بهروز کریمی زاده
در شماره ی اول تا آن جا که محدودیت
ها به ما اجازه می داد مواضع خود را نسبت به به بعضی از مسائل اساسی به وضوح بیان
کردیم ، آن مواضع را می توان از نتیایج برآمده از اصل رهایی دانست. حال قصد داریم
به توضیح بیشتر این اصل بپردازیم. امروزه انسان به قدری با غل و زنجیر هایش آمیخته
شده که تشخیص هویت انسانی سخت گشته است و دیگر انسان کوچک در میان بند های بیشمارش
دیده نمی شود. رهایی امری است که می خواهد انسان را از این بند ها آزاد کند .مقصود
ما از رهایی این است ، که انسان و هویت انسانی از هر تعریفی که شکل و ماهیتی
فراتاریخی برای انسان قائل است ،آزاد شود . رهایی به این معناست که هر هدف و راهی
که بدون دخالت اراده ی انسانی تنظیم شده باشد ، رسمیت ندارد و میل به تغییر دادن
امور و خواستن دنیاییی بهتر حق هر انسانی است.
انسان موجودی انتزاعی نیست، بلکه
همیشه یک فرد در بطن جامعه و روابطی که با دیگر انسان ها دارد رشد می یابد . در
اجتماع است که خصایص فردی معنا و مجال بروز می یابد. در نتیجه رهایی همان طور که
امری درونی است ، بدون رهایی اجتماعی امکان پذیر نمی باشد . رهایی از نظر درونی به
معنای فرایندی است که فرد از تصویری که جامعه به عنوان انسان نرمال به او میدهد ،
آزاد شود و سعی کند خود را به عنوان انسانی یگانه و تکرار ناپذیر بیافریند ،
آفرینشی ناب و یکسره نو .ابزار گوناگونی در خدمت ساختن انسانی نرمال هستند که یکی
از آن ها اخلاق است . اخلاق سعی دارد روابط انسانی را در قالب های مشخص بریزد و
برای عکس العمل های او ، فرمول های ثابتی ارائه کند که تخطی از آن ها امکان پذیر
نیست . اخلاق از ما می خواهد ، خواسته ها و غرایز درونیمان را پنهان کنیم ، بخش
هایی از وجودمان را خوب و بخش های دیگر را بد می خواند و از این طریق باعث از خود
بیگانگی و ایجاد عقده های روانی می شود.
رهایی درونی بدون نابودی اخلاق و
ساختار هایی که انسان را مقید می کنند امکان پذیر نیست. این رهایی با ارتباط
دوباره با طبیعت و آزاد کردن غرایز مبحوث با روابطی آزاد و فارغ از هر شکل تجویز
شده ای است که عملي می شود.
رهایی اجتماهی به معنای نابودی نظام
طبقاتی و برابری همه ی افراد جامعه است تا تا خصوصیات فردی و آزادی مجال بروز
بیابند . نظام سرمایه داری با انواع روش ها ی سرکوب در حالی که مانع بروز خصایص
انسانی و آزادی می شود خود را حامی فرد و آزادی جا میزند . ليبراليزم با نفی هویت
اجتماعی فرد و ایجاد تضاد بین فرد و جامعه، انسان ها را به صورت واحد های منفردی
در می آورد که زمینه ساز بر پا کردن نظام سلطه است. انسان های منفرد در حالی که
هویت اجتماعی طبقاتیشان را فراموش کرده اند ، بین گزینه های داده شده دست به
انتخاب می زنند و فراموش می کنند که حق ساختن این گزینه ها از آن ها دریغ شده است
، این مسئله چه در میان انخاب های سیاسی و چه غیر از آن مصداق دارد . این واحد های
منفرد تنها حق دارند بین قالب های مختلفی که جامعه به آن ها معرفی می کند یکی را
انتخاب کنند. و این به معنایگرفتن حق تعیین سرنوشت از انسان ها است
رهایی جز در برانداختن حاکمیت اصل سود
و ثروت که اساس سرمایه داری است و برابری در بهره گیری از منابع مادی جامعه و
طبیعت معنا نمیابد.
مسئله ي رهايي يكي از مهمترين مسائل
مورد بحث ماست كه در شماره قبل و اين شماره سعي كرده ايم اين بحث را پي گيريم و
سعي خواهد شد در شماره هاي آتي خاك به شرح و بسط بيشتر اين موضوع بپردازيم .
نشريه
دانشجويي خاك- شماره ي دوم- فروردين 1383