«تمام افراد
بشر آزاد و با شان برابر به دنیا می آیند. همه از موهبت عقل و وجدان برخوردارند و
باید نسبت به یکدیگر با روحیه برادرانه رفتار کنند». این اولین ماده ی اعلامیه ای
است که آنرا «منشور جهانی حقوق بشر» می نامند و امروزه روزمره گی تمام نهادها و
افرادی که به صورت «تخصصی و رسمی» مدعی فعالیتهای حقوق بشری هستند، نقض مستمر این
«شروع» پر تمطراق است.اعلامیه مصوبه ی سال 1948 مجمع عمومی ( سازمان ) ملل متحد که
اکنون «منشور جهانی حقوق بشر» خوانده می شود. آیا به واقع در شرایط عینی امروز
دنیا به درستی در جایگاهی قرار گرفت است که قرار دارد؟ این بیانیه امروزه مرجع و
محور تمامی حرکان و اتفاقات در ظاهر بی ربط و در باطن به هم زنجیر جهان امروزه
است. قدرتها و دولتها ی جهان امروز به پشتوانه ی «روح» این بیانیه به چهارگوشه ی
دنیا لشگر کشی می کنند و مخالفان جنگ با استناد به «روح» این بیانیه با جنگ مخالفت
می کنند. اتفاقات مشابهی در جهان روی می دهد که در کشوری آن را نقض آشکار حقوق بشر
می نامند و در کشوری دیگر حق مشروع دولت در حفظ امنیت عمومی اما این نکته ی تازه
ای نیست چرا که به اسم آزادی و برابری چنان فجایعی در طول تاریخ به وقوع پیوسته
است که از شنیدن آن لرزه بر تن هر انسانی می افتد. به اسم آزادی صنایع و آزادی
مالکیت بر ابزار تولید میلیونها میلیون انسان مورد ستم و بهره کشی قرار گرفته اند.
به اسم دفاع از آزادی و حقوق بشر جان و امنیت انسانها در زیر پای چکمه پوشان
لگدمال شده است. به نام برابری به صورت ناشیانه آگاهی و اندیشه قربانی می شود و
انسانی ترین اندیشه های تا کنون موجود در جهان با این دو نام _ این دو صفت _ لجن
مال می شوند.
در سال 1948
جغرافیای سیاسی جهان چگونه بوده است؟ آرایش و توازن نیروهای سیاسی و «ارتشهای
حاکم» چگونه بوده است؟ چند کشور عضو این نهاد تصمیم گیرنده در رابطه با این بیانیه
_ ملل متحد _ بوده اند؟ این نهاد _ ملل متحد _ چگونه و در چه شرایطی شکل گرفته و
بعدها چه تغییراتی کرد؟… ؟
کتابچه های
جیبی حاوی مفاد بیانیه مصوبه 1948 ملل متحد همواره بدون دادن هیچ آگاهی و اطلاعای
از شرایط مشخص این سال و نیز نهاد مصوب کننده ی آن به دست نمی دهد. مقدمه ای
آوازگونه در مدح آزادی به مفاد این بیانیه پیوست می شود و همچون انجیلی در دستان
مسیحیانی بس متعصب قرار می گیرد و در تعصب همیشه جای فکر و شعور خالی است.
هر حقیقتی را
اگر از حد فزون شود و اگر در آن مبالغه گردد و از حدودی که می توان آن را بکار برد
فراتر برده شود، می توان به مرحله ی اراجیف رساند و در چنین صورتی حتی ناگزیر به
اراجیف بدل می گردد. اعلامیه حقوق بشر مصوب سال 1948 رنگ و لعابی انسانی بس خیره
کننده ای دارد و البته شامل بعضی مفاد ارزشمند نیز هست اما اصرار و ارجاع
کورکورانه به آن و نگریستن به آن همچون یک حقیقت ازلی و عدم تلاش برای زنده نگه
داشتن و جرح و بازسازی آن با منشایی مردمی و نه حاکم آن را در گذز زمان به اراجیفی
بریده از دنیای واقعا موجود تبدیل کرده است.
آیا اکنون
بعد از گذشت سالها زمان بازنگری اساسی و کلی در این منشور، مستقل از اراده ی
دولتها و قدرتها فرا نرسیده است؟ آیا اندیشه از سال 1948 تا به حال متوقف بوده
است؟
این حقوق (
محدودیتهای اعمال شده از طرف قانون که مورد پذیرش این اعلامیه است ) و آزادیها را
در هیچ موردی نباید مغایر با مقاصد و اصول (سازمان) ملل متحد اعمال کرد. (ماده ی
29 بند 3)
این منشور
خود را محوریت حق، حقیقت، انسانیت و درستی می داند و همه چیز را البته تا جایی که
مغایر با منافع قدرتهای غالب ملل متحد سال 1948 نباشد به رسمیت می شناسد. مصوب
کنندگان ( خالقان ) این بیانیه دست دولتها و حاکمیتها را تا جائی که به موجودیت
نهاد مصوب کننده آسیبی نرسد باز گذاشته است. نویسندگان این بیانیه حتی با مصوب
کردن چهارچوبی برای آگاهی، تحصیل را به معطوف بودن به تلاشهایی برای تسریع
فعالیتهای ملل متحد (بعدها سازمان ملل متحد) محکوم می کنند. (ماده ی 26 بند 2 )
این اعلامیه
بلند پروازانه اما بسیار هوشمندانه و زیرکانه برای ساختارهای سیاسی و اجتماعی
آینده ی جهان نیز محدودیت تراشی می کند و صریحا عنوان می کند: هر کس حق برخورداری
از نظمی اجتماعی و بین المللی را دارد که در آن حقوق و آزادیهای مذکور در اعلامیه
حاضر به طور کامل قابل تحقق باشد. (ماده ی 28)
این بیانیه
همچنان شروع خود ، پایانی پر تمطراق دارد و با این ماده به پایان می رسد که: مفاد
اعلامیه حاضر را نباید طوری تفسیر کرد که برای دولتی یا گروهی یا فردی متضمن حقی
شود که به موجب آن بتواند وارد فعالیتی شود یا به اقدامی دست بزند که معطوف به
پایمال کردن هر یک از حقوق و آزادیهای مذکور در اعلامیه حاضر باشد.(ماده 30) که
البته این پایان نیز همچون شروع آن دستخوش نقض هر روزه توسط مدعیان دفاع از این
بیانیه است.
***
این اعلامیه
منشائی کاملا طبقاتی دارد.
هیچکس به
خاطر انجام یا عدم انجام عملی که در هنگام ارتکاب، به موجب قانون ملی یا بین
المللی، جرم محسوب نمی شده است نباید مجرم شناخته شود. همچنین کیفری شدیدتر ار
آنچه در موقع ارتکاب جرم برای آن مقرر بوده است نباید اعمال شود. (ماده ی 11)
کدام احمقیست
که نداند بزرگترین و کهنترین دشمن حقوق اولیه انسانها، دولتها و حکومتها از یک طرف
و نهادهای اقتصادی و سیاسی به اصطلاح بین المللی از طرف دیگر بوده اند. این چه
منشور حماقتبار ( بخوانید هوشمندانه و دور اندیشانه ای ) است که مجوز پایمال شدن
خود را برای نقض کنندگانش پیشاپیش صادر می کند؟
تمام
انقلابها و _ تحولات اجتماعی _ تمام حکومتها و دولتهای به قدرت رسیده به جای درهم
شکستن این ماشین «دولت» آن را تکمیل نموده اند. احزابی که یکی پس از دیگری در راه
سیادت مبارزه می کردند، به چنگ آوردن این بنای عظیم دولتی را غنیمت عمده ی پیروزی
خود می شمرند.
دولتها و
حکومتها همراه محافظان سرسخت سرمایه ها و صاحبان سرمایه ها هستند. دولتها همواره
نهادی شکل گرفته در سیر تکامل جوامع انسانی در نظر گرفته می شوند اما براستی برنده
ترین سلاح سرمایه برای محافظت و پاسداری از خود در برابر مردم و اجتماع بوده اند.
اعلامیه حقوق بشر فعلی برای چنین نهاد ارتجاعی و فاسدی «حقوقی» در نظر گرفته است.
قوانین این نهاد (دولت) که به پشتوانه ی پلیس، نهادهای امنیتی و قضایی و ارتشها،
بزرگترین حربه برای حفظ وضعیت موجود ( فکر کنید به نفع چه چیزی و چه کسانی؟ )
هستند به رسمیت شناخته شده اند. اینگونه است که من ادعا می کنم اعلامیه جهانی!
موجود مجوز زیر پا گذاشتن خود را در دل خود جای داده است و این به هیچ وجه اشتباهی
سهوی نبوده است. دولتها و قدرتهای غالب و صاحب نفوذ شمشیر تزئینی دو لبه ای را
ساخته اند. فلز بدلی را با آب طلا تزئین شده است. اعلامیه جهانی حاضر منشوری برای
حفاظت از تمام ارکانهای بازتولید سرمایه داری یعنی دولت، خانواده و مذهب است که
برای دادن آن به خورد بخشی از انسانها آنرا با نقابی از «انسانیت» و «حقوق
انسانها» پوشانده اند.
آیا تاکنون
در ماهیت دولت و حکومت اندیشیده اید؟ دولتها چگونه می توانند نبیین کننده، تصویب
کننده و مجری قوانینی باشند که به واقع مدافع حقوق انسانها باشد در حالی که دولت
سازمان خاصی از نیرو یعنی سازمان قوه قهریه برای سرکوب طبقه ای معین است؟ آیا دولت
به معنای خاص آن، فرمانروایی بر توده ها و به توسط دسته هایی از افراد مسلح مجزا
از مردم نیست؟
هر جامعه ای
بر اساس تضادها درونی خود حرکت تکاملی خود را می پیماید و بی شک تضاد مشترک تمام
جوامع تاکنون موجود، به وجود آورنده ی انگلی بوده است که در همزیستی مسالمت آمیزی
از پستان سرمایه داری تغذیه کرده و رشد و نمو پیدا کرده است. این انگل عملی به جز
حمله به هر عاملی که بخواهد منافع پرورش دهنده ی خود را به خطر اندازد ندارد.
***
( مالکیت بر
ابزار تولید )
ماده 17 : هر
کس به تنهایی و نیز به اتفاق دیگران حق مالکیت دارد. هیچ کس را نباید خودسرانه از
حق مالکیتش محروم کرد.
( خانواده،
نهاد مقدس )
ماده 16 :
خانواده واحد گروهی طبیعی و اساسی جامعه است و حق برخورداری از حمایت جامعه و دولت
را دارد.
ماده 26 بند
3 : والدین در انتخاب نوع آموزشی که باید به فرزندانشان داده شود حق تقدم دارند.
( انحصار )
ماده ی 27 :
هر کس حق حفاظت از منافع معنوی و مادی هر محصول علمی، ادبی یا هنری را که خود پدید
آوردن اش باشد دارد.
( ملی گرای و
جدایی ملل )
ماده 13 : هر
کس در محدوده ی مرزهای هر کشور حق آزادی رفت و آمد و اقامت دارد.
امروزه
«آزادی»، «دموکراسی»، «حقوق بشر»، «حکومتهای دموکراتیک» و … الفاظ مقدسی هستند که
با نخ « ارزشهای حاکم شده » توسط «سرمایه» به یکدیگر زنجیر شده اند و همچون تسبیحی
اوردا این قرون وسطای جدید را شماره می کنند. خانواده، مذهب ، مالکیت خصوصی و دولت
به پشتوانده ی نیروی عادت میلیونها و میلیاردها نفر در سراسر جهان و در طول تاریخ
به دهشتناک ترین نیروها تبدیل شده اند. نیرویی که مانع از آزاد اندیشیدن انسانها
شده و ترس از تغییر را چنان تا مغز استخوانها نفوذ داده است که جسارت هر دگرگونه
بودن و دگرگونه اندیشیدنی را از اغلب انسانها گرفته است و تبدیل به شیشه عمر
هیولای نظام سرمایه داری جهانی کنونی شده است.
جمهوری
دموکراتیک بهترین لفافه ی سیاسی ممکن برای سرمایه داری است و به همین جهت سرمایه
پس از بدست آوردن این بهترین لفافه بنای قدرت خود را بر پایه ی آن، چنان مطمئن و
موثق مبتنی می سازد که هیچگونه تغییر و تبدیل افراد و ادارات و احزاب در جمهوری
دموکراتیک بورژوایی این قدرت را متزلزل نمی سازد. در این ساختار کهنه انتخابات
عمومی تنها آلت سیادت طبقه ی سرمایه دار و نمایشی برای استحمار است. تودهای نا
آگاه
برای رسیدن
به آزادی و برابری نهایی توسط نیروهای انقلابی پس از یک انقلاب اجتماعی _ سیاسی،
فقط دولتی لازم است که زوال یابنده باشد. یعنی ساختمان آن طوری باشد که بی درنگ به
زوال آغاز نهد و نتواند راه زوال نپیماید. دموکراسی نیز دولت است و بنابراین
هنگامی که دولت رخت بر بست دموکراسی نیز رخت بر می بندد. دولت بورژوازی را فقط
انقلاب می تواند نابود سازد. دولت به طور اعمم _ یعنی کاملترین دموکراسی حاصل از
تکامل _ و فقط می تواند زوال یابد. چیزی که محکوم به زوال است نباید بتواند بایدها
و نبایدهای خود را به نابود کنندگانش تحمیل کند.
مسلما منشور
جهانی حقوق بشر نمی تواند مصوب، تضمین شده و مدافع نهادهایی گردد که خود دشمن
شماره یک حقوق اولیه و ابتدایی بشر هستند. منشوری به واقع جهانی و به واقع مدافع
حقوق انسانها باید به وجود آید. این منشور باید زائیده ای از آگاهی تاریخی و خارج
از مرزهای اراده ی خدایان سرمایه و حاکمان کشورها باشد. این منشور نباید چنان
نامفهوم و گنگ تعریف شود که دست حاکمیت ها را برای اعمال سلیقه در آن باز گذارد.
این قانون نمی تواند ملیتها و ناسیونالیسم را به رسمیت شناخته و اجازه دهد انسانها
تنها با خطوطی رسم شده بر روی نقشه ها از یکدیگر جدا شوند. این قانون باید دشمن
شماره ی یک نهادهایی باشد که ارزشهای دنیای کهنه و ابزارهای ستمکشی را بازتولید می
کنند. این منشور باید بزرگترین میثاق انسانی بر علیه انحصار و انحصار گرایی باشد.
اعلامیه جدید باید تبیین کننده و مدافع حکومت شوندگان _ و نه حکومت کنندگان _
باشد. میثاق جدید جهانی باید منشوری برای دفاع از ایجاد یک دنیای بهتری باشد پس
بیانیه فعلی فقط می تواند نوشته ی دیوارکوب قدرتهای مادی نظم کهنه ی فعلی باشد و
بس.
*******************
بی عملی
حامیان بیانیه حقوق بشر کنونی
در وضعیت حال
حاضر جهان به مدد امکاناتی همچون رسانه ها و نهادهای تصمیم گیری جهانی، قطب تصمیم
گیری و اعمال نفوذ جایی است که بیشتر تمرکز امکانات مادی در آن وجود داشته باشد.
پس از جنگ جهانی دوم به دلیل ویرانی اکثریت کشورهای قدرتمند جهان و خارج بودن
آمریکا از میدان ویرانگر این جنگ و نیز بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ایالات
متحده به صورت قدرت مادی بلامنازع جهان در آمده است. هم اکنون حتی با قدرت گیری
مجدد قطب اروپایی و به وجود آمدن قطب چین بازهم حرف اول را در امکان دخالت در
دنیای فعلی را آمریکا می زند. این کشور اکنون خود را نیرویی خارج از محدوده ی
سازمان ملل متحد ( نهاد مصوب کننده بیانیه سال 1948 ) می داند و بدون مجوز نهاد
تصویب کننده، برای دفاع از حقوق بشر و به اسم آزادی دست به لشگر کشی در جهان و
تهدید به مداخله ی نظامی در کشورهای دیگر می زند. به دلیل آنکه کشورهای مورد هجوم
و غارت واقع شده اکثرا دارای حکومتهایی دیکتاتوری و مستبد بوده اند به مدد ماشین
رسانه ای این قدرت بلامنازع، واقعیتها و جزئیات کلیدی از چشم جهانیان پوشیده می
مانند. مردم واقعیتها را از لنز دوربینها می بینند و از زبان رسانه ها می شنوند.
وظیفه ی رسانه ها هم چیزی چیزی تامین منافع سرمایه گذاران آن رسانه نیست. کار
کمپانیهای خبری تبدیل دروغها به واقعیتها و سیطره بر ذهن مخاطبان است.
این گونه است
که ایالات متحده به عنوان بزرگترین نقض کننده و دشمن حقوق بشر تبدیل به بزرگترین
حامی حقوق بشر می شود و شروع به کشف و تقویت نیروهای موافق خود در سراسر جهان از
جمله کشورهای با حاکمیتهای استبدادی می کند. این نیروها به مدد برخورداری از
حمایتهای مادی و معنوی صورت گرفته تبدیل به کانال انحصاری و تنها راه ارتباطی
فعالان حقوق بشر داخل این کشورها با دنیای خارج تبدیل می شوند. به دلیل لزوم تامین
خواستهای قطب حامی، گروه های حقوق بشری دانسته یا نادانسته مجبور به زیر پا گذاشتن
همان اعلامیه ای هستند که برای آن سینه چاک می دهند. اگر بخواهیم خوشبینانه به
مسئله نگاه کنیم شرح ماجرا این می شود که «همه با هم برابرند اما بعضیها
برابرترند» و اگر بخواهیم بدبینانه به مسئله نگاه کنیم…!
مثالهای دم
دستی برای ما که در ایران زندگی می کنیم وجود دارد. در حالی که برای حفظ پرستیژ
گروه های حقوق بشری به دفاع از زندانیان زندان گوانتانامو می پردازند گروه های
حقوق بشری در ایران حتی حاضر به دفاع از نیروهای منتقد خود در زندان اوین، رجای
شهر و … _ که به عقیده نگارنده بسیار مخوفتر از زندان گوآنتانامو هستند _ نیستند.
کشورهای غربی دولت اقتدارگرای ایران را به دلیل نقض حقوق بشر تحت فشار قرار می
دهند پس چه بهتر که کیسهای حمایت شده، زنان و کودکان اعدامی باشند. اعدامیان
دادگاه های مذهبی نیز سوژه های جالبی هستند. فعالین کارگری و دانشجوی و … که با
رادیو آمریکا، رادیو فردا و … مصاحبه می کنند نیز لایق لطف گروه های حقوق بشری
هستند اما خوب بعضی از افراد، بعضی از فعالین کارگری و دانشجویی و … به دلایلی!؟!
باید قلم گرفته شوند. بعضی افراد بهتر است در زندانها بمانند و حتی بهتر است اعدام
شوند.
همیشه اتفاقی
باید بیافتد. فعالیتهای حقوق بشری تنها بعد از وقوع فجایع آغاز می شود. قبل از
صدور یک حکم اعدام یا زندان نمی توان کاری انجام داد و زمان مناسب برای اغاز
فعالیت حقوق بشر زمانی است که کار از کار گذشته باشد.
این یک
واقعیت است که قطب حامی با گسیل امکانات مادی و حمایتهای معنوی اجازه شکل گیری
کانال جدید یا گروه مستقل فعال حقوق بشر را نمی دهد تا انحصار و هژمونی خود را در
این زمینه همچنان حفظ کنند. همچنین فعالیتها حقوق بشری الزاما باید در چهارچوب
اعلامیه مصوب سال 1948 ملل متحد باشد.
این منشور _ حتی
بدون در نظر گرفتن محتوای آن _ به جای آنکه سلسله قوانینی محکم و لازم الجرا باشد
یا برای تبدیل شدن به آن بکوشد، سالهاست که به ویترینی لوکس ، مملو از ژستها و
حرکات نمایشی بدل شده است. فعالیت حقوق بشری به شاخه ای مستقل از فعالیت سیاسی _ و
نه اجتماعی _ تبدیل شده است. گرایشی لوکس و کم هزینه و تضمین شده که کارش انداختن
بنجل ترین کِیسها به خورد افکار عمومی دنیا و در سکوت و فراموشی نگاه داشتن
نیروهای آگاهی است که نه با دیکتاتوریهای حاکم هستند و نه با نظام جهانی سرمایه
داری .
فعالیتهای
حقوق بشری نمی توانند از فعالیت سیاسی_ اجتماعی جدا باشند. فعالیتهای حقوق بشری
باید به عنوان جزئی درونی از مبارزات سیاسی _ اجتماعی در آیند تا واقعیات و عینیات
میدان مبارزه، امکان ارتقا و تکامل اصول این قسمت از مبارزه را فراهم کند. بازگشت
دوباره ی فعالیت حقوق بشری در دل مبارزات جامعه ی ایران ضمن خروج این فعالیتها از
فضایی تخیلی و ذهنی به فضایی واقعی و عینی امکان اعمال انحصار در این زمینه را از
سوی قطبی خاص از بین برده و سبب می گردد بدون اعمال نظر، اعمال نفوذ، دخالت روابط
فردی و گروهی و فارغ از تمام اختلافات فکری انسانها در برابر امنیت و جان انسانها
مسئول و موظف باشند. دخالت گسترده ی مردمی و دخیل بودن مبارزان و فعالان سیاسی _
اجتماعی در مسئله ی حقوق بشر بالاترین تضمین اجرای منشور جهانی حقوق بشری است که
به واقع باید نوشته شود.