سعید حبیبی
« اي کساني که در
کنجهاي امن
سر در کتابهاتان فرو برده ايد!
به خيالتان که کار مي کنيد؟
احمقها تاريخ در خيابانها رقم خورد.»
عابد توانچه را اولين بار در جلسه اي که با شوراي مرکزي
پلي تکنيک ، به عنوان دبير تشکيلات تحکيم، داشتم ملاقات کردم. گرچه در آن ديدار
صراحت و دقت عابد بسيار تاثير گذار بود ، اما نمي دانستم که در آينده و پس از
ارتباط بيشتر با او ، عابد تبديل به يکي از مورد اعتماد ترين و نزديکترين دوستانم
خواهد شد. به فاصله کوتاهي دريافتم که عابد بدون اغراق ، از جدي ترين و محکمترين
فعالين دانشجويي آن دوره است. جرات ، جسارت ، تجربه ، دقت و ايمان راسخش به
مارکسيسم از او رهبري قاطع ، مخصوصا در شرايط بحراني ، ساخته است. همين خصوصيات که
در اعتراضات دانشجويي بهار 85 در چند دانشگاه از جمله پلي تکنيک ، تهران و شهيد
رجائي، نمود کامل يافت ، زمينه ساز دستگيري و شکنجه او در بند 325 سپاه گرديد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وجود افرادي چون عابد، بدون شک تاثيري پايدار و برگشت ناپذير بر مبارزات دانشجويي
داشته است. مصاحبه زير را به منظور آشنايي هرچه بيشتر دانشجويان سياسي با چهره هاي
تاثير گذار چپ در دانشگاه ترتيب دادم. به همين دليل نيز از جانب يک ناظر بيطرف با
او به گفتگو نشستم ، نه به عنوان کسي که خود نيز در بخشي از اين دوره در بطن
فعاليتهاي دانشجويي حضور داشته و همچنين نه به عنوان کسي که در قريب به اتفاق
بحثهايي که مطرح شده ، با عابد توافق کامل دارد. در اين ترديد ندارم که در آينده
عابد- اگر زنده بماند!- به عنوان يکي از مطرحترين پرچمداران مارکسيسم لنينيسم در
ايران شناخته خواهد شد. به نظر ميرسد زمان مماشات سپري شده است و چنانکه عابد هم
بدان اشاره کرده، پرچم مارکسيسم بايد با صراحت و قدرت، حتي در صورت وجود هزينه
بسيار، در درون جامعه برخيزد.
عابد جان ، بد نيست با مختصري از نحوه ورودت
به فعاليتهاي سياسي شروع کنيم. از کي و چگونه وارد ميدان مبارزه شدي؟
من در خانواده اي بزرگ شدم که سياست در آن يک تابو بود.
پدر من در مبارزات خود عليه حکومت شاه به جرايم گوناگون بارها بازجوئي و بازداشت
شده بود که جدي ترين آن بازداشت در زندان مخوف کميته ي مشترک ( که بعدها در رژيم
جمهوري اسلامي به زندان توحيد تغيير نام داد ) بود. پدر من وابسته به تفکرات
طالقاني بود و در پايان مانند ميلونها نفر ديگر بدون آنکه حتي خود بداند چرا و
چگونه نتيجه ي قيامي که در آن شرکت داشت تمام و کمال توسط قشري که لايق آن نبودند
دزديده شد و بر باد رفت.
پدر من بعد از قيام 57 سرپرست کميته ي انقلاب مستقر در
شهرباني اراک شد که بعد از 5 ماه به دليل اختلاف و به قول خودش « به دليل دسته کشي
و باند بازي براي تصاحب منافعي که هنوز وجود نداشت » از کار کناره گيري کرد و در
کارخانه ي ماشين سازي اراک به کار اصلي خود که تراش کاري بود بازگشت.
در سالهاي 60 و 61 در حالي که پدر من مشغول کار در همان
کارخانه ي ماشين سازي بود در راه عزيمت به محل کار خود توسط نيروهاي ناشناس ترور
شد. در اسناد موجود آمده است که اين ترورها توسط سازمان مجاهدين خلق انجام شده
است. نکته ي جالب ماجرا اينجاست که هنوز بعد از گذشت سالها از انزوا و دوري پدرم
از جامعه خانواده ي ما با مشکلات زيادي روبه رو است که دلايل آن بارها و بارها از
سوي « نيروهاي ارزشي نظام » نزديکي پدر به منتظري و آنچه که « گذشته ي مبارزاتي
غير مکتبي » و « قهر آميز » نام گرفته، عنوان شده است. پدرم بعد از کناره گيري از
طيف حاکم بعد از سال 57 به دليلي که نمي دانم و مانند بسياري از بازداشتها ، شکنجه
ها و اعدامهاي آن سالها که دليل خاصي هم نداشته است مجددا به همان زندان سابق
کميته ي مشترک که اکنون به زندان توحيد تغيير نام پيدا کرده بود باز مي گردد. به
هر حال آنچه که از مبارزات سياسي پدر عايد خانواده شد عبارت بود از فقر، بيکاري،
ترس، دلهره، زندان و ... و خلاصه آنکه سياست از بچگي براي من طبق قانون خانواده «
اوف » بود.
در دوران « اصلاح طلبي درون حکومتي » از طريق روزنامه هاي
نو ظهوري که عمر کوتاهي داشتند به سياست علاقه مند شدم و در سالهاي آخر دبيرستان
تمام هوش و حواسم به پلي تکنيک و مبارزات دانشجوئيش بود تا آنکه خوشبختانه يا
بدبختانه در اين دانشگاه پذيرفته شدم. طبق سياستهاي دانشگاه تمام دانشجويان ورودي
جديد غير تهراني را در يک خوابگاه دانشجوئي متمرکز کردند اما به دليل مشکل ظرفيت
خوابگاه من و 3 دانشجوي ديگر در خوابگاه دانشجويان سال آخري اسکان پيدا کرديم و در
عرض 6 ماه من در جريان تمام حوادث دانشجوئي بعد از سال 75 قرار گرفتم و نظر
دانشجويان بي طرف نسبت به تک تک جريانات و نيروهاي فعال در دانشگاه را بدست آوردم.
خوابگاه هاي دانشجوئي پلي تکنيک تا قبل از کودتاي دولت نهم
در عرصه ي دانشگاه توسط خود دانشجويان اداره مي شد و حتي مسئولين خوابگاهها خودشان
دانشجو بودند. من به توصيه ي تعدادي از فعالان صنفي قديمي تشويق به ورود به داخل
اين چرخه شدم و در جاهاي مختلفي که آخرين آنها سرپرستي يکي از خوابگاه هاي
دانشجوئي بود کار کردم و در پايان پس ار 2سال کار در اين زمينه با يک درگيري شديد با
مديريت دانشجوئي دانشگاه پرونده اش را بستم اما تا روز قبل از بازداشت در 10 خرداد
1385 که آخرين باري بود که پايم را در پلي تکنيک گذاشتم حتي يک لحظه هم در مسائل
صنفي دانشجويان خوابگاهي دست از سر مديريت دانشگاه بر نداشتم.
اواخر دوران دانشجوئي هم پس از مشورتها ، صحبتها و بحثهائي
که با آقاي ياشار قاجار دبير سابق انجمن اسلامي دانشجويان پلي تکنيک داشتم در
انتخابات شوراي مرکزي انجمن شرکت کرده و وارد انجمن شدم.
افکار پدر چه تاثيري هم بر عملکرد و مواضعت
داشت؟
اين تاثير را مي توانم اينطور خلاصه کنم که ايمان آوردم که
تفکرات نادرست حتي در بهترين و انسانيترين حالت خود باز هم نادرست هستند. اگر به
اصل « برابري و آزادي » حتي يک تبصره اضافه شود و به منابع مجهول حواله داده شوند
چيزي به جز فاجعه نصيب انسان و جوامع بشري نمي شود.
ظاهرا در عرصه نشريات دانشجويي هم فعال بوده
اي و بارها نيز اين حضور مسئله ساز شده است. چرا و چگونه وارد اين عرصه شدي؟
بله. قبل از آشنائيم با ياشار قاجار و تمايل به ايجاد يک
ائتلاف قوي براي بازسازي مجدد انجمن اسلامي دانشجويانبه عنوان "تنها محمل
واقعا موجود براي کار سياسي در دانشگاه"، در زمينه نشريات دانشجويي فعاليت مي
کردم.
ابتدا با مجله ي « پژواک » که تا قبل از توقيف فله اي
نشريات امير کبير به دستور رهائي (رئيس انتصابي دانشگاه ) سابقه ي 10 ساله ي چاپ
مستمر را در کارنامه ي خود داشت و در زمان مدير مسئولي آقاي حامد ابراهيمي توانست
مدير وقت اداره ي امور خوابگاه هاي پلي تکنيک را _ که دانشگاه را با زندان اشتباه
گرفته بود _ با يک برنامه ي قوي و منسجم دانشجوئي بر کنار کند.
بعد از آن هم سعي کردم نشريه « عصيان » را منتشر کنم که در
همان شماره صفر در حالي که تنها يک کاغذ a3 پشت و رو بيشتر نبود توقيف شد. روزنامه ي
کيهان در قسمت خبر ويژي خود « از انتشار نشريه اي با مرام کمونيستي که ضمن انکار
وجود خدا به افکار بنيانگذار انقلاب اسلامي توهين کرده است » در دانشگاه صنعتي
امير کبير خبر داد و عده اي منتسب به بسيج دانشگاه صنعتي امير کبير عازم قم شدند
تا فتواي ارتداد بنده را از "علما" بگيرند. خوشبختانه بعد از افتضاحي که
در ماجراي نشريه دانشجوئي موج در رابطه با همين فتواها به وجود آمده بود و با توجه
به نزديک بودن انتخابات رياست جمهوري و تلاش رژيم براي آرام نگاه داشتن دانشگاه به
منظور عدم تاثير گذاري رواني در فضاي انتخابات، اتهام ارتداد اثبات نشد و ماجرا
تنها به « محروميت مدير مسئول از داشتن هرگونه مجوز چاپ نشريات دانشجوئي تا پايان
دوره ي دانشجوئي» ختم شد. بعد از نشريه پژواک و عصيان يک تيم مطالعاتي پنج نفره
تشکيل داديم و به مدير مسئولي آقاي حامد ابراهيمي دست به انتشار نشريه اي زديم که
در تاريخ نشريات دانشگاهي بي بديل بوده و هست. موضوع نشريه « پرونده » بازخواني
مسائل مبهم تاريخ معاصر در ايران بود . به عنوان مثال بازخواني پرونده ي قتلهاي
زنجيره اي توسط نيروهاي وزارت اطلاعات در اين نشريه به عهده ي من بود. نگاه مو
شکافانه به « انقلاب فرهنگي » ، « ساواک » ، « دولت موقت » و مسائل اين چنيني با
حجمي بالا از مستندات ارائه شده ويژگي خاص اين نشريه بود.
نشريه « دامون » به مدير مسئولي آقاي محسن سهرابي _ که بعد
از حوادث خرداد 85 با فشار نماينده ي دفتر رهبري در دانشگاه با حکم اخراج رو به رو
شد _ آخرين کار من در دانشگاه امير کبير بود که بعد از چاپ مقاله اي با موضوع
خشونت عليه زنان با اتهام عجيب و غريب «چاپ مطالب مستهجن» و «توهين به مقدسات» رو
به رو شد و به صورت غير قانوني و غير عرفي ، شماره ي آخر آن در هنگام توزيع توسط
عوامل حراست و انتظامات دانشگاه به دستور مدير کل فرهنگي دانشگاه جمع آوري و ضبط
شد.
نشريات ديگري هم بودند که من بنا به دوستيهاي شخصي با مدير
مسئولانشان کمکهايي در چاپ يا ديگر مسائلشان مي کردم که لازم به نام بردن نيست اما
آخرين مقاله اي که در يک نشريه دانشجوئي نوشتم در نشريه دانشجوئي « خاک » دانشگاه
تهران بود.
يکي از مسائلي که به نظر ميرسد بسيار قابل
توجه بوده ، وبلاگت بود. اصلا چرا به دنبال وبلاگ نويسي رفتي؟
وبلاگ نويسي از نظر من يک تاکتيک و در عين حال يک کار
رسانه اي بود.اصلا يکي از مهمترين دلايل بازداشت من کار وبلاگ نويسي بود. من به
دليل ارتباط گسترده اي که با رفقاي دانشگاه تهران و دانشگاه رجائي داشتم گزارشات
مبسوط و عکسهاي کاملي از ناآرامي هاي دانشجوئي دانشگاه تهران ، امير کبير و رجائي
را به صورت لحظه به لحظه روي وبلاگم قرار مي دادم که اين براي حکومتي که «قانون
سانسور» ، «قانون بقاي» آن است خيلي گران تمام شد. مسئله اين بود که تمام سيستم
سانسور آنها حداقل در بعد دانشگاه با يک وبلاگ رايگان شکسته شد و همه ي دنيا از
اعتراضات دانشجوئي باخبر شدند. اين بعد رسانه اي آن بود اما براي ما وبلاگ نويسي
يک تاکتيک هم بود. ما از سوي « راست افراطي » و چپي که خود را « چپ فرهنگي » مي
ناميد و ما را متهم به « سياسي» بودن مي کرد تحت فشار بوديم . وبلاگ نويسي براي ما
حربه اي قوي براي اطلاع رساني و نشر تفکرات خودمان بود. يک اعلام حضور و موجوديت
منسجم و رو به جلو که خوشبختانه نتيجه ي خوبي هم از آن گرفتيم. ما موفق به تغيير
فضاي چپ دانشجوئي و ايجاد ارتباط قوي با فعالان و گروه هاي چپ شديم.
راستي چرا نام جنجالي "بياد 67" را
براي وبلاگ خودت برگزيدي؟
وقتي من را با چشمبند و دستبند کف ماشين خواباندند و از
زندان اوين به مکان نامعلومي که فکر مي کنم دادگاه انقلاب بود و جلوي فرد ناشناسي
که خودش را معرفي نکرد ولي فکر مي کنم قاضي پرونده بود ، نشاندند تنها صحبتي که به
طور شفاهي بين ما رد و بدل شد همين سوال بود. يادم هست که آن فرد بعد از مکثي
طولاني سرش را بالا آورد و گفت : « آقاي توانچه اين اسم به ياد 67 که روي وبلاگت
گذاشته اي يعني چه؟ منظورت از اين اسم چه بوده ؟ سال 67 خبر خاصي بوده ؟ سال تولدت
است يا سال تولد کسي که دوستش داري؟ چي بوده؟ » اين وبلاگ در يک بازه ي زماني
3ماهه بيش از 68000 بازديد کننده داشت که مطمئن هستم همه ي آنها مي دانند در دهه ي
60 چه کشتار بيراحمانه ي سياسي روي داده است. من مانند تمامي رفقاي چپ از هر گروه
و تشکلي با مجازات اعدام مخالف هستم و معتقدم اعدام يک قتل حکومتي است. انسانها
فقط يکبار فرصت زندگي کردن دارند و هيچ کس با هيچ مجوز و توجيهي حق گرفتن جان
انسانها را ندارد. گرچه تعداد زيادي از اعداميان سال 67 را اعضاي سازمان مجاهدين
خلق تشکيل مي دادند و ميان تفکر ما و آنها فرسنگها فاصله وجود دارد اما ما هيچگاه
از تلاش براي برپائي دادگاهي که در آن عاملان قتلهاي سياسي ( در هر تاريخي ) به
محاکمه کشيده شوند دست نخواهيم کشيد و مسببان کشتارهاي اينچنين را رسوا خواهيم
کرد.
در مورد به اصطلاح اتهام "چپ سياسي"
صحبت کردي. کدام گروه چپ شما را « چپ سياسي » مي ناميدند و منظورشان از اطلاق اين
عنوان چه بود؟
ببينيد فعاليت دوباره ي چپ در دانشگاه بعد از پاکسازي
دانشگاه با عنوان انقلاب فرهنگي و نيز بعد از نسل کشي سياسي دهه ي 60 مسئله ي ساده
اي نبود. عمق ترس و کينه ي جمهوري اسلامي از تفکر چپ به حدي بود که اکثريت اعدامي
هاي سياسي، قربانيان شکنجه و زندانيان سياسي در طول حيات جمهوري اسلامي ايران را
مبارزان و فعالان چپ تشکيل مي دهند. جاي جاي ايران پر است از گورهاي فردي يا دسته
جمعي بي نام و نشان دگر انديشان چپ که به دست حکومت جمهوري اسلامي به قتل رسيده
اند. اجبار به پناهنده شدن و دوري از زادگاه ، از هم پاشيدن خانواده هاي داغ ديده
، اخراج از کار و تحصيل و فشارهاي پياپي نهادهاي امنيتي و اطلاعاتي بر خانواده ي
فعالان چپ ، ديگر کوچکترين احتمالي براي بازگشت دوباره ي چپ به عرصه ي دانشگاه
باقي نمي گذاشت.
اما چپ در سال 79 به طور « علني » در فاز فرهنگي و اجتماعي مجددا وارد فضاي
دانشگاه شد و شروع به انتشار نشرياتي در همين زمينه کرد. در سال 81 نسل ديگري از
فعالان چپ شروع به فعاليت علني کردند که معتقد به موضعگيري سياسي در راستاي
ايدئولوژي فکري خود بودند. نسل اول با دلايل گوناگوني که بيشتر رنگ و بوي ملاحظات
امنيتي داشت با حرکت جدي سياسي چپ دانشجوئي مخالفت مي کردند. متاسفانه دعواهاي
شخصي و مشکلات فردي هم اضافه شد و اين اختلاف طبيعي و ساده را بسيار پيچيده کرد که
من تمايلي به ورود به اين بحث ندارم. از نظر نسل اوليها چپهايي که بنا به ملاحظات
تاکتيکي در تحکيم يا انجمنهاي اسلامي حضور داشتند چپهاي قابل اطميناني نبودند...
تحليل خودت از اين عدم اطمينان چيست؟
اولين نکته اين بود که اينها همه را به جز خودشان از نظر
تئوريک بي سواد مي پنداشتند.
دوم اينکه آنها هر حرکت علني با ماهيت چپ را مشکوک و وابسطه به وزارت اطلاعات مي
پنداشتند.
سومين دليل اين بود که به دليل نقش برجسته ي تحکيم در انقلاب فرهنگي و سرکوب چپ
طبيعي بود که چپها به تحکيمي ها اطميناني نداشته باشند و البته ديگر چسباندن تحکيم
موجود در آن زمان به انقلاب فرهنگي صداي خود ما را هم درآورده بود. بعضيها در اثر
بي اطلاعي و يا به عمد فرقي ميان تحکيم اوايل دهه ي شصت و اواسط دهه ي هشتاد قائل
نمي شدند. مثلا تاکيد داشتند که به جاي استفاده از نام « دفتر تحکيم » که رايج بود
از « دفتر تحکيم وحدت حوزه و دانشگاه » استفاده شود. ما قبول داشتيم و داريم که
بايد تاريخ و گذشته ي انجمنها و تحکيم براي همه ( از جمله خود انجمنيها و تحکيمي
ها ) روشن شود ولي ديگر ناديده گرفتن تغييرات فکري در اين مجموعه يا ناآگاهي بود
يا غرض ورزي.
چهارمين دليل هم موضع گيري هاي صريح ما در مسائل سياسي و به زبان آوردن حرفهائي
بود که مدتها در خفا تنها زمزمه آن شنيده مي شدند و اين با مشي محافل مثلا سال 79
و قبلتر سازگار نبود.
بد نيست براي روشن تر شدن مسئله مثالي هم ذکر
کني.
بله نمونه ي آن ورود جملاتي از لنين و مانيفست کمونيست در
بيانه هاي انجمن اسلامي بود که البته بعد از تشر زدن پدرخواندگان تحکيمي به نوچه
هاي خود ، پوست از سر ما کنده شد.
يا مثال واضحتر متن مصاحبه ها و مقالات ما که به صورت رسمي در سايتهاي خبري منعکس
مي شد و از آن مهمتر اعلام رسمي مارکسيسم _ لنينيسم به عنوان ايدئولوژي گروهي و
فردي.
خيلي خنده دار است من توسط افرادي بارها و بارها به دليل صحبت در مورد مارکس و
لنين در دانشگاه به « چپ روي کودکانه » ، «آنارشيسم» ، «اطلاعاتي بودن» و ... متهم
شدم اما همين افراد بعد از آنکه هزينه ها داده شد و فضا براي چپ دانشجوئي باز شد
با اشتياقي بيمارگونه به چاپ مقالاتي با عناوين دهان پر کن در باب انديشه هاي
مارکسيستي پرداختند.
خوب دوباره بر گرديم به دلايل بي اعتمادي، غير
از چهار دليلي که ذکر کردي چه مسائل ديگري به اين جو دامن ميزد؟
ترس از ورود به اجتماع واقعي و خروج از چهارچوبه ي پوسيده
ي روشنفکري و دوره نشيني و از آن مهمتر ترس شديد از ورود علني به جريانات کارگري
بود که قديمي تر ها را از ما دور مي کرد. دقيقا يادم هست که بعد از شروع به کار
سنديکاي کارگران شرکت واحد ، در دوراني که مشکلي وجود نداشت دفتر سنديکا پاتوق اين
عده بود و سعي داشتند نشان دهند حامي اين جريان هستند اما به محض آنکه ضربه ها و
فشارها شروع شد اينها فرار را بر قرار ترجيح دادند و ما را که در تحصن و اعتصاب
سنديکا شرکت مي کرديم ، متهم مي کردند که فشارها را بر سنديکا افزايش مي دهيم و
مثلا يکي از اين افراد رسما در سايتش نوشت دانشجويان عامل شکست اعتصاب سنديکا
بودند.
دليل ديگر کمي پيچيده و شامل تعداد خاصي از اين گروه هاست
که حسابشان از کليت جريان جدا است . اين مسئله کاملا سياسي بود. مقاومت يک گروه يا
يک جمع در مقابل قدرت گيري جمعي ديگر در عرصه ي سياسي ! ما اهل شوخي و کنار آمدن
با راست و کارهاي فصلي نبوديم . ما روي يک برنامه ي ميان مدت که بعد از يک بحث
طولاني بين خودمان به تصويب رسيده بود عمل مي کرديم و صريحا در حال عقب زدن
ريويزونيستهائي بوديم که مانع اعتلاي جنبش چپ دانشجوئي شده بودند. تصورش را بکنيد
کساني که ادعاي واهي بزرگي جريان چپ دانشجوئي داشتند و جلوي هر حرکتي را مي گرفتند
سر از سازمان جوانان جبهه ي مشارکت و حمايت از هاشمي رفسنجاني در آوردند و آلان
دنبال زندگي خود رفته اند. البته اين را هم اشاره کنم که بسياري از کساني که حتي
در سالهاي قبل از 79 و حتي قبل از ورود ما به دانشگاه فعاليت مخفي چپ مي کردند بعد
از مواجه شدن با فضاي جديد تاکتيکها و افکار خود را با شرايط روز منطبق کرده و
جريانات خوبي به خصوص در دانشگاه هاي شهرستانها ايجاد کرده اند که گرچه ما با بعضي
از اين گروه ها مشکلات فکري جدي اي داريم ولي عزم و اراده و سلامت امنيتي کار آنها
را مي ستائيم.
اين به هيچ وجه قابل انکار نيست که اين يک روند کاملا طبيعي بود که چپ از کارهاي
اجتماعي ، محفلي و شبه مخفي به کارهاي سياسي وسيع ، تشکيلاتي و علني روي بياورد.
همچنين طبيعي است که به زودي بازهم شاهد تغيير تاکتيکها و ساختارها باشيم.
يعني معتقد هستي که به زودي ما شاهد تحول
ديگري در جريان چپ و چپ دانشجوئي خواهيم بود؟
بله. تحول بعدي مسلما روي آوردن چپ به ايجاد يک سازماندهي
منسجم و پايدار است. مسلما اين يک تحول بنيادي خواهد بود و لوازمي را هم مي طلبد.
ما با ادعاهاي زيادي از طرف افراد و گروهها روبه رو هستيم ولي خوب آنهائي که بايد
بدانند مي دانند که اينها صرفا ادعا هستند.به جز دو ناحيه در ايران در ديگر نواحي
هيچ گروه چپي وجود ندارد که در مورد آن بتوان از « داشتن يک سازماندهي منسجم »
صحبت کرد چه رسد به « تشکيلات ».
بگذار فعلا از اين بحث خارج شويم و به مسائل
بازداشتت بپردازيم .به چه اتهامي بازداشت شدي؟
وقتي حکم بازداشتي وجود ندارد يا اگر وجود دارد ماموران
نيازي به رويت حکم توسط متهم نمي بينند و افرادي با لباس شخصي با اسلحه راه را بر
آدم مي بندند و بدون حتي کلمه اي حرف با فحش و کتک تو را چشمبند بر چشم کف ماشين
مي خوابانند و هر کجا که مي خواهند مي برند و تا روزها اثري از تو پيدا نمي شود
اين اسمش ديگر بازداشت نيست. اسم اين کار ادم ربائي در روز روشن است.
آقائي که نمي شناختمش و خودش را به من معرفي نکرد ، در
مکاني که با چشم بند من را به آنجا بردند و نمي دانم که کجا بود در ورقه اي که آرم
دادگاه انقلاب بالاي آن بود اتهامات مرا چنين نوشت:
توهين
به رهبري
اقدام عليه امنيت کشور
نشر اکاذيب
تشويش اذهان عمومي
ايجاد آشوب و اغتشاش در دانشگاه
خوراک دهي به رسانه هاي تبليغاتي ضد انقلاب و ...
همه ي اينها به کنار در بازجوئيها فشار بي اماني براي
اعتراف گيري حول ادعاي واهي « ورود اسلحه به ايران از طريق مرز کردستان به منظور
آغاز مبارزه ي مسلحانه » بر من اعمال شد که شبها در سلول انفرادي نمي دانستم بخندم
يا گريه کنم.
گرچه من معتقد هستم « طبقه ي زحمتکشي که طرز استفاده از اسلحه
ي گرم را نداند محکوم به اين است که تا ابد مورد ستم و بهره کشي قرار گيرد» اما
بدون ايجاد تشکيلاتي مبتني بر « کار همزمان و برنامه ريزي شده ي علني و مخفي » و
توده اي شدن يک جريان مبارزاتي اقدام به عمل سياسي قهر آميز صرف را جنون نمايشي و
يک خودارضائي کودکانه مي دانم. البته تاکيد مي کنم که به هيچ عنوان مخالف استفاده
از راهکارهاي متقابل دفاعي محدود ، عليه ياغيگري و حرکات وحشيانه ي مزدوران نسبت
به طبقه ي حکومت شوندگان و علي الخصوص دانشجويان و زحمتکشان نيستم.
شرايط بازجوئي و زندان چگونه بود؟ آيا حقوقت
به عنوان يک زنداني سياسي به رسميت شناخته مي شد؟
رژِيمي که هيچگاه زير بار وجود زنداني سياسي نرفته است و
با اطلاق نام « زنداني امنيتي » آنها را در رديفي خطرناکتر از قاتلها و تبهکاران
قرار مي دهد توقع داريد با زندانيان سياسي چگونه رفتار کند؟
روزي نيست که ما نشنويم در زندان اوين ، گوهردشت ، اروميه
و يا ديگر شهرها فلان روزنامه نگار يا نويسنده يا دانشجو را با مجرمين خطرناک يکجا
نگهداري نکرده باشند.
وقتي دادگاه هاي سياسي غير علني و بدون حضور وکيل در مواقعي حتي بدون حضور متهم
تشکيل مي شوند و راي صادر مي کنند شما از حقوق يک زنداني سياسي صحبت مي کنيد؟
مقامات حکومتي علنا و با صراحت تمام از تقسيم بندي شهروندان جامعه به « خودي و غير
خودي » حرف مي زنند ديگر واي به حال دگر انديشان و منتقدان يک حکومت و شما خود
تصور کنيد در مورد فعالين چپ بحث يک مبارزه ي ايدئولوژيک هم مطرح است. ايدئولوژي
ما و آنها هيچ نقطه ي مشترکي ندارد و درست به همين دليل است که از کشته هاي چپ
پشته ساختند و خاورانها را ساختند.
از مراحل بازداشت گرفته تا بازجوئي و شرايط زندان کوچکترين
اصول انساني رعايت نمي شود.عده اي با لباس شخصي راهت را مي بندند برايت اسلحه مي
کشند و بدون هيچ توضيحي با فحش و کتک ، دسبند و چشمبند مي زنند به مکان نامعلومي
مي برند. در سر راه مدام بايد آرزو کني که اي کاش به بندهاي مخوف 209 يا 305 اوين
تحويل داده شوي چرا که اگر سر و کارت با زندانها و بازداشتگاه هاي مخفي بيافتد که
ديگر هيچ.
بد نيست نکته اي را هم در پرانتز عرض کنم: فکر مي کنيد چرا مهندس موسوي خوئيني که
نماينده ي مجلس ششم جمهوري اسلامي بود را بازداشت کردند و آن بلاها را به سرش
آوردند. هر دليلي که عنوان شود و هر اتهامي که تراشيده شده باشد در اين مسئله
تغيير نمي دهد که او در دوران نمايندگي خود تلاش بسياري براي تعطيلي زندانهاي مخفي
نهادهاي اطلاعاتي و امنيتي و نظامي کرد و از همان رو بود که کينه اش را به دل
گرفتند. بازداشتگاه مخوف توحيد را ببينيد. از سال 79 تبديل به موزه شده است. (
موزه ي عبرت ايران). و در آن يکي از توابان سازمان مجاهدين خلق به عنوان راهنماي
موزه از شکنجه ي زندانيان مذهبي در آن توسط رژيم شاهنشاهي مي گويد. او اصلا حتي
اشاره اي هم به اين نکته نمي کند که اين زندان در زمان جمهوري اسلامي تا سال 79
فعال بوده است و بسياري از فعالان سياسي و دانشجوئي علي الخصوص زندانيان 18 تير در
اين زندان نگهداري مي شدند. اي کاش من مي توانستم منظورم را از صفت « مخوف » براي
اين زندان کاملا بيان کنم. حتي ديدن اين زندان در قالب موزه عرق سرد بر بدن مي
نشاند چه برسد به اينکه دقيقا بداني چه جناياتي در کل تاريخ کارکرد اين زندان عليه
زندانيان سياسي اعمال شده است. من با اينکه خودم تجربه ي انفراديهاي بند حفاظت
اطلاعات سپاه در اوين را داشتم و طعم فشارهاي غير انساني را چشيده بودم بعد از
ديدن زندان توحيد شبها کابوس مي ديدم. سلولهاي سه گانه ي تاريک و نمور کندوئي به
همراه اتاقهاي تخصصي شکنجه. واقعا وحشتناک است وقتي تصور مي کني که زندانياني در
اين زندان بوده اند که هيچ کس از وجود آنان خبر نداشته است.
بگذريم. بازجوئي ها از همان روز نخست بازداشت شروع شد. يک
تيم بازجوئي 5نفره که يک نفرشان که ترک زبان بود در اين تيم وظيفه ي تخصصي کتک زدن
را بر عهده داشت. اين فرد در بند اطلاعات سپاه سابقه دار است و بعد از آزادي از
زبان افرادي مثل آقاي مهدي امين زاده با نشانيهايي که داده شد شنيدم که کلا سر و
کار فعالان دانشجوئي در بازداشتهاي جدي ( غير کور ) با اين تيم است.
تيم بازجوئي کاملا از الگوهاي رفتاري خاص پيروي مي کند و
به همين دليل در صورت مطالعه و آمادگي، فريب دادن آنها و تغيير جهت بازجوئي کار
بسيار آساني است. بسياري از حرکات ، رفتارها و سوالات آنها مشخص و قابل پيش بيني
است. کلا با شيوع رفتارهاي « کلنگي » و مبتني بر « فشار و سناريو سازي » ، و تبديل
اين رويه به عادت ، نيروهاي اطلاعاتي و امنيتي پيچيدگيهاي سابق خود را از دست داده
اند . اساس قدرت اينها در حال حاضر مبتني بر رفتارها ي فرا قانوني ، شنود مکالمات
، خبر چيني و اعتراف گيري از ساير زندانيان سياسي عليه يکديگر ، و آرشيو سازي است.
بازجوئي از ساعت 8 صبح تا ساعت 22 شب ادامه داست و تنها به
مدت يک ساعت براي نهار خوردن در ساعت 14 يا 16به سلولها باز مي گشتيم. 39 روز از
46 روز بازداشت اين وضع ادامه داشت. بارها و بارها در طول بازجوئي مورد ضرب و شتم
قرار گرفتم. خط به خط مطالب وبلاگ و مقالاتم در نشريات را به منظور « جرمسازي »
وسط کشيدند. سوالات کاملا در جهت تفتيش عقايد مطرح مي شد. مسائل عقيدتي ، خانوادگي
، سياسي و شخصي به صورت کاملا درهم در سوالات بازجو مطرح مي شد. بازجوي من بارها و
بارها ورقه هاي بازجوئي را به جهت آنکه مطابق ميلش نبود بالاي سرم پاره کرد.
فشار بي اماني اعمال شد تا به زور از من اعتراف گرفته شود که براي آغاز يک حرکت
مسلحانه از مرزهاي کردستان اقدام به ورود اسلحه کرده ام اما من که برايم روشن بود
اين چهارچوب يک طرح کلي براي زدن چپ دانشجوئي است مقاومت کردم و با خوردن مقدار
زيادي گچ ديوار مسموميت و ضعف شديد پيدا کردم که گرچه اصلا کسي نپرسيد چرا به اين
روز افتاده ام اما عملا ضرب و شتمها تعطيل شد چون فهميده بودند که بدن من ديگر
طاقت نمي آورد.
تا 14 روز خبري از حمام نبود و بعد از آن هم هر 4 روز
يکبار حمام مي رفتيم که از دادن مواد شوينده مثل صابون به ما خودداري مي کردند.
موهاي زايد بدن و املاح زياد آب چاههاي اوين چنان بلائي به سر ما اورد که از نگاه
کردن به بدن خود متنفر بوديم.
فقط 4 بار در شبانه روز اجازه ي رفتن به دستشوئي داشتيم
هربار نبايد بيشتر از 3 دقيقه طول مي کشيد چون زندانبان شروع به عربده کشي مي کرد.
در طول بازيهاي جام جهاني فوتبال اوضاع جهنم شد چون درب بند را مي بستند و مي
رفتند تا مسابقات را تماشا کنند و ما مي مانديم و ساعتها انتظار براي رفتن به
دستشوئي و تحمل ناراحتيهاي گوارشي و کليوي که در زندان همه گير است.
به جز يک ملاقات 15 دقيقه با پدرم و سه مرتبه تماس تلفني
کوتاه مدت با منزل هيچ ارتباطي با دنياي بيرون نداشتيم. ما حتي براي رفتن به
دستشوئي بايد چشمبند مي زديم. اجازه ي صحبت در راهرو با زندانبان را نداشتيم. حتي
هنگامي که از درد دست و پا مي زديم اجازه ي در زدن نداشتيم. صداي وحشتناک چيلرها _
که دقيقا به جاي خنک کردن براي ايجاد سرو صدا نسب شده بودند تا صدايي شنيده نشود_
در کل طول شبانه روز آزارمان مي داد.
تا 30 روز ما از آب شير روشوئيهاي داخل بند آب مي خورديم که تازه بعد از يکماه به
ما گفتند اين آب چاه است و قابل شرب نيست و در 16 روز باقيمانده ما از شير حياط
کوچک بند آب مي خورديم. هر روز توسط يکي از بازجوها خبر سکته ي قلبي مادر يا مرگ
پدر يا بستري شدن يکي از اعضاي خانواده به ما داده مي شد. مدام بازجوها از قدرت
مطلق خود و داشتن اختيار تام از طرف قاضي براي درهم شکستن دشمنان نظام صحبت مي
کردند. تشويق و اجبار به دروغ نويسي درباره ي ديگران ، سوال از روابط خصوصي فعالان
سياسي ، زدن انگهاي اخلاقي و علاقه ي شديد به دروغپردازي در رابطه با مسائل مالي و
اخلاقي فعالان سياسي و دانشجويي گوشه کوچکي از کارهاي روزمره ي اينها بود. و در
پايان شاهکار بازجوها استفاده از تلفن همراه من و ايجاد مزاحمت براي فعالين زنان و
نويسندگان دختر نشريات دانشجوئي بود. SMS هاي مستجهن و تماسهايي در برگيرنده ي رکيک
ترين مضامين جنسي برگ زرين کارنامه ي اين « نيروهاي ارزشي » بود که زبان از بازگو
کردن محتواي آن شرم مي کند. ظاهرا دست اندرکاران اطلاعات سپاه در پرونده هاي
دانشجوئي علاقه ي شديدي به جگر دارند!!! به هر حال بازجوها حتي تماسهاي شخصي
خودشان را با موبايل من انجام ميداند و هزينه ي مکالمات آن دوره ي تلفن همراه براي
من يک يادگاري شد.
بگذار فعلا پرونده بحثهاي قبل را ببنديم و به
اصل مطلب بپردازيم. فکر مي کنم تو به عنوان يک فعال شناخته شده چپ بتواني تحليلي
دقيق از موقعيت چپ در دانشگاه و جامعه ارائه کني. تحليلي که مبتني بر مشاهدات و
تجربيات خودت باشد. به عنوان اولين سوال وضعيت چپ دانشجوئي را چگونه ارزيابي مي
کني؟
همانطور که در سه سال اخير پيشبيني مي شد که حکومت قصد
انحلال تحکيم و انجمنها ، و يا جايگزيني اينها با تشکلهاي وابسته به خود را داشته
باشد ، اين اتفاق افتاد. در ابتدا تحکيم از دانشگاه اخراج شد و ديگر مجوزي براي
برگزاري نشست ساليانه تحکيم در هيچ دانشگاهي از سوي وزارت علوم صادر نشد. پس از آن
انجمنهاي دانشگاه هاي شهرستان يکي يکي لغو مجوز شدند و با تخريب دفتر و ضبط اموال
و در مواردي هم با بازداشت گروهي اعضاي شوراي مرکزي ضمن تست کردن فضا تا حدودي
انجمنهاي راديکال را هم منفعل و محتاط کردند. در حرکت بعدي هم که مستقيم سر وقت
انجمنهاي مورد توجه مثل انجمن پلي تکنيک و علامه رفتند. مشخصا در مورد انجمن پلي
تکنيک هم که ديگر از صدا و سيما تا دفتر رهبري در دانشگاه و تمام نيروهاي امنيتي ،
نظامي و شبه نظامي متحد شدند تا کاري کنند که ديگر نفس انجمنها بالا نيايد و کسي
جرات حرف زدن هم پيدا نکند.
صدور احکام کيلوئي و فله اي کميته ي انظباطي عليه فعالان دانشجوئي و حتي دانشجويان
غير سياسي آن هم بدون حضور دانشجو و فرصت دفاع ، لغو غير قانوني و دلبخواهي مجوز
کليه نشريات مستقل دانشگاه حتي نشريات صنفي ، ممنوع الورود کردن مهره هاي
تاثيرگذار به دانشگاه ، اخراج تعدادي از دانشجويان به منظور ايجاد رعب و وحشت در
بين دانشجويان ، تماسهاي تلفني و نامه نگاري با خانوده هاي دانشجويان فعال و ايجاد
مزاحمتهاي رواني براي آنها از طرف کارمندان حراست و آموزش دانشگاه ، تخريب ساختمان
دفتر انجمن و غارت اموال آن و حتي دزديدن بيش از 2000 جلد کتاب و نشريه ارزشمند ،
ضرب و شتم دانشجويان ، آموزش انتظامات دانشگاه توسط نيروهاي پليس ، پخش اخبار از
صدا و سيما به اسم انجمن جعلي زاده ي مديريت دانشگاه و در پايان و از همه مهمتر
بازداشت دانشجويان پلي تکنيک و نگهداري بدون دليل آنها در زندان انفرادي در حالي
که روزهاي طولاني است که هيچ بازجوئي از آنان صورت نگرفته و آنان بلاتکليف هستند،
به خوبي نمايان کننده ي عزم حکومت براي پايان دادن به تاريخ انجمنها است.
با منحل شدن تنها تشکل دانشجوئي رسمي (از نظر حکومت ) و
داراي مجوز و تبديل شدن آن به بسيج دانشجوئي شماره ي 2 به نظر من گرچه در ابتدا
شاهد سردرگمي و انفعال در جنبش دانشجوئي خواهيم بود اما به مرور زمان با تغيير سبک
فعاليتها و و تشکيل گروه هاي متعدد، شاهد قدرتگيري مجدد جنبش دانشجوئي خواهيم بود.
قدرت گروه هاي جديد نه در مهر تاييد مديريت دانشگاه است و نه در بودجه ي دولتي
آنها و نه در شرکتشان در ساختار قدرت و نه در سواري دادن به گروه هاي سياسي! قدرت
تاثير گذاري گروه هاي جديد و مستقل دانشجوئي در تکيه ي صرف به بدنه ي دانشجوئي خود
و حرکت بر اساس تصميمات جمعي خواهد بود. رديابي اين گروه ها بر عکس انجمنهاي
اسلامي براي نهادهاي امنيتي بسيار دشوار خواهد بود زيرا که مسلما انجام حرکات
نمايشي از دستور کار اين گروه ها و هسته ها قرار نخواهد داشت.
خوشبختانه در دانشگاه هاي شهرستان به دليل آنکه فشار ها و
برخوردها زودتر از دانشگاه هاي تهران آغاز شد و کلا آستانه ي تحمل رژيم در خارج از
تهران پائين تر و فشارها سنگين تر است اين روند شروع شده است. از همدان ، ساري ،
تبريز ، اصفهان ، اروميه ، مشهد ، اهواز ، کردستان ، ياسوج خبرهاي خوب و اميدوار
کننده اي به دست ما مي رسد.گرچه بعضي از اين گروه ها اصلا ماهيت چپ ندارند اما ما
از به وجود آمدن آنها استقبال مي کنيم. ناقوس شروع کارهاي جدي و ريشه اي به صدا در
آمده است و خوشبختانه اکنون ديگر تا حدودي بيراهه هاي وسوسه کننده در سر راه جريان
دانشجوئي وجود ندارد.
راهکارهائي که ما 2سال پيش براي تامين مخارج مالي به انجمنها پيشنهاد کرديم و با
خنده ي استهزا آميز آقايان روبه رو شد اکنون به خوبي در حال جواب دادن است. در کل
فصل جديد و پر محتوائي از کتاب جنبش دانشجوئي آغاز شده است که پيشبيني مي کنم در
پايان به نتايج مهم و عميقي منتهي شود.
در بخش چپ دانشجوئي (علني _ سياسي ) هم ما شاهد حضور سه
جريان مطرح در عرصه عمومي دانشگاه هستيم. « چپ راديکال » ، « چپ کارگري » و « سوسياليستهاي
دانشگاه اميرکبير » . البته من واقعا نمي دانم که ملاک اين اسم گزاريها چيست چون
من نمي توانم يک جريان چپ واقعي را تصور کنم که « راديکال ، کارگري و سوسياليستي »
نباشد. خوشبختانه اين گروه ها ، ساير گروه هاي غير جدي و انحرافي را حذف کرده اند
و من فکر مي کنم که عاقبت اتحاد عمل جالبي بين لنينيستها به وجود
آيد که هدايت جريان چپ را چه در جامعه و چه در دانشگاه به دست خواهند گرفت و
بسياري از مشکلات حل خواهد شد.
ضمن اينکه بهتراست ديدگاهت را نسبت به اين
جريانها بازکني ، در مورد نقدهاي احتمالي که به اين جريانات هم داري کمي صحبت کن.
به نظر من هيچ يک از اين گروهها به اين شکل نمي توانند
پايدار بمانند. مسلما به دليل ماهيت، افکار، نوع نيروها و طراحي تاکتيکها هرگز
اينها توانايي جذب کامل يکديگر را ندارند.
طيف سوسياليست پلي تکنيک يک طيف جوان است که هنوز مرحله ي « اصطکاک داخلي » خود را
طي نکرده است و وارد تعامل برون گروهي هم نشده است. بايد صبر کرد و ديد اين طيف تا
کجا جلو مي رود و به کجا مي رسد.گرچه اين طيف از نظر تعداد مهره ها و گستردگي در
حد دو طيف ديگر نيست و حتي از همسو بودن اين جريان با طيف چپ کارگري صحبت مي شود
اما با توجه به تفکري که پشت اين جريان وجود دارد احتمال آنکه در آينده اثرات خاصي
بر کل چپ دانشجوئي بگذارند هست.
طيف چپ کارگري صرف نظر از اينکه نطفه ي به وجود آمدنش
مقابله با اين طيف راديکال بود ( که اين نه تنها بد نيست که از نظر من يک واکنش عقلاني
و کاملا دموکراتيک است) اکنون با يک آفت جدي به نام « مسموميت رسانه اي » روبه رو
است. اعضاي اين طيف به جاي حضور در دنياي واقعي در دنياي مجازي سرگرم شده اند. به
جز کار جالب جمع آوري کمک مالي در دانشگاه ( که البته بيشتر جنبه ي نمادين براي
مطرح کردن موضوع کارگران اخراجي در دانشگاه را داشت تا جمع آوري کمک مالي ) کار
ديگري انجام نداده اند. نوشتن مقاله يکي از راه هاي بحث و تبادل فکري است اما همه
ي چيز نيست و از آن مهمتر اينکه مخاطبان مقالات و صحبتهاي فعالان چپ نبايد فقط در
جمعهاي روشنفکري و محدود باشد.
طيف چپ راديکال که قديمي ترين طيف چپ فعال در ميان اين سه جريان مطرح در دانشگاه
است هم از « درون گرائي بيش از حد» و عدم توانايي در ايجاد تعامل خارجي خود رنج
مي برد. اعمال و اعلام خط بنديهاي غير لازم و غير ضروري و در مواقعي افراطي نقطه
ضعف بزرگ اين جريان است. علي رغم داشتن ارتباط درون گروهي خوب ، عقلگرائي مهره هاي
اصلي نتوانسته است احساسگرائي سايرين را تلطيف و کنترل کند. اين طيف بر خلاف دو
طيف ديگر از گستردگي خوبي برخوردار است و کاملا يکدست هستند اما برعکس طيف چپ
کاگري قدرت تبليغاتي و رسانه اي ندارند و شايد يکي از دلايل درون گرائي اينها عدم
ورودشان به بحثهاي رسانه اي است.
به هر حال ببينيد اسمها هيچوقت تضمين کننده ي ماهيت ها
نيستند مگر اينکه مثلا کساني که خود را راديکال مي نامند بيايند و بگويند ملاک اين
اسمگذاري چه بوده است و در مقابل چه چيزي خود را راديکال ناميده اند. همچنين کساني
که خود را کارگري مي نامند بيايند و از اقدامات و بدنه ي کارگري خود صحبت کنند. هر
يک از اين طيفها در فضاي ضعف ديگري شکل گرفته است و اين يعني اينکه اين طيفها ضعف
دارند.
انشعاب اگر به دليل اختلافات فکري و تاکتيکي ريشه اي باشد
نشانگر بلوغ است اما اگر بنا به مشکلات شخصي و رقابتهاي درون گروهي باشد نماد مريض
بودن يک جريان ايدئولوژيک است . اگر هر زماني به هر ميزاني مشکلات شخصي وارد جنبش
بشود پشت سرش خطرات امنيتي هم گريبان همه را مي گيرد و تر و خشک را با هم مي
سوزاند بنا براين همه ي ما بايد مراقب فعل و گفتار سياسي و مبارزاتي خود بود.
يعني منظورت اينست که اين جريانهاي به شکل
کنوني خود جريانهايي ناپايدارند؟
موضوع بحث من ربطي به پايداري و ناپايداري ندارد. حرف من
اين است که اين طيفها در جريانات قويتر و گسترده تري که به زودي شاهد تشکيل آنها
خواهيم بود حل خواهند شد. مسلما هر يک از اين طيفها که سازماندهي بهتر و عمق
ايدئولوژيک بيشتري داشته باشند و از نظر کمي و کيفي در جايگاه بالاتري باشند
تاثيرات عميقتري بر سازماندهي هاي آينده خواهند داشت.
به نظر تو چهارچوب کلي فعاليت يک گروه
دانشجوئي چپ بايد چه چيزي باشد؟
به نظر من وظيفه ي چپ دانشجوئي تمرکز قوا بر مسئله ي فرهنگ
است. بايد مقابله ي شديدي با « فرهنگ بورژوايي » و « فرهنگ ارتجاعي » کرد و برنده
ترين سلاح موجود براي اين وظيفه ي بزرگ استفاده ي چپ از شاخه ي دانشجوئي خود است.
بايد مفاهيم جديدي در جامعه مطرح و انتشار يابند. مفاهيمي کاملا عقلاني ، انساني و
زميني. هرچه که ميزان فرهنگ جامعه بالاتر رود زمينه براي گسترش و پيروزي چپ مساعد
تر خواهد بود. سه موضوع « جنگ » و « تبعيضات اجتماعي و تبعيضات جنسيتي » و « فقر »
در اولويت اين آگاهي بخشي قرار دارد.
به نظر تو جنبش دانشجوئي تا چه حد توانائي عمل
مستقل سياسي در جامعه را دارد؟
ببينيد بازه ي تحصيل در دانشگاه و فعاليت به عنوان فعال
دانشجوئي يک بازه ي کوتاه مدت است. افرادي با افکار ، سلايق و دغدغه هاي متفاوت و
اغلب با شخصيتهايي در حال تغيير و تفکراتي در حال شکلگيري از طبقات مختلف جامعه
وارد دانشگاه مي شوند. دانشجويان جديدي که وارد دانشگاه مي شوند بيشتر به دنبال
نبايد ها هستند تا بايدها. « اعتراض به وضعيت موجود » هسته ي اصلي فعاليت آنهاست.
تشکلها و گروههاي دانشجوئي با آمدن و رفتن مهره هاي جديد و قديم مدام در حال
تغييراتي دروني هستند. مجموعه هاي دانشجوئي کاملا سيال هستند.
تقريبا هيچ چيز مشترکي در ميان فعالان دانشجوئي به جز «
اعتراض به وضعيت موجود » وجود ندارد. مشخصا هنگامي که صحبت از بايدها و آنچه که
بايد ساخته شود به ميان مي آيد ، مي توان به عمق اختلافات و سردرگمي ها پي برد. به
نظر من فعاليتها دانشجوئي بيشتر معطوف به ساختن و شکل دادن خود فعالين دانشجوئي
است تا چيز ديگر. در جامعه ي ما وضع کمي پيچيده تر هم هست. دانشگاه محل بازگو کردن
حرفهاي کساني شده است که در داخل جامعه جرات و جسارت بيان آن را ندارند. دانشجويان
پر کننده ي خلا هاي ساختارهاي سياسي موجود شده اند. به نظر من کساني که وزن و
اندازه ي آنها در حد فعاليت در جامعه نيست ميل دارند درون فضاي دانشگاه به «سياست
ورزي» و «سياست بازي» مشغول باشند. در نبود رسانه هاي مستقل و احزاب سياسي غير
حکومتي دانشگاه مجبور شده است جور همه را بکشد و اين موضوع توقعات بيش ار حدي را
متوجه ي دانشگاه کرده است. ( يکي از دلايل اختلافات گسترده و از هم پاشيدگي جنبش
دانشجوئي همين مسئله است. )
براي يک فعاليت سياسي گسترده و عميق بايد در چهارچوب يک حزب فعاليت کرد که دانشگاه
اين توانائي را ندارد و حتي نظر من اين است که دليل اينکه حاکميت تصميم گرفت جنبش
دانشجوئي را سرکوب کند و ضربه ي سنگيني که متوجه ي دانشگاه شد به دليل اصرار عده
اي بر اين توقع نابجا بود.
مسئله اي که اهميت زيادي دارد نحوه عمل چپ
دانشجويي است. بعد از اعتراضاتي که در خرداد 85 در دانشگاه پلي تکنيک و تهران اتفاق
افتاد عده اي مدام اين حرف را پيش مي کشند که تندروي چپها در دانشگاه عامل
فشارهايي است که به دانشگاه وارد شد. نظر تو در اين رابطه چيست؟
يکي از عوامل اينکه تا کنون اپوزوسيون ايران نتوانسته است
در مقابل حاکميت کاري از پيش ببرد همين مسئله است! هميشه در لحظات بحراني و سرنوشت
ساز ، در ميانه ي کارزار و يا هر حمله اي از طرف حکومت ، نيروهاي سياسي به جاي
آنکه به دنبال تمرکز بر روي طرحها و يافتن نقاط ضعف و اشتباهات خود باشند به دنبال
کسي مي گردند که همه ي مسائل را به او ربط دهند و از زير بار مسئوليت خود شانه
خالي کنند.
من هم اين حرفها را شنيده ام. جالب است که کساني اين حرفها را مي زنند که نه در
جنبش دانشجوئي فعاليتي کرده اند و نه در هيچ اعتراض ديگري شرکت داشته اند. از نظر
کساني که شجاعانه ترين حرکت زندگي آنها گذشتن از عرض خيابان است هميشه اعتراضات
اينچنيني اعمالي « اشتباه » ، « احمقانه » ، « خشونت بار » و ... هستند. کساني که
حاضر به پرداخت هيچ هزينه اي براي آرمانهاي انساني نيستند و حتي آرمانگرائي را
نکوهش مي کنند و مي کوبند در بزنگاه هاي تاريخي يک جامعه رسوا خواهند شد. نمونه ي
نزديک اين مسئله انتخابات دوره ي نهم رياست جمهوري بود. عمق تنفر و خشم اين جماعت
از مردم را مي توان در مصاحبه ها و نوشته هاي اينها ديد. اينها افرادي هستند که
حوزه ي زيست سياسيشان فقط محدود به « روزنامه هاي مورد تاييد دستگاه سانسور حکومت
» و يا « سايتهاي اينترنتي » است و مدام از اجتماع و مردم دور و دورتر مي شوند.
اما من مايل هستم اين مسئله را اينجا روشن کنم.
ابتدا در مورد دفتر تحکيم وحدت ، انجمنها و تعطيل شدن اين
دو تشکل رسمي بايد بگويم که تصميم به برخورد با اينها در دولت خاتمي گرفته شد .
مگر يادتان نيست در زمان خاتمي و حتي در زماني که تحکيم در ائتلاف 18 گانه ي دوم
خرداديها حق راي داشت و در ساختار قدرت شرکت داشت ، تحکيميهايي که براي به قدرت
رسيدن خاتمي همه کار کرده بودند را گرفتند و بردند و شکنجه و زنداني کردند؟ تحکيم
چه زماني از دانشگاه اخراج شد؟ آيا اين دولت مورد حمايت اصلاح طلبان نبود که که
مجوز برگزاري نشستهاي تحکيم را در همه ي دانشگاه ها ممنوع کرد ؟ آيا اين شخص خاتمي
نبود که در آستانه ي انتخابات رياست جمهوري به وزير اطلاعات و وزير علوم گفته بود:
« اگر تحکيم و انجمنها قصد تحريم انتخابات و فعاليت در اين زمينه را دارند ،
بساطشان را جمع کنيد» ؟ آيا وزير علوم دولت خاتمي در مورد تصميم به انحلال تحکيم و
برخورد با انجمنها به صورت خصوصي براي آقايان پيغام نداده بود؟ کدام مسئله بيشتر
از هر موضوع ديگري باعث قلع و قمع دانشگاه شد، طرح نمايشي رفراندوم و پناهنده شدن
مرکزيت تحکيم و تحريم بي برنامه و منفعل انتخابات که صرفا براي شارژ کردن مهره هاي
خارج نشين مرتبط با تحکيم صورت گرفت يا اعتراضاتي که ما در دانشگاه در آن فعاليت
داشتيم؟
البته بايد بگويم بخش زيادي از اين حرفها به جاي آنکه از
زبان تحکيميها و انجمنيها بيان شود توسط مهره هاي جوان عضو گروه هاي دوم خردادي
عنوان مي شود که خوب مشخص است آنها دنباله رو بزرگان خود هستند.
در خرداد 85 ما بعد از مدتها شاهد يک پتانسيل اعتراضي قوي
در ميان دانشجويان بوديم. اين پتانسيل با بسته شدن بيش از پيش فضاي دانشگاه توسط
دولت احمدي نژاد آماده ي بروز بود و عاقبت در اعتراض به دخالتهاي نهاد رهبري و
بسيج در دانشگاه تبديل به يک اعتراض جدي شد. اين اعتراض مي توانست يک ضربه ي کاري
به اين دو نهاد غير دانشجوئي و هشداري جدي به دولت احمدي نژاد باشد تا ما امروز
شاهد اين همه فشار و سرکوب در دانشگاه نباشيم اما متاسفانه انجمنيها از دانشجويان
عقب ماندند و در حالي که دانشجويان آماده ي يک اعتراض جدي و عقب زدن حکومت در
دانشگاه بودند تمام دغدغه ي شوراي مرکزي انجمن پلي تکنيک متوجه انتخاباتش بود و
شوراي مرکزي انجمن پلي تکنيک حتي جلوي اعضاي شوراي عمومي خود ايستاد. يادم هست
زماني که دانشجويان قصد ورود به ساختمان رياست را داشتند و با بسيج درگير شدند
تعدادي از اعضاي شوراي مرکزي پشت به بسيج و روبه روي دانشجويان ايستاده بودند و با
دست به سر و صورت و سينه ي دانشجويان مي کوبيدند که مثلا مانع درگيري شوند. همه ي
دانشجوياني که در صف اول اين درگيري بودند بيشتر از آنکه توسط بسيج کتک خورده
باشند از شوراي مرکزي انجمن خودمان کتک خورده بودند. دانشجويان بسيج را عقب زدند و
در کل ساختمان رياست تجمع کردند اما همان افرادي که جلوي دانشجويان ايستاده بودند
سريع پريدند داخل اتاق رئيس دانشگاه و به نمايندگي از دانشجويان شروع به مذاکره
کردند و به جاي طرح همه ي خواستهاي دانشجويان فقط روي انتخابات انجمن تمرکز کردند.
آن اعتراض براي چيزهايي مهمتر از انتخابات انجمن اسلامي بود. بسته شدن فضاي
دانشگاه ، فشار انتظامات و حراست بر روي دانشجويان دختر ، درخواست برکناري معاون
آموزشي و رئيس انتظامات ، احکام کميته ي انظباطي و ... عاقبت هم بعد از تمام
ماجراها اين آقايان رسيدند به حرف ما و بعد از بازداشت من و ياشار انتخابات را
بدون مجوز دانشگاه در صحن دانشگاه برگزار کردند و اتفاقا استقبال بهتري از دوره
هاي اخير از آن شد. من با رفقاي دانشگاه تهران ، رجائي ، علامه و ... تماس داشتم و
اگر اشتباهات شوراي مرکزي انجمن نبود به راحتي مي توانستيم اعتراضات پلي تکنيک را
با کوي دانشگاه تهران هماهنگ کنيم و به يک حرکت جدي تبديل کنيم.
من در راستاي تعهد خود به مجموعه اي که عضويت در آن را
پذيرفته بودم همه کاري کردم. کارهايي که هيچ يک از اين افراد نمي توانند منکر آن
شوند و افتخار مي کنم که تعدادي از اين کارها را به تنهايي انجام داده ام. آخرين
کاري که از دست من براي بقاي انجمن بر آمد اين بود که وقتي که آقاي ياشار قاجار
دبير انجمن به من گفتند که نهاد رهبري روي مسئله ي ورود مارکسيستها به انجمن
اسلامي دست گذاشته است، به درخواست ايشان و حتي بدون لحظه اي درنگ موافقت خود را
با اعلام اينکه : « مدتهاست از شوراي مرکزي انجمن استعفا داده ام» اعلام کردم و
اين مسئله به دانشگاه اعلام شد تا بلکه از فشارها کاسته شود.
در پاسخهاي قبلي به اين مسئله اشاره کردي که
دانشجويان بيشتر به دنبال نبايد ها هستند تا بايدها، آيا اعتراضات دانشجوئي خرداد
85 امير کبير را هم شامل بيان صرف « نبايدها » مي داني؟
بله. ما ( کل دانشجويان معترض ) قرار نبود چيزي را بسازيم.
حرکت ما عليه چيزهايي بود که نبايد باشد. هيچ يک از ما توقع نداشت که نتيجه ي عمل
ما تبديل به يک تحول عميق اجتماعي شود. ما فقط چيزهايي که نمي خواستيم را فرياد
کشيديم و عليه کساني که ماهيتشان جزو نبايدهاي ما بود شوريديم. نتيجه ي کار ما اين
بود که ماهيت نهادهاي غير دانشجوئي تحميل شده به دانشگاه ، براي جوانترها ، نا
آگاهان و کساني که دچار ترديد بودند ، روشن شد. حتي براي بي تفاوت ترين و بي اطلاع
ترين دانشجويان هم روشن شده چه کساني عامل خفقان و استبداد در دانشگاه و جامعه
هستند. ما تمام رنگ و لعابي که بسيج و نهاد و مديريت دانشگاه براي خود ساخته بودند
شستيم و پرده هايي که بر اعمال خود کشيده بودند دريديم. ما روح جسارت را در
دانشگاه دميديم و حتي امروز که کميته ي انظباطي با احکام فله اي خود و نيروهاي
امنيتي با بازداشتهاي کور خود خيال مي کنند که دانشگاه را کنترل کرده اند واقعيت
اين است که به جز دانشجويان ورودي 86 مابقي به چشم خود ديده اند که دفتر ساختمان
رياست دانشگاه و ساختمان معاونت دانشجوئي توسط دانشجويات تسخير شد ، دفتر نهاد
رهبري درهم کوبيده شد و دانشگاه به مدت يک هفته زير اراده ي مطلق ما قرار داشت.
آيا حکومت مي تواند اين واقعيت ملموس و روشن را از ذهن دانشجويان پاک کند؟ هرگز.
دانشجويان به چشم خود ديده اند که اگر بخواهند مي توانند در يک چشم به هم زدن تمام
دانشگاه و قوانين بسته ي فعلي آن را بهم بريزند.
حرکتهاي اينچنيني بيشتر نمايانگر راه هايي هستند که مي تواند بکار گرفته شود و
جرقه هايي هستند براي ايجاد آتش. براي به خود آمدن فعالان سياسي . براي تزريق اميد
در جامعه . براي روشن شدن ماهيت يک ديکتاتوري . براي رسوا شدن يک تفکر . براي رو
شدن چيزهايي که کوشيده مي شود مخفي نگه داشته شوند.
با توجه به فشارهاي همه جانبه از طرف حکومت و
بسته شدن فضا چه در دانشگاه و چه در جامعه، فکر مي کني جنبش دانشجوئي در شرايط
جديد بايد چه رويکردي در جامعه و دانشگاه داشته باشد؟
دانشگاه بيش از اين تحمل فشارهاي اضافي را ندارد. تشکلهاي
دانشجوئي حزب سياسي نيستند و فضاي دانشگاه با فضاي جامعه تفاوتهاي زياد دارد. از
اواسط سال 69 نخستين زمزمه هاي متفاوت با اوامر و دستورات حاکميت از دانشگاه شنيده
شد. فعالان دانشجوئي اي که خود سابقه ي جنگ در جبهه ها در جنگ ايران و عراق را
داشتند و حتي بعضي به شکل قانوني با اسلحه وارد دانشگاه مي شدند و حتي براي
سربازان گمنام امام زمان شاخ و شانه مي کشيدند ، حرفهايي را زدند که نطفه ي
تغييرات شگرفي در جنبش دانشجوئي شد. اين تغييرات حتي منجر به اين شد که بخشي از
جنبش دانشجوئي بتواند وارد ساختار قدرت سياسي شوند. اما به هر حال با روشن شدن ذات
نيروهاي درون حکومتي حتي نيروهاي دانشجوئي که وارد ساختار قدرت شده بودند نيز با
اعلام انسداد سياسي رسما اعلام کردند که اين رژيم اصلاح شدني نيست و از حکومت
فاصله گرفتند. چه در آن زمان و چه امروز هستند کساني در جنبش دانشجوئي که خود را
به پول و موبايل و شب نشيني با مهره هاي حکومتي (بسته به قيمت خود ) فروختند. اين
عده در رسانه هاي حکومتي به تمام نيروهاي راديکال اعم از چپ و راست حمله مي کنند و
هر کس در قاموس سياسي اش فصلي مربوط به سواري دادن نباشد به باد ناسزا مي گيرند.
به نظر من اکنون تجربيات جنبش دانشجوئي در برابر موقعيتهاي گوناگون در حدي هست که
دوباره اشتباهات فاحش گذشته تکرار نشود. متاسفانه با افزايش فشار بر دانشگاه و به
تنگ آمدن فعالان دانشجوئي جوان ، عده اي مهره ي ناسالم و بيمار تلاش مي کنند جنبش
دانشجوئي را دوباره دهنه بزنند و با گذاشتن زين آماده ي سواري دادن کنند. اين مشکل
هميشه در دمدمه ي انتخابات گوناگون وجود داشته است ولي در زمان حاضر خطرش از هميشه
بيشتر شده است.
دانشگاه ديگر نبايد بار اضافي ديگران را به دوش بکشد. عده
اي از روي ناداني و يا منفعت جديدا دوباره شعار بازگشت به دانشگاه را سر داده اند.
من نمي دانم چند دانشجوي ديگر بايد زنداني يا اخراج شوند و ديگر چه بلايي بايد به
سر فعالان دانشجوئي بيايد تا عده اي دست از حماقت خود بردارند. بايد به جامعه
بازگشت نه اينکه دوباره پشت نرده هاي سبز دانشگاه پناه گرفت ( که اکنون ديگر
همانجا هم پاتوق امني براي شما نيست). در بازسازي و سازماندهي جديد جنبش دانشجوئي
حرفي نيست. در تلاش براي باز شدن دوباره ي فضاي دانشگاه حرفي نيست. در تلاش براي
به دست آوردن آزاديهاي آکادميک حرفي نيست اما در توهم دوباره ، در ساختن شومن ها ،
در فرار از دنيا واقعي ، در توهين به مردم و جامعه ، در قناعت به وضعيتهاي بي ارزش
و ... حرف هست. من سوالم از اين افراد اين است که جنبش دانشجوئي با متدهاي شما
ديگر چه چيزي بوده که بدست نياورده باشد؟ « فضاي باز دانشگاه » ، « آزاديهاي
اجتماعي بيشتر از جامعه » ، « ورود به ساختار قدرت سياسي » ، « حشر و نشر با
متفکرين و ...» آخرش که چه؟ ديديد که بهشت پوشالي شما با با وزش بادي از هم پاشيد.
فلان فرد و گروه سياسي اگر توان و عرضه ي کار در جامعه را داشت هرگز شعار بازگشت
به دانشگاه را در کاسه ي شما نمي گذاشت. آيا نديديد که هنگامي که لفت و ليس اصلاح
طلبان و دروغهايشان مردم را از آنان رويگردان کرد و شکست فاحشي در انتخابات خوردند
، هم شما را متهم کردند و هم مردم را نادان و بي سواد و ... خواندند. از يک طرف
ادعا کردند که دانشجويان آرامانگرا هستند ، احساساتي و ... که وزن و اثري در فضاي
سياسي و جامعه ندارند و از طرف ديگر تحريم انتخابات از طرف دانشجويان را عامل شکست
خود عنوان کردند. آقاي تاج زاده يک روز بعد از شکست در انتخابات بيان کرد که : «
ما راي مردم را در سربالائي با تراکتور دنبال خودمان مي کشيديم ولي دانشجويان بار
اضافه اي شدند روي اين بار و ما نتوانستيم به هدف خود برسيم. » و همزمان ما شاهد
حملات تند اعضاي جبهه مشارکت به جنبش دانشجوئي و تحکيم وحدت بوديم که اتفاقا اين
اعضا خودشان در سالهاي گذشته عضو دفتر تحکيم وحدت بودند.
خيلي از جريانات سياسي که روابط خوبي با انجمنها و تحکيم داشتند فعاليت خود را
براي تصفيه نيروها در تحکيم و انجمنها شروع کردند. « دعواي مذهبي _ غير مذهبي » و
« دعواي اسلامي _ غير اسلامي » به توصيه ي « آسايش طلبهاي سفارش شده » در جنبش
دانشجوئي به راه افتاد. اختلافات زيادي در درون و بيرون طيفهاي دانشجوئي به وجود
آمد.
جنبش دانشجوئي بايد تمام نيروهاي خود را جمع کند و دوباره به سازماندهي خود
بپردازد. جنبش دانشجوئي بايد جايگاه خود در جامعه را بشناسد. بايد بداند که نيرو و
نفوذش در فضاي دانشگاه چقدر است. جنبش دانشجوئي بايد درک صحيح و دقيقي از جامعه و
مردم بدست بياورد. تا وقتي که نيازها و حرفهاي مردم فهميده نشود نمي توان آنها را
در بلند مدت با خود همراه کرد. جنبش دانشجوئي تا آنجائي که خواست مردم را براي
داشتن آزاديهاي انساني و اوليه درک کرد از نفوذ خوبي در جامعه برخوردار شد اما به
محض اينکه مشکلات و دغدغه هاي اقتصادي مردم را نديد و يا خود را به نديدن زد، مردم
آنها را از خود دور ديدند و نفوذ جنبش دانشجوئي در جامعه از بين رفت. ضمن اينکه بي
آبروئي اصلاح طلبان درون حکومتي به جنبش دانشجوئي اي که زماني پشت آنها بود هم
ضربه ي جبران ناپذير زد.
جنبش دانشجوئي نبايد بگذارد تا افرادي وابسته در درون خود يا جريانات سياسي در
خارج از دانشگاه به جايش فکر کنند ، تصمصم بگيرند و خط بدهند. کساني که حتي به اين
بلوغ سياسي نرسيده اند که مسئوليت اشتباهات خود را خودشان بر عهده بگيرند لايق
اعتماد جنبش دانشجوئي و صرف هزينه نيستند. اين کار راحتي است که بعد از « شرکت » و
شکست در يک رقابت سياسي ( علي رقم ناسالم و نمايشي بودن ) مردم را به ناداني و بي
شعوري و ... متهم کرد. اگر شما تفکر خود را درست و سالم مي پنداريد و مردم به شما
روي خوش نشان نمي دهند اين مشکل شماست نه مردم. اين شما هستيد که که در بيان افکار
خود ناتوانيد. اين شما هستيد که گرفتار بي عملي و رخوت شده ايد. اين مردم نيستند
که بايد دنبال شما بدوند بلکه اين شما هستيد که بايد به دنبال مردم بدويد و آنان
را با خود همراه سازيد. صداقت خود را نشان دهيد ، براي مردم و جامعه ي خود تلاش
کنيد و هزينه بدهيد تا اعتماد آنان را جلب کنيد و حق داشته باشيد که توقع حمايت
مردم را داشته باشيد. قشر نخبه ي جامعه ي چه چپ و چه راست از بيماري شديدي رنج مي
برند. آنها از درک مردم و جامعه ناتوانند. آنها خود را در محافل روشنفکري خود
ايزوله کرده اند. تعدادي از اينها رسما از مردم و جامعه تنفر پبدا کرده اند. نبايد
اجازه داد اين بيماري در نشست و برخاستها به جنبش دانشجوئي هم سرايت کند.
به جريان چپ دانشجويي برگرديم. به نظر تو
مهمترين نياز و کمبود چپ دانشجوئي براي فعاليت خود چيست؟
بعد از نياز اصلي کل جنبش چپ که داشتن يک سازماندهي پايدار
است اولين نياز چپ دانشجوئي وجود يک مانيفست ، يک پلات فورم ، يک طرح ميان مدت کلي
يا چيزي شبه به اين است. بايد با حضور کليه فعالان دانشجوئي چپ و با بهره گيري از
تجارب ارزشمند موجود در کل تاريخ چپ دانشجوئي ، هرچه سريعتر اين مانيفست تدوين شود
تا محور و ملاک کليه فعالتها قرار گيرد و مانع از تاثير تفکرات انحرافي ، چند
دستگيها و غرض ورزيهاي شخصي شود. اين طرح بايد شامل دو قسمت طراحي و تدوين هدفها (
کوتاه مدت ، ميان مدت و حتي بلند مدت ) و نيز چهارچوب تاکتيکهاي لازم براي رسيدن
به اين اهداف باشد و صريحا مزرهاي خود را با نيروهاي مدعي چپ که تفکرات سوسياليستي
و کمونيستي ندارند و با « راست زدنهاي پياپي خود » فقط آب را گل آلود مي کنند ،
ترسيم کند تا آزموده ها دوباره آزموده نشوند.
مسئله بسيار مهم و البته مورد اختلاف،
تاکتيکها و سبک کار است. به نظر تو جنبش چپ در حال حاضر مجاز به استفاده از چه نوع
تاکتيکهائي است؟
هر نوع تاکتيکي که منجر به بسط جنبش در جامعه و ايجاد
انسجام قوي در خود جنبش شود. حفظ نيروها در عين دور ماندن از آفت بي عملي و مصلحت
انديشي، ايجاد تشکيلات کارگري و گروه هاي سوسياليستي در سراسر ايران ، ايجاد
تشکيلاتي در ميان نيروهاي پيشرو ، تحليل دقيق شرايط آينده و تدوين مناسبترين طرحها
براي رويارويي با اتفاقاتي که در آينده شاهد آن خواهيم بود. تدارک امکانات مادي
براي فعاليت در شرايط متفاوت، و باز هم تاکيد چند باره اي مي کنم بر تزريق آگاهي
طبقاتي به طبقه ي کارگران و زحمتکشان.
در حال حاضر هوشمندانه ترين تاکتيک چپ در ايران تمرکز فعاليتها بر روي سه معضل «
فقر _ جنگ _ تبعضهاي اجتماعي و جنسيتي » است. براي بالا بردن پتانسيل هاي اجتماعي
براي مبارزه با اين سه معضل، چپ ضمن بالا نگه داشتن پرچم مستقل و مشخص خود نبايد
دست رد به سينه ي هيچ نيرويي بزند. با تمرکز روي اين مسائل اکثريت عظيمي از جامعه
مخاطب ما قرار مي گيرد و چهارچوب همکاري چپ با ديگر نيروها روشن مي شود. ما مي
توانيم تاکتيکي شبيه به تزهاي آوريل لنين را براي شرايط زماني و مکاني که در آن
واقع هستيم طراحي و اجرا کنيم.
به نظر تو آيا روشهاي قهر آميز در اين
تاکتيکها جاي ميگيرند؟ آيا استفاده از روشهاي قهر آميز در تحولات جهان امروز
تاثيري دارد؟
قاطعانه مي گويم که بله! هيچگاه نبايد فراموش شود که نظام
سرمايه داري جهاني در کل و صاحبان منافع اقتصادي در هر نظام سياسي ، هيچگاه از
منافع خود کوتاه نخواهند آمد. دولتها و اجزاي اين نظام جهاني يک نيروي مادي هستند
و براي سرنگوني يک نظام مادي چاره اي نيست جز آنکه از يک قدرت مادي عليه آن
استفاده کنيم . در اين کشمکش بزرگ هيچگاه « سلاح نقد نمي تواند جايگزين نقد سلاح
شود ».
صاحبان سرمايه و منافع هيچگاه دل از منافع خود و سود بيشتر
نمي کنند. اين مسئله در « حکومتهاي رانتير » که صاحب پولهاي بادآورده ي حاصل از
منابع طبيعي مانند نفت هستند ، بسيار شديد تر است. اين ذات سرمايه داري است و از
نظر آنان هيچ چيز در برابر « اصالت سرمايه » ارزشي ندارد حتي انسانها. پس بنابراين
از نظر آنان هر روشي براي حفظ وضعيت موجود حتي اگر به قيمت جان صدها هزار انسان
بيگناه هم تمام شود قابل استفاده و کاربردي است.
کساني که سالها در حال چپاول ثروتهاي اين جامعه هستند علي
الخصوص طبقه ي نوکيسگان و دلالاني که زائيده ي حکومتهاي فاسد هستند حتي به قيمت به
راه انداختن جوي خون حاضر به چشم پوشي از منافع خود نيستند چه برسد به اينکه خود
را منسوب به قدرتهايي غير زميني و ماورايي هم بدانند.
وقتي ما مي خوهيم دنياي سرمايه داري را ويران کنيم و
دنيايي بهتر را جايگزين آن کنيم تمام قدرتها و ماهيت و وجود دنياي سرمايه داري بر
عليه ما خواهد شوريد . تکليف ما هم در برابر آنهلا مشخص است:
« کمونيستها از پنهان کردن نظرات خود بيزارند. آنان آشکارا
اعلام مي کنند که فقط با سرنگوني قهر آميز تمام نظامهاي موجود اجتماعي به اهدافشان
دست خواهند يافت. باشد که طبقات حاکم از انقلاب کمونيستي بر خود بلرزند. پرولترها
چيزي جز زنجيرهاي خود را از دست نخواهند داد . »
رفيق هوشي مين مي گويد :« ميان دنياي سرمايه داري و دنياي
کمونيسم شکاف عميقي وجود دارد که تنها با خاکستر ما کمونيستها پر خواهد شد. » اين
آخرين مرحله از رنج جانباختگان کمونيست خواهد بود که اجسادشان با لاشه ي متعفن يک
دنياي غير انساني کنار هم قرار گيرد زيرا که ما اين شکاف را از ذره ذره هستي
دنيايي مملو از نابرابري و تبعيض کنوني خواهيم انباشت.
تا کنون چه در اعتراضات دانشجوئي و چه در جامعه ما شاهد
درگيري ها و خشونتهايي بوده ايم. اما اينها تنها اعمال خشونت کور و لحظه اي بوده
اند. قليان احساسات آني و بروز خشمي انباشته شده در تک تک افراد جامعه از يک
استبداد تمام عيار. يک اعلام نارضايتي . ما مثلا در اعتراضات خرداد 85 پلي تکنيک
شاهد بوديم که داشجويان به دفتر نهاد رهبري حمله کردند ، شيشه ها را شکستند ،
تابلو آن را کندند و زير پا انداختند و با گوچه هاي گنديده در و ديوار آن را رنگ
کردند اما اينها صرفا بروز خشم و نفرت عليه يک نماد بود يا مثلا بعد از اعلام خبر
سهميه بندي بنزين مردم چند پمپ بنزين را آتش زدند و درگيري هايي به وجود آمد. اين
حرکان کاملا آني و بدون برنامه ريزي قبلي روي داد. نيروي منسجم و مشخصي هم براي انجام
آن وجود نداشت. من تاکيد مي کنم که بدون وجود يک تشکيلات قوي با کادرهاي حرفه اي
انقلابي دست زدن به حرکات قهرآميز يک اشتباه فاحش است. من به هيچ وجه منکر تاثير
فوق العاده ترورهاي انقلابي و اعمال قهرمانانه در بالا بردن روحيه توده ها و ايجاد
نيروي محرکه ي رواني براي به حرکت درآوردن مردم نيستم اما اگر قرار شود بلافاصله
بعد از هر حرکتي به راحتي تعدادي از نيروها دستگير و اعدام شوند ، ظرف مدت کوتاهي
جنبش بيشتر نيروهاي فعال و ارزشمند خود را از دست خواهد داد. ضمن اينکه در خفقان
حاضر و در نبود هر گونه رسانه ي غير حکومتي هرگز امکان اين وجود ندارد که نتيجه ي
اين اقدامات به گوش مردم رسانده شود. صدا و سيماي جمهوري اسلامي به عنوان بنگاه
دروغ پراکني داخلي بلافاصله اين توانايي را دارد که اين اقدامات را به اراذل و
اوباش نسبت دهد. وقتي به راحتي آب خوردن فعالان زنان را بعد از تجمع در برابر
دادگاه همفکرانشان به مفاسد اجتماعي مي برند و با آنان به عنوان زنان خياباني
رفتار مي کنند يا وکيل و فعال حقوق بشر را به عنوان جاسوس هسته اي دستگير مي کنند
و فعالان کارگري را به جرم ارتباط با بيگانگان به زندان مي اندازند و دانشجويان را
به جرم سرقت و تجاوز به عنف از تحصيل محروم مي کنند و ... مطمئن باشيد در اين
معرکه اي که رژيم در حال ثبت رکورد جديدي از اعدام است ، نتيجه ي کار اين خواهد شد
که مردم فقط از اعدام تعدادي اراذل و اوباش مطلع خواهند شد نه اعدام مبارزان سياسي
مخالف رژيم.
من شخصا در اين مسئله به تز جزني نزديک هستم. مبارزه ي مسلحانه به عنوان بازوي
تبليغاتي يک تشکيلات سياسي منسجم نه به عنوان يک کار مستقل و يک تاکتيک اصلي.
مبارزه ي مسلحانه بدون وجود تشکيلات سياسي قوي محکوم به شکست است. تمام تلاش چپ در
حال حاضر بايد معطوف به تشکيل يک حزب سياسي باشد. حزبي که بعد از مرکزيت سياسي
شناخته شده خود در جامعه بتواند ابتدا با سيستم شاخه اي و در لايه هاي پائيني با
سيستم ده ، دهي ستاره اي گسترده شود. شاخه نظامي بعد از استقرار و تثبيت اين حزب
است که مي تواند به عنوان يک اهرم ، تشکيل و تحت رهبري حزب قرار گيرد. از نظر من
اهميت بازوهاي اطلاع رساني و تبليغاتي بسيار مهمتر از يک بازوي نظامي است. حفظ
نيروها در مراحل اوليه ، به کارگيري تمام توان براي گسترش آگاهي طبقاتي در ميان
کارگران و زحمتکشان ، ايجاد ارتباطهاي بين المللي ، ايجاد ساز و کارهاي حقوقي ،
ايجاد منابع مالي ، گسيل آژيتاتورهاي کمونيست به درون جامعه و ده ها اولويت ديگر
جلوتر از تشکيل بازوي نظامي قرار دارند.
بگذار از جنبه ديگري به مسئله بپردازيم ، آيا
مبارزات قهرآميز و يا در سطحي بالاتر فرهنگ کمونيستي با فرهنگ حاکم بر جهان کنوني
تطابق دارد؟
شما از انسان کنوني و فرهنگ کنوني جهان صحبت مي کنيد.
فرهنگي که حتي ما کمونيستها هم اکنون هم متهم به مخالفت و تلاش براي نابودي آن
هستيم. اما به راستي اين فرهنگي که نظام سرمايه داري در همه ملل و کشورهاي دنيا
مدافع و سينه چاک آن است چيست؟
« فرهنگي که بورژوازي در فقدان آن مويه سر مي دهد، فرهنگي
است که اکثريت عظيم انسانها را آموزش مي دهد چون ماشين کار کنند». همين. يک
فردگرائي که به سطحي ترين و کورترين نحو ممکن به عنوان تنها گزينه ي موجود ، به
خورد دنيا داده شده است. اين فرهنگي که شما از عدم مطابقتش با اصول کمونيسم صحبت
مي کنيد مانند پليس ، ارتش و رسانه يکي از پاسداران نظام سرمايه داري جهاني است که
پيش از آنکه تعارضش را با کمونيسم حل کند بهتر است به فکر رنگ و لعلبي براي مخفي
کردن تعارضش با انسانيت باشد.
کمي انضمامي تر صحبت کنيم . نظرت در مورد فضاي
کلي کشور چيست؟
ما حرفهاي خود را زده ايم. اتفاق تازه اي نيافتاده است.
تمام گروه هاي سياسي از نداشتن سازماندهي سياسي و تشکيلاتي زمين گير شده اند. دست
و پاي فعالان سياسي و دانشجوئي و زنان و ... با انواع و اقسام پرونده هاي فعال و
غير فعال بسته شده است. رژيم با افزايش تعداد اعدامها به همه مخالفان خود چنگ و
دندان نشان داده است . با روي کار آمدن دولت نهم و بيش از پيش يکپارچه شدن حاکميت
و افزايش فشارهاي جهاني بر رژيم ، ما شاهد هستيم که ديگر شمشيرها از رو بسته شده
است. ولي اوضاع کلا فرق خاصي نکرده است فقط ممکن است شيوه ها عوض شود مثلا فعالين
زنان را در راستاي طرح ارتقاي امنيت اجتماعي به عنوان فاحشه وسط خيابان شلاق بزنند
يا فعالان کارگري را به اسم اراذل و اوباش آفتابه دور گردنشان بياندازند و دور
بچرخانند و اعدام کنند.کارهايي که قبلا مخفيانه انجام مي شد اکنون صريح و علني و
با يک گردن کشي نمايشي اجرا مي شود.
اما از آنجا که ساختارهاي متصلب حاکميت توان نشان دادن انعطاف در موقعيتهاي حاد را
ندارد وضعيت چندان هم نا اميد کننده نيست .« هر آنچه که صلب و دير جنب است ، ذوب
مي شود و به هوا مي رود».
مسئله ي پرونده ي هسته اي ايران حل نخواهد شد و کار به روز
آخر و حربه ي آخر خواهد کشيد. ميزان باجهاي بين المللي به کشورهايي نظير روسيه که
مدتهاست بر سر هر ماجرائي مثلا همين ساخت نيروگاه بوشهر ، ايران را تيغ مي زند و
آخر سر با گرفتن امتيازي سر بزنگاه پشت ايران را خالي مي کند شايد تا مدتي اين
روند را شل و سفت کند اما نقطه ي آخر اين راه مثل روز روشن است که به کجا ختم مي
شود.
من لگد مال شدن جان انسانهاي بيگناه و غير نظامي را در زير چکمه هاي ارتش آزادي مي
بينم. من سردرگمي فعالان سياسي را بين « فاجعه » و « فاجعه » مي بينم. من غارت و
به يغما رفتن منابع طبيعي و انساني اين تکه از دنيا را براي پرداخت هزينه ي
دموکراسي جنگي صادراتي مي بينم.من تانکهايي را مي بينم که در چهار راه خيابانها
مستقر مي شوند. من روزهايي را مي بينم که مشتري اول جراثقالها جلادها هستند.
آدمهايي که بالاي دار با باد تاب مي خورند و جنازه هايي که در دل شب دسته جمعي زير
خاک مي روند.من اوين را مي بينم که مثل هيولا براي بلعيدن دگر انديشان دهان باز
کرده است. من کساني را مي بينم که به اسم آزادي و دموکراسي مي آيند ولي تنها
کارشان اين است که نام اوين را به ابوغريب تغيير مي دهند و خانه ها را براي مردم
تبديل به گورهاي دسته جمعي مي کنند .
جمهوري اسلامي فکر مي کند که راز بقائش در هسته اي شدن است و حتي اگر روزي ايمان
بياورد که به بهانه ي همين پرونده ي هسته اي مي خواهند بساطش را جمع کنند هم کوتاه
نمي آيد و قيد « هسته اي شدن » را نمي زند. اين موضوع قبلا در تيم مذاکره کننده ي
هسته اي مطرح شده است و رهبر اين سوال را مطرح کرده که : « اگر بر سر مسئله ي هسته
اي کوتاه آمديم و آنها دست از سر ما بر نداشتند و مسئله ي ديگري را پيش کشيدند چه؟»
بله. مسئله اينجاست که ماهيت و حيات اين نظام با ماهيت و
حيات نظام جهاني در تضاد قرار گرفته است. حتي اگر حاکمان ايران مثل معمر قزافي کل
تاسيسات هسته اي خود را جمع کنند و از ايران خارج کنند بلافاصله مسئله ي حقوق بشر
مطرح مي شود. اين فشارها قطع شدني نيست و ساختارهاي نظام هم بسيار متصلبتر از آن
است که تغييرات مورد نظر نظام جهاني را بپذيرد. البته جسته و گريخته حرفهايي شنيده
مي شود که يکي اتفاقي بميرد و ديگري که مثلا يک تکنوکرات است و زبان نظام جهاني
کنوني را مي فهمد بيايد و جوري که نه سيخ بسوزد و نه کباب تغييراتي ايجاد کند اما
مسئله اينجاست که نظام جهاني براي رفع مشکلاتش و حفظ منافع وسيع خود هرگز منتظر
اقدام عزرائيل نمي ماند و در ثاني سر و ته يک کرباس که تفاوتي با هم ندارد.
يعني معتقد هستي که بحران فعلي به جنگ ختم
خواهد شد؟
در کل چهار حالت ممکن را مي توان به عنوان نقطه ي نهايي
منازعه ي حاکميت ايران با نظام جهاني کنوني ( و حتي جامعه ي جهاني )در نظر گرفت.
1: ايجاد يک تحول اجتماعي وسيع يا وقوع يک انقلاب مردمي در ايران
2: ايجاد ساز و کارهايي براي تضعيف و از پا در آوردن حاکميت ايران بدون يک حمله ي
گسترده ي نظامي. به طور مثال تحريم تجاري ، تحريم همه جانبه ، حملات نقطه اي و ...
که منجر به شروع نا آراميهاي داخلي و فروپاشي رژيم گردد.
3: سازش حکومت موجود در ايران با نظام سرمايه داري جهاني
4:حمله ي نظامي از طرف دولت آمريکا يا اتحادي جهاني که مي تواند به سبک عمل در
يوگوسلاوي يا به سبک عمل در عراق انجام شود.
همانطور که گفتم « ماهيت » نظام جمهوري اسلامي ايران با منافع نظام سرمايه داري
جهاني به تعارض کامل و بدون امکان اغماض رسيده است. اصرار عجيب و غريب جمهوري
اسلامي براي دستيابي به انرژي هسته اي ، تکنولوژيهاي هسته اي ، تجهيزات هسته اي و
« مخلفات آن » ، _ در حالي که به خاطر اين اصرار و پافشاري فشارهاي جهاني بي حد و
حصري را متوجه ي خود کرده است و حتي ناقوس يک جنگ ويرانگر را زير گوش خود به صدا
درآورده است _ دليل محکمي براي اين ادعاست. جمهوري اسلامي مي کوشد به هر طريق ممکن
با پيوستن به جمع قدرتهاي هسته اي دنيا خود را به نظام سياسي جهاني تحميل کند.
مسلما تصميم به « هسته اي شدن » توسط تحليلگران حاکميت به عنوان « آخرين تير ترکش
» اخذ شده است. فراز و نشيبهائي که اين پرونده در طول مسير خود با آن رو به رو مي
شود به دليل تاکتيکهائي است که در هر دو سوي اين جدال اتخاذ مي شود. در يک طرف به
منظور « سنجش فضا » ، « همراه سازي افکار عمومي جهان» ، «يارگيري»، « تحليل انرژي
رقيب » ، « ايجاد ترديد در تصميم گيرندگان مقابل » ، « آماده سازي فضا براي مراحل
بعدي » و ... و در طرف ديگر براي « کاهش مقطعي فشارهاي بين المللي » و « بدست
آوردن زمان» و ...
حکومت ايران در منطقه با تعارض « شيعه _سني» ، « ايران _
اعراب » ، « ايران _ اسرائيل» و در جهان با تعارض « بنياد گرائي » ، « تروريسم » ،
« سلاح هسته اي » ، « حقوق بشر » و ... رو به رو است. کلا اوضاع اينها حتي از
شرايطي که صدام داشت هم بدتر است.
صاحبان اصلي قدرت در ايران به خوبي احساس کرده اند که اکنون براي ماندن تنها با
کارتي مي توانند بازي کنند که شانس کمي براي داشتن آن دارند اما اين به هر حال
تنها راه حل باقيمانده آنان براي ماندن در بازي است. پس در صورت شکست در طرح هسته
اي شدن گزينه ي 3 کاملا منتفي است.
در نبود احزاب آزاد و مردمي، رسانه هاي جمعي غير حکومتي و
هر نوع ديگر از نهادهاي دموکراتيک در جامعه ي ايران و سرکوب سيستماتيک و گسترده ي
حقوق اوليه انساني امکان هر گونه تحول برنامه ريزي شده و داراي رهبري مشخص بعيد به
نظر مي رسد. يعني امکان وقوع گزينه ي 1 بسيار پائين است. در شرايط موجود فقط مي توان
امکان شکل گيري نا آراميهاي هر چند گسترده اما بي هدف را محتمل دانست. با اين
احتمال نگاه ها متوجه گزينه ي 2 مي شود که البته گرچه قابل بحث است اما با توجه به
شرايط موجود به عنوان يک گزينه ي مستقل عملي به نظر نمي رسد.
امکان به وقوع پيوستن گزينه ي چهارم اما بسيار بالاست. به
دليل وجود عامل تعيين کننده ي « نفت » سبک عمل در يوگوسلاوي منتفي است . در
يوگوسلاوي با اتکا به بمب باران هاي هوائي و پرتاب موشک ، بدون دخالت نيروي زميني
و اشغال نظامي حکومت شکسته شد و تسليم بي قيد و شرط و را پذيرفت اما ايران سرشار
از منابع نفتي است که همانطور که دلبستگي حاکمان خود را به اين حکومت زياد کرده
است ميل وافري هم براي اشغال در نظام سرمايه داري جهاني ايجاد کرده است.
در کل تحليل من اين است که در بازه ي زماني اي که کمتر از
ده سال به طول خواهد انجاميد _ و از دو سال پيش آغاز شده است _ پرونده ي حکومت
ايران در تاريخ به صفحه ي آخر خود خواهد رسيد. استفاده ي متناوب و برنامه ريزي شده
از تمامي امکانات موجود براي حذف جمهوري اسلامي و در پايان حذف نظامي.
اين بازه ي زماني با يک استبداد داخلي بي نظير در طول خود
و يک پايان غير انساني و وحشيانه همراه خواهد بود. يعني دقيقا فضاي مانند دهه ي
دهشتناک 60 که با يک دخالت خارجي منجر به اوضاعي مي شود که اکنون در عراق شاهد آن
هستيم . فرآيندي که قرباني اصلي آن کودکان ، زنان و مردم بيگناه از يک سو و دگر
اندشان و فعالان سياسي و اجتماعي از سوي ديگر خواهد بود.
تنها راه مقابله با اين اتفاق اين است که تمام نيروهاي
سياسي که واقعا دغدغه ي مردم را دارند حول گزينه ي 1 جمع شوند و قبل از آنکه شيپور
جنگ از سوي جنگ طلبان داخلي و خارجي به صدا در آيد خود در صدد تعيين سرنوشت خويش
برآيند. بايد کوشيد مردم را از آينده ي شومي که در مقابل خود دارند مطلع کرد. بايد
به مردم اطلاع داد که اگر تحريم ، قحطي ، گرسنگي ، بمب ، موشک ، مرگ و جنگ را نمي
خواهند تنها راه نجاتشان اين است که خودشان براي خودشان کاري بکنند.
حتي اگر کار کوچکي براي نيل به اين هدف در توان ما باشد و
انجام ندهيم در آينده بي آبرو خواهيم شد و به خاطر مرگ و بدبختي تک تک قربانيان
اين جنگ ويرانگر مسئول خواهيم بود. در صورتي که اين اتفاق شوم به وقوع بپيوندد
مردم ايران ده ها سال ديگر براي رسيدن به آزادي و برابري واقعي عقبتر خواهند رفت.
در کنار جنايت اصلي که عليه مردم عادي و بيگناه خواهد بود ، مطمئنا تمام نيروهاي
سياسي مخالف جنگ و اشغالگري با ترورهاي پياپي در پوشش تصادف ، درگيريهاي قومي ،
بمباران کور و ... از ميان خواهند رفت تا ميدان براي تاخت و تاز نيروهاي سياسي
وابسته به اشغالگر فراهم شود. نيروئي که براي تامين منافعش مي آيد حتي دولت جديد
مطيع اوامرش را _ که اکنون در حال آموزش و سازماندهي آن است _ را هم با خودش خواهد
آورد.
البته من به خوبي از سختي و بزرگي کار و کمبود نيروها آگاه
هستم اما اين تنها راه ممکن براي نجات جامعه است. بگذاريد به صريحترين زبان ممکن
نظر خودم را اعلام مي کنم. گروه هايي که منافعشان با وقوع اين جنگ ويرانگر گره
خورده است ( خواه روشن و آشکار از آن دفاع کنند و خواه در خفا آرزوي آن را در سر
بپرورانند ) تکليفشان روشن است . کساني هم که در حالت انتظار به سر مي برند و در
وضعيت فعلي سرگردان شده اند هم تکليفشان را زمان روشن خواهد کرد . سخن من در اينجا
دقيقا با کساني است که با هر مرام و مسلکي به مخالفت با جنگ و جنگ طلبي ( چه داخلي
و چه خارجي ) مي پردازند. بايد بدانيم که دنياي واقعي تنها با واقعيات عيني و
نيروهاي مادي است که تغيير مي کند. منافع مادي اي که اينگونه احتمال اين جنگ ويرانگر
را قوت بخشيده است بسيار بزرگتر از آن است که با زبان و کاغذ و ژست صلح طلبي و
انسان دوستي بتوان در خواست کساني که خواهان آن هستند تغييري ايجاد کرد. هر حرکتي
براي جلوگيري از وقوع اين احتمال قوي بايد در چهارچوب يک برنامه ي مشخص که منجر به
حضور مردم براي تعيين سرنوشتشان شود ، انجام پذيرد. من متاسفم از اينکه مي بينم
عده اي با خيال خوش نشسته اند و گرچه بر زبانشان اوراد صلح و صلح طلبي جاري است در
دل منتظر روزي هستند تا با در هم کوبيده شدن اين رژيم _ با برقراري آنچه که آنان «
استقرار فضاي نيمه دموکراتيک » مي نامند _ به تاسيس حزب ، گروه و يا روزنامه اي
مشغول شوند و تحول اجتماعي مد نظر خود را از دل يک حکومت موقت تحت نظر اشغالگر
بيرون بکشند. زهي خيال خام . سرمايه داري افسار گسيخته و گرسنه ي امروز دنيا هرگز
براي آزادي کسي از آنسوي دنيا به سوي ديگرش لشگر کشي نمي کند. اگر روزي با انتقال
ثروتهاي مادي و انساني کشورهايي نظير هند و کشورهاي جنوب شرق آسيا و ديگر مستعمرات
سابق در مقاطع زماني مختلف ، رفاه نسبي در کشورهاي استعمارگر برقرار بود و از اين
کشورها نسخه ي ليبراليسم براي دنيا تجويز مي شد اکنون کشورهايي مثل چين ، هند ، مالزي
، سنگاپور و ... خودشان به دنبال سهم بيشتر در جايگاه نظام جهاني کنوني هستند.
دنياي سرمايه داري فقط با يک قانون اداره مي شود که اين قانون «سود بيشتر » است.
سود بيشتر نه از آسمان نازل مي شود و نه خود به خود به وجود مي آيد. سود بيشتر يا
با ايجاد بازار جديد حاصل مي شود و يا با منابع اوليه و نيروي انساني ارزانتر.
با فروپاشي « سرمايه داري دولتي شوروي» ديگر دليلي نداشت که نظام سرمايه داري
جهاني مجبور شود براي « ترس ، رقابت و ... » به تئوري « دولت رفاه » پايبند بماند.
از دستمزدها و خدمات اجتماعي تا جايي که توانستند تراشيدند و بر ماليتها هر آنچه
که زورشان رسيد، افزودند. مردم اروپا و آمريکا ديگر به هيچ وجه شرايط کاري سخت تر
از اين را تحمل نمي کنند. ابتدا کارهايي که در اين کشورها « کارهاي کثيف» ناميده
مي شد بر دوش مهاجران ( قانوني و غير قانوني ) گذاشته شد. بعد کارهاي سخت تر ، بعد
کارهاي بدني و اکنون کار بجائي رسيده است که در فرانسه همين مهاجران يقه ي دولت را
چسبيده اند ، در کشوري مثل آلمان به زودي شاهد يک مشکل نژادي خواهيم بود و در
انگليس پزشکاني که از سراسر دنيا از جمله کشورهاي عربي و مسلمان براي کار دستچين
شده اند و تابعيت انگليس را دارند سر از دامان القاعده در آورده اند و ...
شايد اکنون زمان مناسبي براي طرح اين ادعا نيست اما من فکر
مي کنم که نظام سرمايه داري جهاني فقط دارد وقت کشي مي کند و بر بحران حياتي خود
سرپوش مي گذارد. دقيقا به همين دليل است که در قلب بالکان ، يوگوسلاوي در هم
کوبيده مي شود و با نفوذ ناتو به اروپاي شرقي حلقه ي محاصره ي روسيه ي جاه طلب
تنگتر و تنگتر مي شود. دقيقا به همين دليل است که در همسايگي دو قدرت اتمي جديد
(هند و پاکستان ) و زير گوش ايران بنيادگرا ، افغانستان اشغال مي شود. دقيقا به
همين علت است که براي ايجاد يک خاورميانه ي جديد و تصاحب چاه هاي نفت عراق ، براي
اين کشور دکومراسي تجويز و صادر مي شود. و دقيقا به همين علت است که ايران دير يا
زود به دليل حماقت و صد البته منافع جنگ طلبان داخلي به راحتي لقمه ي اين نظام
بيمار مي شود.
آنچه که اکنون همچون نظامي فولادين و ماندگار به چشم مي
آيد در باطن از بيماري شديدي رنج مي برد. سرمايه داري جهاني که روزگاري با تز «
پايان تاريخ » جاويداني خويش را اعلام مي کرد اکنون از اينکه مي داند مجبور است به
« پايان تاريخش » فکر کند به خود مي پيچد. آيا فکر مي کنيد سرنوشت هفتاد ميليون
ايراني در قبال سرنوشت اين نظام جهاني اهميتي دارد؟هرگز. در دنياي کنوني چيزي بي
ارزشتر از جان انسانها وجود ندارد.
افرادي هستند که بسيار مسلط تر و دقيق تر از من توانايي باز کردن اين مسئله را
دارند. اما بد نيست اشاره اي کنم به حرکت انتحاري نظام سرمايه داري جهاني در رابطه
با کشاورزي!
سرمايه داري فقط به دنبال يک چيز است و آن هم سود بيشتر است اما بعد از بن بست در
صنعت ، افزايش رقبا و اشباع بازارهاي صنعتي، ديگر سود مورد نظر صاحبان سرمايه
تامين نمي شد بنابراين در نشست سازمان تجارت جهاني و گروه 8 تصميم گرفته شد به
کشاورزي صنعتي پرداخته شود و تمام يارانه هاي دولتها به اين بخش قطع شود. بنا بر
اعلام سازمان ملل متحد بيش ار نيمي از جمعيت جهان همچنان با کشاورزي سنتي امرار
معاش مي کنند. سرمايه مي خواهد سود مورد نظر خود را با ورود همه جانبه به کشاورزي
تامين و تکميل کند و اين به معني در افتادن مستقيم با بيش از نيمي از جمعيت
دنياست. مقدار محصول در يک کشاورزي صنعتي از يک واحد فرضي چندين برابر محصول
کشاورزي سنتي در همان مقياس فرضي است. کشاورزي صنعتي فقط در زمينهاي وسيع قابل
پياده شدن است و اين بدان معناست که بايد مالکيت زمينهاي کوچک از بين برود.
کشاورزي صنعتي در مدتي کوتاه نفس کشاورزي سنتي را خواهد گرفت و زندگي کشاورزان را
نابود خواهد کرد. بايد ديد در آينده سرمايه داري چطور مي خواهد با بحراني که خودش
در حال به وجود آوردن آن است دست و پنجه نرم کند. تا به حال در هيچ دوره اي از
تاريخ بشر ، نيمي از جمعيت جهان گرسنه نبوده اند اما براي آنکه سرمايه داري مدتي
بتواند يکه تازي کند چاره اي جز رفتن به سمت و سوي يک بحران دروني ندارد .
اينها را گفتم تا بگويم کساني که خواب آزادي ديده اند از
خواب خوش خود بيدار شوند. يا مردم را آگاه مي کنيم و با نيروي آنان معادلات فعلي
را بر هم مي زنيم و يا اينکه خود قرباني اين بازي خواهيم بود. البته مي توان از
ميدان جنگ بيرون رفت و عافيت طلبيد و بعدها براي کشتگان مرثيه خواند و يادمان
برگزار کرد اما کساني که مي روند همانقدر دستانشان به خون مردمان بيگناه آغشته است
که دستان يک جنايتکار جنگي يا يک ديکتاتور خود کامه.
آيا فعاليت حزبي را توصيه مي کني؟ به نظر تو
چه پارامترهايي براي انتخاب يک حزب کمونيستي وجود دارد؟
در حال حاضر بزرگترين دغدغه ي من به عنوان کسي که خود را
يک مارکسيست _لنينيست مي داند ايجاد يک حزب پيشرو انقلابي براي سازماندهي گسترده ي
نيروهاي چپ است. من مطمئن هستم که شما دقيقا متوجه ي منظور من از بکار بردن کلمه ي
حزب هستيد. ما نيازمند يک حزب قوي با ماهيت کاملا سوسياليستي هستيم. حزبي که
بتواند چشم انداز فعاليت چپ را در کوتاه مدت ، ميان مدت و بلند مدت ترسيم کند و در
کوتاه مدت با پرورش فکري و آموزشهاي حزبي کارگران آنها را تبديل به کادرهاي اصلي
حزب کنند. ما به شدت بايد از تفرقه و رقابت در ميان نيروهاي کمونيست اجتناب کنيم.
اختلاف سلايق مي تواند در قالب فراکسيون هاي داخلي حزب وجود داشته باشد. از عنوان
بنديهاي بي مورد در اين حزب پيشرو بايد پرهيز شود. سادگي در عين قدرت و کارائي .
ما در حال حاضر با دسته ها ، محافل و گروه ها ي زيادي در خارج از کشور مواجه هستيم
که ناگفته پيداست اين تعدد ، نشان دهنده ي ناکارآمدي است. تعداد زيادي از اين
محافل و گروه ها ، متشکل از معدود اعضاي باقيمانده ي گروه هاي چريکي گذشته هستند
که اکنون در تبعيد به سر مي برند. من معتقد به حزبيت هستم اما به صراحت اعلام مي
کنم که هيچ يک از گروه هاي خارج از ايران از نظر تشکيلات در حد و اندازه اي نيستند
که بتوانند از داخل ايران عضوگيري کنند ضمن اينکه تعدادي از اينها اصولا ماهيت
سوسياليستي ندارند . « خوشبختانه » کم کم اين محافل در حال از هم پاشيدگي هستند و
کساني که نه از مارکسيسم درک درستي داشتند و نه از لنينيسم رسما با توجه به شرايط
جديدشان از « اتهام مارکسيست بودن » اعلام برائت کرده اند. گرچه شايد جايش اينجا
نباشد ولي از اين فرصت استفاده مي کنم و گرمترين درودهاي خود را خدمت جناب آقاي
فرخ نگهدار پيشکش مي کنم. اي کاش امثال آقاي نگهدار هم به اندازه ي ايشان جسارت و
شجاعت داشتند و حرف دلشان را مي زدند و فضا را روشن مي کردند.
از حرف اصلي دور نشويم. به عقيده ي من در داخل يا خارج ايران بودن نه فضيلتي است و
نه نقصي. تاريخ مبارزان کمونيست پر است از اعجوبه هايي که حتي تبعيد هم ميزان
تاثير و نفوذ آنان را در جامعه کم نکرده است. اصلا اين يکي از محاسن وجود يک حزب
پيشرو طبقه ي کارگر ( تاکيد مي کنم که اين ترکيب تنها يک اسم نيست) يکي همين است
که ارتباط اعضايي از خود را که ناچار به خروج از کشور مي شوند حفظ کرده و همچنان
به بهترين وجه ممکن از نيروي آنان در جهت آرمانهاي سوسياليستي خود استفاده مي کند.
اما مسئله مهم ، ارتباط مستقيم با طبقه ي کارگر و مردم در ايران و سازماندهي آنان
است. تجربيات تاريخي نشان مي دهد که هميشه بدنه ي اصلي حزب در داخل کشورها بوده
است ولي در مورد گروه هاي مورد بحث کاملا وضعيت بر عکس است. به هر حال وقتي من از
لزوم ايجاد يک حزب صحبت مي کنم از يک نياز واقعي و ريشه اي صحبت مي کنم نه يک
کاريکاتور يا مدل کوچک از يک پديده ي مشخص. مسلما قرار نيست اين حزب از آسمان براي
چپ به زمين بيافتد. اين خود ما هستيم که بايد اين حزب را تشکيل دهيم. بزرگ و کوچک
همه در کنار هم. تولد اين حزب نيازمند هم انديشي هاي بي وقفه ، فعاليتهاي وسيع و
کمونيستهاي خستگي ناپذير است و صد البته بايد منتظر هزينه هاي سنگين آن بود.
من و رفقاي من تا به حال بارها و بارها به سراغ باتجربه ها
رفته ايم به آنها پيشنهاداتي داده ايم اما هميشه به جاي همکاري و همدلي با ياس ،
نا اميدي، بهانه و ترس رو به رو شده ايم. عده اي که کلا از مرحله پرت شده اند و
عده اي که بهتر از خود ما به ضرورت يک انسجام و سازماندهي وافق هستند طوري صحبت مي
کنند که گويي قرار است اين حزب در جعبه اي به آنان هديه داده شود. حتي کساني که
جاي گلوله بر بدن دارند و با اوين و قزل قلعه و ... آشناي چند ساله هستند مدام حرف
هزينه ها را پيش مي کشند. آيا واقعا توقع داريد بدون پرداخت هزينه اي تحولي هر چند
کوچک در اين کشور استبداد زده ايجاد شود؟ مردم سينه ي خود را براي کساني که در
کنجهاي امن لم داده اند و ادعاهايشان گوش فلک را کر کرده است سپر نخواهند کرد.
واقعا آيا به جز سردرگمي، ترس،انتظار ، ادعا و شعار دادن چيزي ديگري در عرصه ي
سياست ديده مي شود؟ مگر افراد صرفا به خاطر نامشان يا اينکه در گذشته کاري کرده
اند و حرفي زده اند گاه و بي گاه بازجوئي و بازداشت نمي شوند؟ مگر نمي بينيد که به
خاطر هيچ و پوچ در حال هزينه دادن هستيم پس چه بهتر که براي هزينه هايي که مي
پردازيم دلايل بهتر و ارزشمندتري داشته باشيم؟ دنياي واقعي چيزي متفاوت تر از
دنياي مجازيست پس بايد از درون پستهاي وبلاگ و ستونهاي مقالات سايتها بيرون آمد.
از پشت نامها و خطکشيهاي شخصي بايد خارج شد. هدف ما روشن است. ابزار رسيدن به هدف
هم مشخص است. آيا منتظر چيزي هستيد؟ قالبهاي کهنه بايد شکسته شود و ما حتي اگر از
هر دو سو مورد تهاجم واقع شويم کار خود را شروع خواهيم کرد. ما هويت علني و انسجام
عيني جريان چپ در ايران را مي خواهيم و باکي نداريم که در بازجوئيها و بازداشتها
از خود به عنوان « مارکسيست _ لنينيست » دفاع کنيم. وقتي براي ترديد و انتظار باقي
نمانده است.
رفيق ، ضمن تشکر از همراهيت در پايان اگر
صحبتي به عنوان حسن ختام داري ، بگو.
آگاهي آگاهان بي عمل در جمع نا آگاهان تبديل به ياس ،
نااميدي و انحراف مي شود. هر تحول اجتماعي و سياسي بدون آنکه تک تک عمل کنندگان و
حمايت کنندگان ، آگاهي لازم را داشته باشند به فاجعه ختم خواهد شد.
به قول رفيق جانباخته مسعود احمدزاره:
« اين حکم اساساً درست است که هرگاه آگاهي انقلابي تودهها
را فراگيرد، بر زمينه شرايط مادي تودهها، به يک نيروي مادي عظيم تبديل خواهد شد،
تنها نيروئي که قادر است جامعه را دگرگون کند. اما مسئله هميشه اين بوده که اين
آگاهي چگونه بايد به ميان توده برده شود، چه سازمانها و وسائلي بايد اين آگاهي را
به ميان تودهها ببرند، و از طريق کدام اشکال سازماني، و اتخاذ چه شيوههائي از
مبارزه ميتوان انرژي انقلابي تودهها را، در مسير درست، در مسيري که به پيروزي
انقلاب، به سرنگوني ارتجاع، به تصرف قدرت سياسي منجر ميشود، انداخت و هدايت کرد؟»
به نظر من هر کس که ادعاي حرکت در راه ايجاد يک جامعه ي
انساني سوسياليستي دارد بايد در جهت تحقق ايدئولوژي سوسياليستي خود گام بردارد. نه
قلم به تنهايي راه به جائي مي برد و نه اسلحه. تنها سلاح کارا تيغ بران آگاهي
گسترده ي طبقاتي در ميان مخاطبان ماست که نيروي آن به هيچ طريق، قابل مهار توسط
هيچ نيروي مادي مخالفي نيست.
بنا بر اين:
« اي کساني که در کنجهاي امن
سر در کتابهاتان فرو برده ايد!
به خيالتان که کار مي کنيد؟
احمقها تاريخ در خيابانها رقم خورد. »