از آن عکسهاست که هر از گاهی مثل حبابی
کوچک از کف دریا به سطح می آید و وقتی می ترکد تلنگر می زند که «هی! حواست هست؟»
تعیینات زندگی مادی، شیوع تفکر، شرایط
زیستی، محیط، طبقه اجتماعی ای که فرد در آن قرار دارد، علایق، نوع و مقدار
مطالعات، میزان پایبندی به انسانیت و بسیاری چیزهای دیگر تعیین کننده این است که چقدر
از این تصاویر را ببینیم. بعضی از ما سالی یکی و بعضی روز یکی از این عکس ها می
بینند. بعضی از ما هر لحظه و هر ثانیه در زندگی واقعی و در دل جامعه، تصاویر زنده
اش را می بینند. به نظرم من تعداد و دفعات دیدن واقعیت مهم نیست؛ گاهی واقعیت چنان
تکان دهنده است که بعد از دیدن و لمس کردن آن دیگر شعر گفتم خیانت است؛ خندیدن جنایت است؛
نشستن و سکوت کردن خیانت است؛ بی تفاوتی عین جنایت است. کسی که حتی تصویری چنین
دهشتناک از واقعیت را ببینید و بتواند بعد از چند ثانیه زندگی روزمره خود را در
پیش بگیرد باید نام انسان را از خود برگیرد و قطعا لیاقت یدک کشیدن نام حیوان را
نیز نخواهد داشت.
مارکس می گوید «تاریخ تمام جوامع واقعا
موجود، تاریخ مبارزه طبقاتی بوده است.» چه حرفی درستتر از این؟ طبقه سرمایه دار
هیچ نوع دلسوزی و رحمی نسبت به اکثریت جامعه، یعنی اعضای طبقه کارگر و زحمتکشان
جامعه ندارند. تا به حال کدام کس را دیدهاید که در هنگام خوردن خوشه های انگور
شیرین و زیبا، به حال دانه های ترد و بی
گناه انگور دل بسوزاند؟ دانه های انگور در دهان می رود و زیر دندان له می شود تا
شهد شیرین و خشومزه آن استخراج شود. تضاد کار و سرمایه چیزی شبیه به همین است.
طبقه سرمایه دار با خرید نیروی کار اعضای طبقه کارگر و زحمتکشان، شیره عمر آنها را
می مکند تا ارزش اضافی استخراج کنند. این کار را با لذت انجام می دهند. پول، خدای
عصر سرمایهداری، بندگانش به حلال بودن و
واجب بودن چنین رابطه و رویکردی، راضی و مطمئن کرده است. جنایت برای طبقه سرمایهدار،
عین ایمان به خدای واقعی خویش(سرمایه) است. سرمایه، روح سرمایهدار است.
اعضای طبقه کارگر و زحمتکشان جامعه نیز نباید هیچ نوع دلسوزی و ترحمی برای طبقه سرمایهدار داشته باشند. آنها البته به شدت قلبهای رئوفی دارند و در عین درشتی، تندخوئی و بی تفاوتی ظاهری، قلبهای به شدت نازک و شکنندهای دارند. در فرایند انتقال آگاهی طبقاتی توسط عناصر آگاهتر طبقه کارگر به عناصر ناآگاه، باید نسبت به هرگونه ترحمی به طبقه سرمایهدار هشدار داده شود زیرا که تاریخ ایران نشان داده است که بازتولید خودگامگی و استبداد درست از همین نقطه نطفهاش بسته میشود.
و اما طبقه متوسط. طبقه ای که به صورت سازماندهی شده تلاش می شود با بافتن هر آسمان و ریسمانی به عنوان اکثریت جامعه فعلی معرفی شوند. دروغی که با هیچ توجیه و عبارتپردازیای قابل قبول نمی نماید. مخاطبان رسانه های جریان اصلی، وجدان نیمه بیدار و اغلب نئشه طبقه سرمایهدار، دلالان محبت میان دولت و ملت، آنها که بی استخدام رسمی و بدون جیره و مواجب وکیل مدافع طبقهای می شوند که از ربطی به آن ندارند تا بلکه با نشان دادن حسن نیت و دریافت لبخندی از بالا، لااقل بتواند با طبقه سرمایهدار همزاد پنداری کنند. درست مانند تن فروشان پیرِ شکسته ی خوش لباسی که ریاست مهربان خانهای را بر عهده دارند و مراجعین برای به دست آوردن دل او از کمالات و زیبائی اش تعریف می کنند اما از مناسبات عاطفی و جسمی مهربانخانه چیزی نصیب آنها نمیگردد؛ با این تفاوت که رئیس مهربان خانه سهم پولی خود را از هر معاملهای دریافت می کند و آنجا که به نوبه از مشتری یا فروشنده دفاع می کند پای منافع مادی خودش در میان است اما روشنفکران طبقه متوسط جامعه تنها به لذتِ "مصرف شدن" راضی هستند. اغلب لذت مصرف شدن مجازی، آن هم مصرف شدن های لحظهای و کوتاه مدت. بدون پرداخت پول یا قرارداد رسمی. ضمناً نباید فراموش کرد آنکه از بالا و در حالت عمودی دفاع می کند معمولا از پائین و به حالت افقی ارتزاق می کند.
نیازی به تقت دادن هیچ گلواژه ای نیست.
زاویه تابش نور، زاویه لنز یا سوژه، ترکیب بندی رنگ، سن و سال سوژه یا شباهتی که
این عکس با فلان سکانس از فلان فیلم دارد و همه این اراجیف مرسوم که به قرقره اسم
چند فیلسوف، روانکاو و کارگردان مزیّن شود را بریزید دور. گاهی واقعیت چنان تکان
دهنده است که بعد از دیدن و لمس کردن آن شعر گفتم خیانت است؛ خندین جنابت است؛
نشستن و سکوت کردن خیانت است؛ بی تفاوتی عین جنایت است. کسی که حتی تصویری چنین
دهشتناک از واقعیت را ببینید و بتواند بعد از چند ثانیه زندگی روزمره خود را در
پیش بگیرد باید نام انسان را از خود برگیرد و قطعا لیافت بدک کشیدن نام حیوان را
نیز نخواهد داشت. فراموش نکنید که تفت دادن، واقعیت را موضوع انشاء قرار دادن،
بازی با درد، تبدیل وقایع به تخیلات، قبل و بعد از دیدن چنین تصاویر و چنین واقعیت
هایی، مصداق بارز جنایت بوده، هست و خواهد بود. لحظهها، تصاویر و واقعیتهایی هست
که بعد از دیدن و لمس کردن آنها، ادامه زندگی روزمره، عین همدستی در جنایت است.