چند روز پیش کانال 3 تلویزیون جمهوری اسلامی در لابلای برنامه هایش در رابطه با سالگرد دهه ی استقرار نظام اقدام به پخش قسمتهای انتخابی و قیچی شده ی دفاعیات خسرو گلسرخی در دادگاه نظامی رژیم پهلوی کرد. در هنگام دیدن این برنامه مجبور شدم تلفن همراهم را خاموش کنم چرا که موج پیامهای کوتاه از طرف رفقی و دوستان و ... با محتوی اعلام خبر پخش دفاعیات خسرو گلسرخی با لحنهای متفاوت حواله ی گوشی من شده بود. لحنها متفاوت بود. اکثرا متعجب ، عده ای ناراحت و البته تعدادی هم چپ را به ریشخند گرفته بودند.
بی صبرانه و با ولع خاصی به صفحه ی تلویزیون خیره شده بودم. منتظر بودم تا
صحبتهای خسرو تمام شود و آن مرد محکم ولی با شرم و حیا بیاید و آن جمله ی آتشین
خود را تکرار کند. اما افسوس!
در دفاع از مبارزه ی مسلحانه...
آری کرامت را میگویم.کرامت دانشیان. فیلم را که حتما دیده اید!؟ وقتی خسرو مینشیند
و کرامت میایستد و لب به سخن میگشاید و بعد از دفاع از خلقهای تحت ستم جهان و
حرفهای ضد امپریالستی اش با اعتراض شدید رئیس دادگاه ] خاص [ _ که واقعا
نماد یکی از سگهای هار نظامی حکومتهای دیکتاتوری است _ روبه رو میشود. آن سگ
نظامی از او میخواهد که فقط از خودش دفاع کند و چند بار صحبتهای کرامت را قطع میکند.
کرامت سرش را پائین میاندازد و به برگه های روبه روی خود نگاه میکند. در این
لحظه کرامت را که نگاه میکنی مرد جوانی را میبینی که نماد یک جوان ساده و خجالتی
شهرستانی است. نگاهش که میکنی بی اختیار اشک از چشمانت سرازیر میشود. من تا به
ده ها بار این فیلم را دیده ام و هر بار که به اینجا رسیده ام آرزو کرده ام که ای
کاش کرامت هم بهره ای از سخنوری گلسرخی را داشت. کاش کرامت اینقدر اینجا مظلوم
نبود. کاش کرامت...
اما کرامت امان نمی دهد و چابک از خود بیرون میآید و میشود کرامت دانشیان.
چیزی صدها بار قوی تر از سخنوری گلسرخی در چشمان کرامت برق میزند. چهره ی دانشیان
چه ابهتی پیدا میکند به ناگاه. یک ابهت کاملا عادی و قابل لمس. یک ابهت ملموس و
واقعی.
کاش میدانستم که کرامت در آن لحظات به چه چیزی فکر کرد.کاش میدانستم.
شاید که یک بار دیگر تمام افکارش را باز خوانی کرد. شاید به دنبال کوچکترین
تردیدی بود که بیابد و نیافت. نمی دانم ولی عاقبت کرامت سرش را بالا گرفت و حرفی
زد که تا فیها خالدون آن رژیم و هر رژیم دیگری که بخواهد از آن حادثه ی ارزشمند
سوء استفاده کند را سوزاند.
کرامت حرف ديگری نداشت. فقط مقداری از حرفهايش باقی مانده بود که در آن
می خواست از مبارزه ی مسلحانه عليه رژيم دفاع کند.
افسوس که این جملات چنان لرزی را به بدن هر دیکتاتوری میاندازد که حتی
جاعلترین آنها هم جرات پخشش حتی به صورت تحریف شده و سانسور شده را ندارد. به جای
پخش صحبتهای کرامت دانشیان بعد از صحبتهای گلسرخی تلویزیون جمهوری اسلامی اقدام به
پخش سخنرانی رحیم پور ازغدی در زندان کمیته مشترک شاه (یعنی همان زندان توحید
معروف جمهوری اسلامی) کرد. چهره ی سخنران را در ایران زیاد از تلویزیون پخش میکنند.
او نسخه ی دکتر سروش جمهوری اسلامی است و در سخنرانی های خود در کمتر از یک ساعت
هر فلسفه و جریان فکری ای را میکوبد و پنبه اش را میزند و از آن برتری اسلام و
شیعه و جمهوری اسلامی بیرون میکشد. ازغدی آخرین مرز شعور و تحمل بنیادگرایان
اسلامی است. او در کنار حوض معروف زندان توحید _ یکی از مخوفترین شکنجه گاه های
دنیا _ نشسته بود و در میان اعضای اتحادیه انجمنهای اسلامی از مبارزان مسلح
چپگرایی سخن میگفت که تعدادی از آنها در زمان شاه در همان زندان وحشیانه شکنجه و
کشته شده بودند. ازغدی گفت که با امیر پرویزان پویان آشنا بوده! ادعا کرد پویان
فرد مذهبی ای بوده و در مراسم 15 شعبان برای امام زمان دعا میخوانده است. ازغدی
همچنان از مسعود احمد زاده هم نام برد و
کلا تمام چریکهای مسلح را مستضعفین فکری و بی سواد و بریده از مذهب و ... خواند.
کارگردان برنامه سخنرانی او را کامل پخش نکرد ولی جای تعجبی نبود اگر او ادعا میکرد
حمید اشرف هم یک سنی مذهب بوده که به دلیل تعارضات شیعه و سنی با حکومت مطلقه ی شاه مبارزه میکرده است.
حماقت و وقاحت و دروغ که کنتر ندارد.
به هر حال فیلمی را که من از دادگاه نظامی کرامت دانشیان و خسرو گلسرخی دارم
بعد از نشان دادن گور این دو انسان پاک در زیر سایه ی صدای رگبار مسلسل، تکه ی
دیگری هم دارد. بله! درست حدس زدید. دادگاه سران محترم حزب توده ی ایران و به گه
خوردن افتادن امثال کیا نوری.
چه صحنهی تهوع آوری است. چکیده ی کوچکی از تمام کثافتکاریهای کادرهای بالای
این حزب و خیانتهای که این عده به کادرهای پائین خود و نیز به تمام مبارزان پاک و
گروه های خط 3 کردند. کیا نوری و ابله هایی چون او که با عبارات پوسیده ای همچون
«تربچه!» ، « غوره نشده مویز شده!» و « چپ روی کودکانه!» به جنگ تمام «غیر خودیها» میرفتند و کارشان به آنجا کشید
که در سالهای اولیه استقرار رژیم جدید، هنگامی که دوش به دوش برادران پاسدارشان
برای استواری حکومت خلقی جمهوری اسلامی ایران میجنگیدند کادرهایشان را برای لو
دادن چریکها، سوار ماشین برادران کمیته میکردند و در چهار راه های شهر مستقر میکردند،
در برابر دوربینهای تلویزیونی هیکل خودش و تمام همفکران توده ایش را قهوه ای کرد.
حماسه سازان سیاهکل، بیژن جزنی، مسعود احمد زاده، امیر پرویز پویان، حمید
اشرف، و ... ادامه ی این طریق؛ اقلیتیها
و پیکاریها و ... یک طرف، حزب محترمهی توده هم طرف دیگر. قضاوت چندان کار مشکلی
نیست. اگر بودند من به شخصه به این کودکان چپ رو !؟! رای میدادم. به این تربچه ها!؟!
به این مبارزان تمام عیار، به این جان های شیفته، به آنان که وقتی کار حزب توده
تار و تنبک زدن بود، در حال ترجمه کتابهای مارکس بودند به همان ها که غوره
نشده مویز شده بودند! حیف، حیف و صد حیف از مبارزان بزرگی مانند زنده یاد
پورهرمزان و انوشههاو وارطانها.
پیوست:
1: فیلم دفاعیات خسرو گلسرخی را که تلویزیون پخش میکرد مادرم هم برنامه را
نگاه میکرد. وقتی ازغدی گفت که پویان در مراسم امام زمان دعا میخوانده مادرم با
تعجب پرسید: مگر کمونیستها هم برای امام زمان دعا میخوانند؟
2: نمی دانم گلسرخی به حرفهای که میزد اعتقاد داشت و یا اینکه از فرصت پیش
آمده برای پخش تلویزیونی سخنانش در جامعه ی واقعا مذهبی آن روز ایران استفاده کرد
تا به زعم خودش اعتماد مردم را به همفکران خودش جلب کند و به اصطلاح با تبلیغات
منفی! علیه چپ مقابله کند. اگر دوستان چیزی در این باره میداند خوشحال میشوم من
را هم راهنمایی کنند.
3: معتقدم که حزب توده ی ایران قصد داشت از طریق کودتا به قدرت دست یابد و به همین علت هم بود که سعی کرد
گروه های دیگر را یا جذب کند و یا آنکه با لو دادن به تیغ جلاد بسپارد تا در میدان
فقط خودش باشد و جمهوری اسلامی. تئوری احمقانه و بافته شده توسط اذهان معیوبی که
امتحانش به قیمت خون هزاران مبارز آرمیده در خاک تمام شد.
4: دو روز قبل با یکی از ورودیهای جدید دانشگاه امیر کبیر گفتگو میکردم. بحث
شکنجه بود و اعترافات تلویزیونی و ...! حرف را او شروع کرد. از ماجرای درگیریهای
79 و 80 انجمن امیر کبیر و طیف شیراز صحبت به اعترافات تلویزیونی افشاری کشید. دو
طرف با هم عقیده ی مشترکی داشتیم. هر دو معتقد بودیم که شکنجه و اعتراف گیری تحت
فشار و بی آبرو کردن یک فعال سیاسی با روشهای کثیف اعمالی است وحشیانه و غیر
انسانی.
به شوخی به دوستم گفتم که این شتری است که دیر یا زود روی هر فعال سیاسی ای _
که به عنوان تفریح کار سیاسی نمی کند _ میخوابد! دوستم خنده اش گرفت و گفت ...
در اینجا میخواهم اعترافی بکنم. هم در برابر دوستم و هم در برابر دیگران. هر
وقت که صحبت اعترافات تلویزیونی زیر شکنجه میرسد واقعا برای قربانیان این رفتار
حیوان صفتانه ی دیکتاتورها متاسف میشوم. به همه حق میدهم که جلوی شلاق، بی خوابی
، زندان انفرادی طولانی مدت، تهدید خانواده، تجاوز و اعدام مصنوعی و ... ببرند و
کم بیاورند. به همه حق میدهم. به همه این
قربانیان ]و در جواب دوستم [ حتی امثال
منوچهر محمدی. راست و چپ و بالا و پائن ندارد. شکنجه، شکنجه است و انسان از گوشت و
پوست و استخوان. ولی باید اعترافی بکنم. هیچگاه از دیدن قیافه در هم کوبیده شده کیا نوری در هنگام قهوه ای
کردن خودش و امثال خودش متاسف و ناراحت نشدم. دست خودم نیست. نمی توانم آدم فروشی
بزرگی چون او را «آدم» حساب کنم. این را هم صادقانه میگویم که در این مسئله این
آشغال یک استثناست. دکتر زرافشان روزی درباره استالین صحبت میکرد. نظرشان این بود
که استالین آدم بزرگی بوده است و اشتباهاتش هم مانند خودش بزرگ بوده است. از شرایط
سیاسی و اجتماعی آن مقطع صحبت کردند و به چند کتاب به عنوان منبع اشاره شد که اگر
حتما آنها را بخوانم. در آخر بحث با غمی بزرگ و حالتی منقلب به لحنی زمزمهوار گفت: «بزرگترین خطای استالین، کمونیست کشی است. یک کمونیست یا هیچ ملاک و معیاری و با
هیچ دلیلی نمی تواند یک کمونیست دیگر را بکشد یا در قتل او شریک باشد. چطور ممکن
است...» سوال من این است: «حزب توده چطور
راضی شد نیروهایش را در ماشین های کمیته در سر چهار راه مستقر کند و آدم لو بدهد؟
چطور حاضر شد دوشادوش برادران پاسدارش به آمل بشتابد؟ چطور حاضر شد....؟»
5: افرادی زیادی به دلیل ترس از جان خود در خارج از کشور مقیم اند. افراد
زیادی هم به ناچار برای فرار از مشکلات و مزاحمتهای هر روزه ی مستبدان مجبور به خروج
از ایران شده اند و البته ناگفته نماند که افراد بسیار زیادتری هم به دلیل آنکه
ترجیح میدهند در بیرون از گود مبارزه!؟! کنند در خارج به زندگی خود مشغولند. شکی
ندارم که در میان کسانی که به دلایل امنیتی از ایران خارج شده اند فعالان پاک و
دلسوزی وجود دارند که در حد توان و امکان سعی میکنند در مسیر افکار و
اعتقادات خود تلاش کنند اما شدیدا اعتقاد دارم با وضعیت فعلی به هیچ یک از گروه
های خارج کشور امید و اطمینانی نیست. آنها واقعا از واقعیات جامعه ی ایران دورند و
گرچه همگی ادعا میکنند که بیشتر اعضایشان در ایران به سر میبرند، هیچ یک صاحب
بدنه ی مردمی در کشور نیستند.
6: علی رغم تمام احترام و ارزشی که
برای مبارزان مسلح سالهای گذشته قائل هستم معتقدم که شیوه ی عمل آنها ( منظورم
مبارزه ی مسلحانه نیست) اشتباه بوده و آنها در تحلیلهای خود اشتباهات بزرگی کردهاند.
خندهدار است اما شاید یکی از بزرگترین عواقب کار آنها این بود که سالها بعد از حماسه
سازی آنها تعدادی از کسانی که چپ را به ارث برده اند سعی میکنند با کپی برداری
ناشیانه و کودکانه از اعمال آنان کل عمل آنان را به «مخفی بازی» و «چریک بازی»
تقلیل دهند و جالبتر آنکه با ادبیات بزرگترین مخالفان آنها به جان تمام طیفهای چپ
بیافتند.
آنها نباید ارتباط روزمره و عادی خود را با مردم ایران وط بقه کارگر ایران به دلیل قرار گرفتن در شرایط مخفی، ضعیف میکردند.
آنها نباید در شرایط یک مبارزه نابرابر، عمر بهترین نیروهای مبارز در ایران را به
سه تا شش ماه کاهش میدادند. آنها باید میمانند تا اکنون «بچه چپ»ها که چپ بودن را به ارث برده، کینه و نفرت پدران و مادرانشان را از مبارزترین کمونیست
های ایران، به اسم واقعیتهای تاریخی، تبلیغ نکنند. میدانم که شاه بعد از کودتای 28 مرداد سعی کرد تا
با بزرگ کردن لولوئی به نام کمونیسم و با شعار مبارزه با خطر شوروی، مورد حمایت
آمریکا و انگلیس قرار بگیرد. میدانم که رادیو بی بی سی تبدیل شده بود به تریبون
نیروهای اسلامگرا در ایران. میدانم که زد و بندی
و توافقی اگر نبود، این مراسم کمونیست کشی پیاده نمی شد و کسانی بی رقیب و با
حمایت بر کرسی نمی نشستند. میدانم مبارزه مسلحانه و کار مخفی در برابر شرایط
خفقان انتخاب شد ولی باز هم میگویم: آنها باید میماندند.