی شهریار ببریم. ناظری رانندگی کرد. از کمربندی بهشت زهرا به جاده اصلی
شهریار وارد و زیر پل بادامک دست راست داخل جاده فرعی شدیم. اصغر پشت سر ما در پژو
حرکت می کرد. حدود صد متر دست راست پل جسد را سریعاً من ، خسرو و روشن پایین گذاشتیم.
طوری که هر کسی رد شود ببیند. پس از جدا شدن از افراد یاد شده به موسوی زنگ زدم و خبر
دادم کار پویینده تمام است. گفت سریع نزد من به درب منزل بیا. حدود ٢٠:٣٠ رفتم و شرح
کامل دادم. به پیدا شدن جسد مختاری اشاره کردم. گفتم در بین راه منبع (داریوش) به تلفن
دستی من زنگ زد، خبر داد. تحلیل دوستان او (جمع مشورتی کانون) این است که این نوع عمل
کردن پیامی از سوی ضاربین دارد. می خواهیم ...... علنی بزنیم. مساله جدی است. وحشت
کرده اند. به موسوی گفتم دیگر امکان هیچ حرکتی نیست. با شرایط موجود هیچ سوژه ای سوار
ماشین نخواهد شد. مدتی کار را تعطیل کنیم. پذیرفت و از هم جدا شدیم.
این
هم شرح دیگری از زبان یکی از مطلعان پرونده است که قرار بود خود یکی از قربانیان
قتلهای زنجیرهای باشد اما خوشبختانه زنده ماند.
قرار
شده بود مسئول پروژه با عوامل اداره عملیات رابطه نداشته باشد و آنها را نشناسد. در
حدی که برای پروژهای زنگ زده بودند و 2 تا از نیروهای اداره عملیات را برای یک مورد
خواسته بودند. از بالا جواب داده بودند که آدم های ما قرض دادنی نیستند، پروژه را یکجا
تحویل میگیریم و یکجا انجام میدهیم. برای همین عالیخانی رابط کاظمی با فلاح بود.
عالیخانی برای دادن گزارش انجام پروژه به خانه کاظمی در شهرک آپادانا رفته بود. خودش
گفت وقتی رفتم به کاظمی گزارش بدهم باران میآمد. کاظمی را دیدم و یک نسخه از مجله
فرهنگ و توسعه را که همراه پوینده بود و بعد از عملیات دست من مانده بود را نشان کاظمی
دادم و گفتم: بهش گفتم به خاطر نوشتن همین چیزها داریم ترتیبت را می دهیم.
در
دوران فعالیت دانشجویی خودم در دانشگاه پلیتکنیک تهران یک مقاله بلند سه قسمتی
درباره قتلهای زنجیرهای برای «نشریه پرونده» نوشتم. دو قسمت آن با شجاعت مدیر
مسئول این نشریه منتشر شد اما قسمت سوم آن منتشر نگردید. عوامل بسیج دانسجویی
شایعه ساخته بودند که نشریه پرونده توسط عوامل سرویسهای جاسوسی آمریکا و اسرائیل
منتشر میشود و پول آن از خارج کشور تامین میشود. بسیار مضحک بود زیرا نشریه
پرونده مجوز انتشار داشت و مثل هر نشریه دانشجویی دیگر بخشی از هزینه آن توسط خود
دانشگاه تامین میشد.
به
فاصله کوتاهی بعد از انتشار مقاله بلند من درباره قتلهای زنجیره ای در نشریه پرونده،
دو تن از کسانی که به عنوان عوامل اصلی این قتلها معرفی کرده بودم به سمت وزارت رسیدند.
یکی وزیر اطلاعات شد و دیگری وزیر کشور! با توجه به حساسیت بالایی که بسیج و نهاد رهبری
روی این نشریه و مطالبش ایجاد کرده بودند فعالان سیاسی دانشگاه با ما شوخی می کردند
و با خنده میگفتند: «شما برای خودتان در امامزاده طاهر کرج قبر خریدهاید؟»
شرح
عکس: محل دفن دو تن از اندیشمندان قربانی پروژه قتلهای زنجیره ای
گورستان امامزاده طاهر کرج
محل دفن دو تن از قربانیان قتلهای زنجیرهای یعنی محمد مختاری و محمد جعفر پوینده
است. در روزهای ۱۲ و ۱۸ آذرماه 1377 پیکر بیجان این دو
نویسنده پس از روزها بیخبری در جادهای در اطراف تهران پیدا شد. هر ساله از طرف
کانون نویسندگان ایران مراسمی برای بزرگداشت این دو متفکر و نویسنده برگزار میشود
اما در دوران محمود احمدینژاد و حسن روحانی، با حمله نیروهای امنیتی و پلیس لغو
میگردد.
***
پینوشت:
درخواست کمک از فارغ التحصیلان پلی تکنیک تهران و دانشگاه یزد.
در جریان یکی از بازداشتها تمامی آرشیو نشریات من به همراه وسایل شخصی ام توسط
وزارت اطلاعات توقیف شد و دیگر هرگز به من بازنگرداندند شد. حتی با آنکه بعد از
سالها دوندگی موفق شدم دستور مقام قضایی را برای پس گرفتن کتابها، عکسهاف نوشتهها،
دفاتر و ... را بگیرم با اعلام اینکه این وسایل در انبار تیپ... سپاه گم شده است
از پس دادن آنها خودداری کردند.
دوستان
آیا کسی از شما به نشریه پرونده(نشریه دانشجویی در پلی تکنیک به مدیر مسئولی آقای حامد
ابراهیمی) در هر فرمتی اعم از کاغذی، عکس یا PDF، دسترسی دارد؟ یا اینکه آیا مقاله دو قسمتی درباره قتلهای زنجیره ای
که توسط نشریه انجمن جمهوریخواه دانشگاه یزد از نشریه پرونده بازنشر شد را در اختیار
دارید؟ لطفا اگر این نشریه را در آرشیو خودتان دارید یک کپی از آنرا از طریق پست
برایم بفرستید یا از صفحات آن عکس گرفته و با یکی از اپلیکیشنهای پیامرسان آنرا به
دست من برسانید. لطف بزرگی می کنید. پیشاپیش سپاسگزارم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر