دفاعیه
من در دادگاهی که هرگز برگزار نشد:
من
یک مارکسیست-لنینیست هستم.
من جمله بالا را با اشراف کامل از پیامدها و هزینههای سنگین آن بیان میکنم. به خوبی مطلعم که تا به حال هزاران انسان مبارز تنها به دلیل پایبندی به همین اعتقاد و تلاش در جهت نشر و گسترش آن اعدام، تیرباران یا به نحوی جان باخته اند اما مگر این دلیل محکم، منطقی یا عقلانی برای سکوت و مصلحت اندیشی است؟ نه. هرگز. من یک کمونیست هستم و «کمونیستها از پنهان کردن نظرات و اهداف خود بیزارند.»
من جمله بالا را با اشراف کامل از پیامدها و هزینههای سنگین آن بیان میکنم. به خوبی مطلعم که تا به حال هزاران انسان مبارز تنها به دلیل پایبندی به همین اعتقاد و تلاش در جهت نشر و گسترش آن اعدام، تیرباران یا به نحوی جان باخته اند اما مگر این دلیل محکم، منطقی یا عقلانی برای سکوت و مصلحت اندیشی است؟ نه. هرگز. من یک کمونیست هستم و «کمونیستها از پنهان کردن نظرات و اهداف خود بیزارند.»
حاکمیت در تلاش است که امثال من به هر طریق
ممکن خفه باشیم. به عبارت بهتر آنها میکوشند تا از ما بابت «زندگی کردنمان» و
«زنده بودنمان» حقالسکوت دریافت کنند و حقالسکوتی که آنها با حرص و ولع به دنبال
آن هستند همانا سکوت ماست.
به نظر من، انسانی که در برابر نابرابریها و ستم
سکوت اختیار میکند با انسانی که حتی نابرابریها و ظلم و ستم را درک نمیکند در
یک جایگاه قرار ندارند. مسلما کسی که میفهمد و سکوت پیشه میکند در جایگاهی به
مراتب پستتر و همردیف ستمگران و بیدادگران قرار دارند.
ساکت بودن و خفه شدن و به تبع آن عادت کردن به
ساکت بودن و خفه شدن، بزرگترین اقدام ممکن برای حفظ و بازتولید وضعیت موجود است.
سکوت کنندگان برای فرار از آن آگاهیهایی که آزارشان میدهد با بافتن آسمان و
ریسمان به یکدیگر و زدن رنگ و لعابی بر جنس بدلی، سعی میکنند «زنده بودن» را بر
«زندگی کردن» ارجحیت دهند. اندک اندک این یک سبک در نگاه کردن به دنیا میشود. تلاش برای
امروز زنده ماندن تا شاید فردا دنیا طور دیگری باشد. به آن نام «امید» را میدهند
اما به واقع حتی «انتظار» هم نیست چرا که چیزی برای انتظار کشیدن در این میان وجود
ندارد. هدف گذشتن امروز و آمدن فرداست و پیشاپیش فردا هم امروزی است بدتر از
دیروز. این رفتن به جلو نیست که فرو رفتن است. این در جا زدن نیست که جا ماندن و
عقب افتادن است.
در کشوری زندگی میکنم که همچون تمام جوامع تا
کنون موجود ساکنانش با خطی پر رنگ از یکدیگر جدا شده اند. حاکمان آن طرف خط هستند
و حکومت شوندگان سمت دیگر، سرمایه دار آنطرف ایستاده و ما کارگران، رو در روی آنان
در این سوی خط قرار داریم. این خط را فقط با توسط به آگاهی و به دست بردن «قهر» و «انقلاب»
میتوان در هم شکست که گرچه ما این سوی خط «زنده هستیم» اما «زندگی کردن» ما نه
بودن در آن سوی خط که از در هم شکستن همیشگی این خط و خطوط است.ساختار طبقاتی
جامعه باید از بین برود.
جمهوری اسلامی ایران قسمتی از نظام سرمایه داری
جهانی است. قسمتی بیمار و غیر متعارف از آن که گرچه سبک برخورد با دشمنانش را از
تبارش به ارث برده است لیکن وصله ناجوری بر پیکر آن است. اینکه نظام سرمایه داری
جهانی بخواهد با زور یا بدون استفاده از زور این وصله را رفو کند موضوعی جداگانه
است اما در نهایت اقتصاد این کشور چیزی جز یک سرمایه داری وابسطه و پیرامونی
نخواهد شد. ما به انتظار فرا رسیدن دورهای دیگر نمینشینیم بلکه تا پای جان،
برای گذار مستقیم به سوسیالیسم خواهیم جنگید. ما ابزار کار خود را هم به خوبی میشناسیم.
آگاهی تودهها ، آگاهی تودهها و باز هم آگاهی تودهها تنها عامل به حرکت در آوردن
ستمکشان و کارگران برای تغییر سرنوشت و دنیای موجود است. تنها چنین موتوری میتواند
عامل به حرکت در آورد موتور بزرگ جامعه باشد. هنگامی که کارگران و استثمار شوندگان
به حرکت در آیند هیچ نیروی مادیای توان
مقابله با آن را نخواهد داشت. نیروی مادی را تنها با نیروی مادی میتوان از میان برداشت.
فعلا نیروی مادی حاکمیت بر نیروی ما میچربد.
همچنان شاهد جنگ نفر با سیستم هستیم و حرکات جنینی برای جایگزینی نیرویی قویتر از
«فرد» در برابر این سیستم در حال شکل گیری است. چگونه بودن این افراد مهم است چرا
که آنها بر کیفیت و کمیت نیروی جایگزین بعدی و از آن مهمتر زمان این جابجایی نیرو،
تاثیر میگذارند.
تنها کسانی لایق مبارزه در راه آزادی و برابری
هستند که آزاد زندگی میکنند و خود جزئی از نابرابری جامعهی موجود نباشند.
آزادی با زنجیر و زندان اسیر نمیشود. پایههای انسانی و منطقیِ برابری با شکنجه
درهم شکسته نمیشود. مبارزه کردن چیزی مربوط به فردا نیست بلکه خود زندگی کردن است
و زندگی در زمان حال جاری است پس مبارزه نیز باید پیاپی و هر لحظه ادامه داشته
باشد. مبارزه باید یقهی اکنون را محکم بگیرد. مبارزه خود زندگی کردن ماست.
من اجازهی آن را ندارم که میام حرفهایی که
میزنم و زندگیای که میکنم تفاوتی وجود داشته باشد. همچون روباهی مکار از
دامها و تلهها خود را بیرون میکشم اما هیچگاه مبارزه را فراموش نمیکنم چرا که
نمیتوانم زندگی را فراموش کنم.
حاکمیت ایران با عقیده و بیان مشکل دارد. افراد
بسیاری به دلیل داشتن عقاید غیر دولتی و نشر آن در زندان به سر میبرند. حاکمیت
معتقد است که در ایران زندانی سیاسی وجود ندارد. آنها به جای اطلاق واژهی «زندانی
سیاسی» از واژه «زندانی امنیتی» استفاده میکنند و اینگونه است که فکر میکنند
معتقدترین کشور به حقوق بشر و آزادترین کشور جهان هستند. در این سیستم حقی به
عنوان یک انسان برای دگر اندیشان وجود ندارد و این حق نداشته، حتی شامل زنده بودن
افراد هم میشود! مثال مشخص آن: سعید سلطانپورها،
مختاریها، پویندهها و ...
من به دلیل اقدام علیه منافع سرمایه داری حاکم
بر ایران به تحمل هشت ماه زندان محکوم شدهام. این حکم به زودی در زندان شهر اراک
که همچون دیگر زندانهای ایران محل نگهداری متهمان به قتل، دزدی، مواد مخدر و ...
است به اجرا گذاشته خواهد شد. من مطلقا اجازهی مطلع شدن از محتویات پروندهای
که وزارت اطلاعات ایران برای من تدارک دیده است را نداشتهام. در دادگاه متوجه شدم
که اتهام وارده به من چیز دیگری بوده است و کل بازجوییها _ در بازداشتگاه مخفی
وزارت اطلاعات در شهر اراک که خارج از محیط و کنترل سازمان زندانها قرار دارد _
کاملا غیر قانونی و با توسل به اختیارات نامحدود وزارت اطلاعات و چراغ سبز همیشگی
دادگاهها به تیم بازجویی انجام شده است. هیچ سند اتهامی در پروندهی من به جز
گفتههای دیگران و مطالب و نوشتههای خصوصی و غیر خصوصی من وجود ندارد که این
دقیقا مصداق نقض اصل آزادی عقیده و بیان _ به عنوان یکی از ابتداییترین اصول
حاصل از حرکت تکاملی انسان و جامعه _ توسط نظام سرمایه داری حاکم بر ایران است.
در این مدت بارها توسط عوامل مستقیم دخیل در
پرونده ساخته شده توسط وزارت اطلاعات تهدید شده و مزاحمتهای مکرری برای خانوده ،
دوستان و آشنایانم به وجود آمده است. زندگی و روابط خصوصی به صورت لحظه به لحظه در
معرض کاوش و دخالت نهادهای قدرت قرار داشته است. وسایل زیادی از من در یورش
ماموران وزارت اطلاعات به محل زندگی _ بدون ارائهی حکم _ به غارت رفت که از
همانها برای محکومیت من استفاده شد. بسیاری از کتب کلاسیک فلسفه، اقتصاد سیاسی،
جامعه شناسی و... به همراه مقدار زیادی از دست نوشتههای شخصی و خصوصی من توقیف
گردید که در دادگاه به عنوان نگهداری ،مطالعه و تالیف کتب و جزوات ضاله و غیر قانونی دلیلی برای محکومیت بنده تلقی
گردید. مصاحبههای من با رسانهها در خصوص بی خبری از شش دانشجوی مارکسیست ناپدید
شده در آذر 1386 که حاکمیت زیر بار ربودن و بازداشت آنها نمیرفت تحت نام « نشر
اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی » و « خوراک دهی به رسانههای دشمن » مصداقی برای
«اقدام علیه منافع نظام حاکم بر ایران » تلقی شد.
از نظر نظام حاکم بر ایران هرگونه پوشش دهی
اخبار و اطلاعات و افکار از کانال غیر دولتی و عبور نکرده از زیر تیغ سانوسور
حکومت تحت نام « نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی » جرم محسوب میشود. همچنین
عمل نوشتن و ابراز عقاید و انتقادات و مخالفتها با تفکرات و رفتارهای حاکمیت اگر
در خدمت بقا و تایید نظام حاکم بر ایران نباشد تحت نام « اقدام علیه امنیت ملی »
به عنوان یک جرم در نظر گرفته میشود.
تمامی بازداشتهای من همچون دیگر فعالین سیاسی و
اجتماعی ایران بدون ارائهی حکم قضایی، با تهدید اسلحه و استفاده از چشمبند و
دستبند بوده است. محل نگهداری من همچون دیگر زندانیان سیاسی در سلولهای انفرادی به
ابعاد 1.8 متر در 1.2 متر و در بندها یا بازداشتگاههایی خارج از نفوذ سازمان
زندانها و تحت نظارت مستقیم اطلاعات سپاه پاسداران یا وزارت اطلاعات بوده است. حق «نداشتن»
وکیل مدافع در مرحلهی بازداشت موقت و بازجوییها یکی از حقوق خدشه ناپذیر
مقامات قضایی ایران در برخورد با فعالان سیاسی است. تعزیر نام دیگری شکنجه است که
تنها فرق آن با شکنجه این است که با حکم مقام قضایی مسئول در پرونده صورت میگیرد.
یعنی شلاق زدن به کف پا یا پشت کمر و همچنین ضرب و شتم زندانی اگر با حکم قاضی پرونده صورت گیرد _ از
آنجا که نظام حاکم بر ایران خود را نمایندهی خدا بر زمین میداند _ حکمی از
طرف خدا و مجاز است.
به نظر شما آیا چنین فضاحت عمیق و ریشهداری جز
با سکوت کسانی که آن را شناحته اند و درک کرده اند استوار و حاکم شده است؟ به نظر
شما آیا سکوت، عین تایید همه جانبهی یک یک افکار و اعمال نظام حاکم بر ایران
نیست؟ آیا ریا و تظاهر _ به هر دلیل حتی به دلیل حفظ بقا _ چیزی جز تایید و تقویت
این سیستم غیر انسانی نیست؟ به نظر شما آیا با متهم کردن شعور به شعار و متهم کردن
آنان که سکوت میشکنند به نادانی و همراهی با حاکمیت برای خفه کردن آنها این
واقعیت را میپوشاند که پادشاه روشنفکری منفعل جامعهی ما لخت و عور است و
لباسی بر تن ندارد؟...
در پایان من با افتخار اعلان و اعتراف می کنم:
من با افتخار به شرکت در اعتراضات دانشجویی
دانشگاههای تهران و نمایندگی بخشی از
نیروهای حاضر در آن اعتراف میکنم.
من با افتخار به ارتباط با فعالان کارگری و
تلاش برای بالا بردن آگاهی و انسجام طبقهی کارگر در ایران اعتراف میکنم.
من با افتخار به شکستن سانسور حاکمیت از طریق
وبلاگ نویسی و مصاحبه با رسانههای جمعی جهانی اعتراف میکنم.
من با افتخار به مخالفت صریح و علنی نسبت به
قتل حکومتی (اعدام) و تلاش برای حذف آن از قوانین حقوقی اعتراف میکنم.
من با افتخار از برابری زن و مرد به عنوان یک
انسان در جامعه دفاع کرده و به تلاش برای تحقق آن در جامعهای که در آن زندگی
میکنم اعتراف میکنم.
من با افتخار از آزادی عقیده و بیان دفاع کرده
و اعتراف میکنم که استفاده از کلمات و عقاید برای به بند کشیدن انسانها را حیوانیترین
برخورد ممکن با عقاید مختلف میدانم و حکومتی را که از این حربه برای بقای
خوداستفاده میکند بدویترین و عقب افتادهترین نظام سیاسی ممکن تلقی
میکنم.
من به مبارزه برای رسیدن به دنیایی بر پایهی
دو اصل آزادی و برابری اعتراف میکنم و اعلام میکنم که برای تغییر اصول حاکم بر
این جهان پوسیده و برپایی دنیایی به محوریت انسان _ و نه سرمایه _ ، مارکسیسم- لنینیسم
را به عنوان تفکر حاکم بر مبارزهی خود انتخاب کرده ام.