۱۳۸۵ بهمن ۴, چهارشنبه

پاسخ دکتر ملکی و صادق زیبا کلام به مصاحبه حاج فرج دباغ



پاس‌کاری‌هایی درباره «انقلاب فرهنگی»
يكشنبه 3 تیر 1386
منبع: ادوار نیوز
                                  
ادوارنیوز: به دنبال انتشار مصاحبه دکتر سروش با روزنامه هم میهن دکتر ملکی رییس اسبق دانشگاه تهران متن کامل جوابیه ای که در این خصوص برای روزنامه هم میهن فرستاده را در اختیار ادوار نیوز نهاده است. متن زیر پاسخ دکتر ملکی و همچنین پاسخ دکتر زیبا کلام-که در خود روزنامه نیز منتشر شده- در این خصوص است. ادوارنیوز همچنین متن مصاحبه دکتر سروش و پاسخ دکتر نجفی وزیر اسبق علوم به این مصاحبه را نیز منتشر می سازد و امیدوار است که این بحث و جوابیه های آن در همین مرحله ختم گردد.

مصاحبه دکتر سروش با روزنامه هم میهن
شايد اين هم از مشكلات شهرت باشد. از خيل كساني كه 18 سال پيش خواسته و ناخواسته درگير انقلاب فرهنگي شدند يكي هم عبدالكريم سروش بود، اما هربار كه پاي انقلاب فرهنگي به وسط مي‌آيد نام او در راس اين افراد قرار مي‌گيرد. به قول خودش گويي آن ستاد تنها يك عضو داشت و آن هم عبدالكريم سروش بود.

انقلاب فرهنگي به‌عنوان سياستي فراگير كه ابتدايي‌ترين پيامدش بسته‌شدن دانشگاه‌ها بود، علي‌القاعده نمي‌توانست با محوريت يك يا چند نفر معدود پا گرفته باشد. پاسخ سروش به پرسش از نقشش در انقلاب فرهنگي مشخص است: «ستاد انقلاب فرهنگي نه به‌منظور بستن دانشگاه‌ كه به قصد بازگشايي آن تشكيل شد.»

گرچه بعيد نيست كه سروش هم در گرماگرم انقلاب فرهنگي مرتكب اشتباهاتي شده باشد، اما اشتباه بزرگتر را به گمانم آناني مي‌كنند كه براي خلاص‌كردن خود از سابقه‌اي كه بر دوش‌هايشان سنگيني مي‌كند، در تمام نادرستي‌ها تنها نام يك نفر را به ياد مي‌آورند. محدودكردن تمام كاستي‌ها به يك واقعه و تقليل تمام نام‌ها به يك نام، فراموش‌كردن بخشي از تاريخ است.

آيا اين خود اشتباه بزرگي نيست؟ اين را هم يادمان نرود، طرح سابقه سروش در انقلاب فرهنگي بيش از آني كه به نيت كشف حقيقت‌ در سال‌هاي اول انقلاب باشد، پاسخي بوده به فعاليت روشنفكرانه او. در اين ميان هم دستجاتي از قدرت كه انتقادات او را برنمي‌تابيدند هم ديگراني از صنف روشنفكران كه هژموني روشنفكران ديني را تاب نمي‌آوردند در استفاده از اين حربه شريك بوده‌اند.

وقتي با او تماس گرفتم تا نظرش را در باب سياست‌هاي دولت نهم در مورد دانشگاه بپرسم، آشكارا معلوم بود از اين كه نامش با انقلاب فرهنگي گره خورده، آزرده است. سروش كه پيش از اين بسيار درباره نقش خود در ستاد انقلاب فرهنگي گفته بود، اين بار خواست تا از نقش ديگران گفته شود.

براي گفت‌وگو با دكتر سروش دلايل ديگري هم وجود داشت. شركت او در سمينار يك‌روزه «اسلام و دموكراسي»، انتشار كتابي جديد از او با نام «ادب قدرت، ادب عدالت» و نقدهاي اخير بر رويكرد جديد او از جمله اين دلايل بودند. پاسخ‌هاي سروش به اين دسته پرسش‌ها را در روز‌هاي آينده در صفحه انديشه خواهيد خواند.

متين غفاريان:آقاي دكتر سروش! همانطور كه اطلاع داريد دولت جديد سياست‌هاي سختگيرانه‌اي نسبت به نهاد دانشگاه و اساتيد – به‌خصوص اساتيدي كه همفكر دولت نيستند – در پيش گرفته است. از جمله اينكه رئيس‌جمهور از دانشجويان خواسته‌اند بر سر دولت فرياد بزنند و اخراج اساتيد سكولار و ليبرال را درخواست كنند. در مرحله جديد اين سياست‌ها، زمزمه انقلاب فرهنگي دوم هم برخاسته است. تحليل شما از اين روند جديد چيست و فكر مي‌كنيد چه نتايج و عواقبي داشته باشد.

به‌ نام خدا. من مجبورم پاره‌اي سخنان نسبتا درشت بگويم. اولا درباره آقاي رئيس‌جمهور من تاكنون اظهارنظري نكرده‌ام اما اكنون بايد بگويم اين‌گونه اظهارنظرها را در هيچ‌ زمينه‌اي جدي نمي‌گيرم. مخصوصا وقتي كه به قصه دانشگاه مي‌رسد. من چند سخنراني ايشان درباره انرژي اتمي را شنيده‌ام. من تعجب مي‌كنم كسي كه استاد دانشگاه، آن هم در رشته‌هاي مهندسي است و قاعدتا بايد حجم عظيمي از رياضيات و... خوانده باشد، اينچنين سخناني درباره انرژي اتمي بگويد.

اين سخنان نشان مي‌دهد كه اگر قرار باشد انقلابي در دانشگاه‌ها صورت بگيرد – كه من هم معتقدم بايد صورت بگيرد – آن انقلابي است آموزشي و از پايين به بالاست تا فارغ‌التحصيلان بهتري از دانشگاه بيرون آيند. اما انقلاب فرهنگي – به معنايي كه امروز در جامعه ما درك مي‌شود – يك بار در كشور رخ داد و همان يك بار كافي است. همانطور كه انقلاب هم يك بار رخ داد و همان يك بار كافي است.

انقلاب چه از جنس فرهنگي و چه از جنس سياسي، چيزي نيست كه در يك نسل دو بار يا چند بار تكرار شود. آنچه هم كه در سال 1358 در كشور رخ داد حقيقتا نه انقلاب بود و نه فرهنگي. نزاعي ميان جناح‌هاي مختلف در دانشگاه بود و هر كدام مي‌خواستند كه دانشگاه را به نفع خود مصادره كنند و نهايتا هم جناحي كه به قدرت و حكومت وابسته بود در اين نزاع پيروز و دانشگاه‌ها در نتيجه آن نزاع بسته شد. و البته بايد بگويم كه جناح پيروز در پيروزي خود از اهرم‌هاي غيرقانوني نيز بهره برد. ستاد انقلاب فرهنگي نه براي بستن كه براي بازگشايي يا به‌گشايي دانشگاه‌ها تشكيل شد.

كوشش ستاد معطوف به آن بود كه هرچه زودتر دانشگاه‌ها را باز كند و پس از يك سال‌ونيم به اين مقصود رسيد. آنچه امروز در دانشگاه‌ها مي‌گذرد دوراني است كه من اميدوارم هرچه زودتر به پايان برسد و دانشجويان ما روي آزادي را بببينند و بتوانند آزادانه در پي حقيقت دوان شوند. وقتي كه در دوران آقاي هاشمي‌رفسنجاني بر من سخت مي‌گرفتند و از تدريس در دانشگاه محروم كردند من به ايشان نامه‌اي نوشتم و در آن نامه درددل خود و دانشگاهيان را آوردم و به ايشان هشدار دادم كه دانشگاه‌ها در فشار شديد هستند و از اين دانشگاه‌ها انتظار عالمان بزرگ نداشته باشيد. در انتهاي نامه اين شعر را از هوشنگ ابتهاج آوردم كه:

يك دم نگاه كن كه چه بر باد مي‌دهي/چندين هزار اميد بني‌آدم است اينباز اين چه ابر بود كه ما را فرو گرفت/تنها نه من، گرفتگي عالمي است اينامروز من به چشم خود مي‌بينم كه شرايط از آن روز خزاني‌تر است بلكه زمستاني شده و با كمال تاسف باغبانان در خواب‌اند.

همانطور كه گفتيد فشارها بر دانشگاه‌ها امري مسبوق به‌ سابقه است. به نظر شما چرا با تمام اين فشارها كه بوده است باز عده‌اي به همين وضعيت دانشگاه‌ها هم راضي نيستند؟

آنها مي‌كوشند دانشگاه را زير سلطه خود بگيرند. آنها با هيچ‌گونه آزادي بر سر مهر نيستند. همه چيز را تا آنجا مي‌پسندند كه زير مهميز و سلطه آنها باشد. اگر جايي از اين سلطه سرپيچد با تمام قدرت آن را مي‌كوبند. آنها دانشگاهي مهارشده و سربه‌زير مي‌خواهند كه حتي در دانش جستن هم سربه‌زير باشد.

همان را بگويد كه بزرگ‌ترها مي‌گويند و مي‌خواهند. چنين دانشگاهي حقيقتا دانشگاه نيست. ما هنوز مفهوم درستي از دانشگاه نداريم. دانشگاهي كه از يك‌سو مي‌بايست با صنعت و توسعه همراه باشد و از طرف ديگر با آزادي. چنين چيزي همچنان در بوته اجمال و اهمال است. من جايي نوشته‌ام كه روزي كه ريختند و پاره‌اي از اساتيد را تحت‌عنوان دينداري كتك ‌زدند، هيچ‌گاه حوزه علميه حركتي نكرد و اين در حافظه دانشگاهيان مانده است.

من اميدوارم كه حوزه‌هاي علميه و روحانيون بزرگ گذشته را جبران كنند و با دانشگاهيان از سر همدردي و همدلي وارد شوند و سقفي را كه بر سر آزادي دانشگاه زده‌اند، بردارند.

اين روزها – هم به مناسبت سالگرد انقلاب فرهنگي و هم به‌واسطه زمزمه‌هاي انقلاب فرهنگي دوم – اشاراتي به جريان انقلاب فرهنگي در 18 سال پيش مي‌شود. بعضا از نقش شما صحبت به ميان مي‌آيد كه يكي از آخرين اين اظهارات، خاطرات چاپ شده دكتر كاتوزيان است كه به مباحثي كه با شما داشته‌اند اشاره شده است. در ‌اين‌باره توضيح دهيد.

اولا شوراي انقلاب فرهنگي همچنان ادامه دارد و اگر قرار باشد انقلاب فرهنگي دومي اتفاق بيفتد قاعدتا به دست همين شوراي انقلاب فرهنگي خواهد بود. نكته دوم اينكه شوراي انقلاب فرهنگي اول – به تعبير شما – هنگامي تشكيل شد كه دانشگاه‌ها بسته شده بود. ستادي به فرمان آيت‌الله ‌خميني مركب از هفت نفر تشكيل شد كه دانشگاه‌ها را بازگشايي كنند.

ستاد مكلف به بستن دانشگاه‌ها نبود و اين خطايي است كه من در پاره‌اي از نوشته‌ها مي‌بينم. سوم اينكه ستاد متشكل از هفت نفر بود و من در اغلب بحث‌هايي كه امروزه مي‌شود مي‌بينم مساله چنان مطرح مي‌شود كه گويي ستاد انقلاب فرهنگي يك نفر داشت آن هم عبدالكريم سروش بود.

يك وظيفه هم داشت آن هم بيرون كردن دانشگاهيان بود. هر دو ادعا بسيار جفاكارانه و دروغ‌زنانه است. اين دروغ تاريخي بايد افشا شود. در ستاد انقلاب فرهنگي، آقايان جلال فارسي – كه بسيار هم تند بود – دكتر علي شريعتمداري، دكتر حسن حبيبي، دكتر باهنر، رباني املشي و شمس آل‌احمد بودند. شمس آل‌احمد به‌زودي كنار كشيد و آقاي باهنر هم شهيد شدند.

آقاي رباني‌املشي، مسوول روحاني تصفيه استادان بودند كه مرحوم شدند. بعدا افراد تازه‌اي آمدند، از جمله آقاي احمد احمدي‌ كه تا امروز هم در شورا حضور دارند – دكتر داوري، دكتر پورجوادي و... . همچنين مايلم يادآوري كنم كه وزير علوم هم آن زمان عضو شوراي انقلاب فرهنگي بود. ابتدا دكتر عارفي و بعد به مدت طولاني آقاي دكتر نجفي و از قضا مسوول تصفيه‌هاي وزارت علوم بود.وقتي من آخرين بار از وزارت علوم پرسيدم، آنها در گزارشي محرمانه به من گزارش دادند كه 700 نفر از اساتيد تصفيه شده‌اند. اين گزارش‌ها و آمارها مطلقا در اختيار ما نبود.

يعني شورا هيچ تاثيري در تصفيه‌ها نداشت...
خير. به‌هيچ‌وجه. آقاي املشي ابتدا نظارتي داشت ولي ايشان هم كناره گرفت.
ايشان در چه مقامي بر تصفيه‌ها نظارت داشت. شخصا دخالت مي‌كرد يا به عنوان عضو شورا...
بله. ايشان عضو شورا بودند.


آيا ايشان به شما در شورا گزارش مي‌دادند؟

نخير. گزارش هم نمي‌دادند. البته ايشان از سمت خودشان هم ناراضي بودند. حتي به ما گفتند، جامعه مدرسين هم به ايشان اعتراض كرده است چون حوزه بدنام مي‌شود. يعني اينكه آقايان همان زمان هم اين ملاحظات را داشتند.

خود آقاي املشي با تصفيه‌ها موافق بودند؟

به دليل صحبت‌هايي كه با ايشان شده بود ديگر كراهت داشتند. اما كساني ايشان را دوره كرده بودند. يكي از افرادي كه ايشان را دوره كرده بود، دكتر مهدي گلشني بود كه هم‌اكنون عضو شوراي انقلاب فرهنگي است.

غرضم تفصيل ماجرا نيست. تنها مي‌خواهم به اين نكته اشاره كنم اگر تصفيه يا كار خلافي بوده كه در شورا انجام شده است، همه بودند. آقاي شريعتمداري بود، آقاي فارسي بود كه با تصفيه‌ها همراه بود و ارتباط مستقيم هم با اسدالله لاجوردي داشت. يك جناح‌هايي در كشور مايلند اولا شوراي انقلاب فرهنگي را در تصفيه اساتيد خلاصه و ثانيا اعضاي آن را هم در وجود بنده خلاصه كنند. يك نفر اسم از آقاي شريعتمداري يا آقاي احمدي نمي‌برد كه اتفاقا ايشان هم بسيار موافق تصفيه‌ها بودند. اصلا شوراي انقلاب فرهنگي همين الان وجود دارد و اعضايش معلوم‌ هستند.

اينها مسوول اتفاقاتي هستند كه در طول اين 20 سال در دانشگاه‌ها رخ داده است و هيچ‌كس به نقش آنها اشاره نمي‌كند و با آنها مصاحبه نمي‌كنند. اگر مسووليتي است بر دوش همه است. من تعجب مي‌كنم تنها شخصي كه از اعضاي اوليه ستاد كه هنوز در شورا عضويت دارد‌ آقاي شريعتمداري است. يك نفر نام از ايشان نمي‌برد. حتي كسي مثل آقاي زيباكلام كه بارها از انقلاب فرهنگي حرف زده است. اينجا بايد بگويم كه ايشان نه صادق‌اند و نه كلام زيبا مي‌گويند.

ايشان چندين‌بار از انقلاب فرهنگي سخن گفته، گويي كه از مسوولان اصلي آن بوده و من به شما مي‌گويم كه مطلقا چنين نبوده است و هر بار هم به گونه‌اي حرف مي‌زند كه در ستاد با من نشسته و مباحثه كرده و ايشان طرفدار آزادي استادان بوده و من مخالف بوده‌ام. مطلقا چنين چيزهايي دروغ است. من يك بار هم ايشان را در ستاد انقلاب فرهنگي نديده‌ام. ايشان چندين‌بار چنين سخناني را در روزنامه‌هاي «ايران» و در «راديو فردا» گفته‌اند و براي خودش اعتباري كاذب كسب كرده‌اند.

چنانكه زماني هم مدعي شده بودند نماينده دولت موقت در كردستان بودند كه وقتي اين ادعا با ترديد و انكار مواجه شد، از اثبات اين مدعا نيز درماندند. دائما مي‌گويد كه توبه كرده است. در حضور مردم هم اين را مي‌گويد كه او را ببخشند و او را بستايند. از هيچ كس ديگري نام نمي‌برد و تنها مي‌گويد اين تصفيه‌ها جلو چشم عبدالكريم سروش صورت مي‌گرفت و او هيچ نمي‌گفت.

بارها گفتم كه فعاليت ما هيچ به ربطي به تصفيه‌ها نداشت ولي به فرض كه اين تصفيه‌هاي ناصواب هم با اطلاع ما بوده است. اينها جلو چشم آقاي شريعتمداري هم بوده، جلو چشم آقاي جلال‌الدين فارسي هم بوده. ماجراهايي كه بعد بر سر دانشگاه آمد جلو چشم‌ آقايان احمدي و داوري و گلشني بود.

چرا نامي از آنها نيست. آقاي شريعتمداري مرا از فرهنگستان علوم و آقاي گلشني از انجمن حكمت اخراج كرد، هيچ‌كس نامي از آنها نمي‌برد. من با بررسي تاريخي و كشف حقيقت نه‌تنها هيچ مساله‌اي ندارم بلكه آرزو مي‌كنم روزي تمام نقاط ابهام تاريخ معاصر ما روشن شود و نقش صواب و ناصواب هركسي بر آفتاب افكنده شود ولي درباره اين نحوه مواجهه با مساله بايد بگويم كه گويي خطي از جايي آمده و كساني به چشمداشت پاداش، سخنان دروغي را تكرار مي‌كنند و متاسفانه مطبوعات هم آنها را چاپ مي‌كنند.

نكته ديگر درباره مطلبي كه دكتر كاتوزيان گفته‌اند: اولا من هيچ‌گاه از تمثيل «خاموش كردن ماشين معيوب براي تعمير» استفاده نكرده‌ام. اين تمثيل متعلق به دكتر حسن حبيبي بود. ثانيا هيچ‌گاه ايشان را به مناظره فرانخوانده‌ام. ثالثا از حقوقداني مثل ايشان انتظار نداشتم كه بدون تحقيق بنده را نظريه‌پرداز و علمدار فكر تعطيلي دانشگاه‌ها بخوانند. رابعا در مورد اخراج ايشان هم بد نيست يادآور شوم كه وقتي من خبردار شدم ايشان را از كار منفصل كرده‌اند از ايشان طرفداري كردم.

شايد خطاي حافظه يا دلايل ديگر در ميان بوده كه ايشان چنين چيزهايي گفته‌اند. خامسا برخلاف ادعاي ايشان از ستاد انقلاب فرهنگي بركنار نشدم بلكه به دليل مشاهده پاره‌اي از بي‌رسمي‌ها – كه در جاي ديگر شرح آن را آورده‌ام- رسما استعفا دادم. سادسا در آن جلسه‌اي كه آقاي كاتوزيان به آن اشاره مي‌كنند فرد سوم جلال‌الدين فارسي بود و علت ناراحتي اساتيد هم از اين قرار بود كه اساتيد حاضر، به تسخير سفارت آمريكا اعتراض داشتند و جلال‌الدين فارسي در پاسخ گفت كه هر كه مخالف اين عمل باشد، صهيونيست است؛ سخني كه اساتيد را خوش نيامد.

در مورد آقاي محمد ملكي هم بايد بگويم متاسفم كه ايشان هنوز اخراج دكتر نصر را از دانشگاه توجيه مي‌كند. من كاري به آنكه چه كسي اين كار را كرد، ندارم اما در مورد خودم و ايشان بايد بگويم كه من يك بار ايشان را ديده‌ام. ايشان با جمعي از اساتيد به شوراي انقلاب فرهنگي آمدند. اتفاقا رئيس جلسه آقاي شريعتمداري بود. من هم در كنار ايشان نشسته بودم و حرفي نمي‌زدم. چون من تازه از خارج برگشته بودم و اصلا از اوضاع دانشگاه‌ها خبري نداشتم، اساتيد را نمي‌شناختم و معمولا در اين جلسات حرفي نمي‌زدم و گوش مي‌كردم تا از مجموع صحبت‌ها، قضايا براي من روشن شود.

آقاي ملكي تقريبا تمام جلسه را در اختيار گرفت و سخنراني مفصلي درباره حقيقت انقلاب در علم و انقلاب در فرهنگ، آن هم از مواضع تندروانه چپ كرد. يك ذره شفقت نسبت به اساتيد در صحبت‌هاي او نبود. از حقيقت مباحث صحبتي نمي‌شود. گويي هركس كه به ستاد انقلاب فرهنگي مي‌آمده تنها مرا مي‌ديده و تنها از من پاسخ مي‌شنيده است. به هيچ وجه نمي‌خواهم بگويم من در ستاد نبوده يا هيچ‌كاره بوده‌ام و گناهان به گردن ديگران است.

من به نحوه گزارش اين افراد اعتراض دارم. گويي همه بدي‌ها متوجه من است و هيچ نيكي صورت نگرفته است. اينجا مي‌خواهم به اين نيكي‌ها هم اشاره كنم. يك قلم خدمتي كه ستاد انقلاب فرهنگي كرد و اتفاقا من آن را انجام دادم همين قصه تاسيس نشر دانشگاهي بود. شما مي‌توانيد از آقاي پورجوادي كه به مدت 20 سال مسوول نشر دانشگاهي بودند بپرسيد كه چه كسي از ايشان دعوت كرد، ماجرا را با او در ميان گذاشت و تا آخر كار از او پشتيباني كرد. حتي خلاف قوانين كشور من به ايشان اجازه دادم كه درآمدهاي ارزي‌شان را وارد كشور نكنند تا دست‌شان در خريدهاي مركز نشر آزاد باشد.

ما از تشكيل انجمن اسلامي در مركز نشر جلوگيري كرديم چون در آن زمان و در آن فضا، انجمن اسلامي هرجا كه تشكيل مي‌شد كاري نداشت جز تخريب. ما بسيار از اين مركز حمايت كرديم تا پا گرفت. به مدت 20 سال هم سرپا بود و همين جا من از خدمات آقاي پورجوادي تجليل مي‌كنم و ثبات مديريت در آنجا باعث شد كه نهادي ريشه‌دار پا بگيرد.

اين از خيرات و بركات بود و پاره‌اي افراد نمي‌خواهند اين دستاوردها را ببينند. در مورد تصفيه‌ها من هيچ چيز نمي‌گويم چون در اين باب زياد حرف زده‌ام. اگر كسي دنبال كشف حقيقت است چرا با ديگران مصاحبه نمي‌كند. چرا به اعضاي ديگر ستاد مصاحبه انجام نمي‌گيرد تا از لابه‌لاي سخنان آنها، حرف متعارضي اگر باشد عيان شود و حقيقت مشخص شود.

من به دوستاني كه مايلند پي به حقيقت برند پيشنهاد مي‌كنم كه با همه اعضاي ستاد، با اخراج‌شدگان و با اعضاي گروه‌هاي متعارض آن سال‌ها گفت‌وگو كنند تا حقيقت، مكشوف شود. نه اينكه فقط با من مصاحبه شود يا در مورد من مطلب نوشته شود. با آقاي نجفي، احمد احمدي و جلال فارسي مصاحبه كنيد.

آقاي احمدي و آقاي فارسي از موافقان شديد تصفيه‌ها در دانشگاه‌ها بودند. لابد آنها هم دلايلي داشتند. مخصوصا آقاي جلال‌الدين فارسي كه يادم هست آن روزها من اعضاي ستاد انقلاب فرهنگي را وادار مي‌كردم كه هر هفته يا هر ماه به يكي از دانشگا‌ه‌ها سر بزنيم. آنها كراهت داشتند ولي من معتقد بودم به دانشگاه‌ها برويم و با اساتيد صحبت كنيم تا اين حرف نباشد كه اعضاي ستاد پشت درهاي بسته تصميم‌گيري مي‌كنند.

يك نوبت آقاي حبيبي آمد و ديگر نيامد. چند نوبت من و آقاي شريعتمداري و ديگران رفتيم. يك نوبت كه به دانشگاه شهيد بهشتي رفته بوديم با اساتيد صحبت كرديم. آنجا يكي از اساتيد كه او را به درستي به ياد دارم- آقاي خدايي كه استاد شيمي بود- از جا برخاست و گله كرد و گفت كه در زمان بسته شدن دانشگاه‌ها با ما چنين و چنان مي‌كنيد.

از جمله گفت كه شما ما را اذيت مي‌كنيد. وقتي ايشان نشست آقاي فارسي زمام سخن را به دست گرفت و گفت ما احتياج نداريم كسي را اذيت كنيم. اگر لازم باشد […] با همين صراحت. ايشان اينچنين مزاجي داشت.

مي‌خواستم بپرسم پيش از بسته شدن دانشگاه‌ها، شما چه نظري درباره دانشگاه‌ها داشتيد؟

حقيقت اين است كه دانشگاه‌ها قبل از بسته شدن، دانشگاه‌ نبودند. اصلا زمان، زمان انقلاب بود. هيچ چيزي آن نبود كه مي‌بايست باشد. من همان زمان در دانشگاه تدريس مي‌كردم. كلاس درستي تشكيل نمي‌شد. هر روز تظاهرات بود. گروه‌هاي مختلف سياسي و چريكي به دانشگاه آمده و بساط گسترده بودند.

هر روز دانشجويان به بانگي روان مي‌شدند. عمدتا كلاس‌‌ها تشكيل نمي‌شد. دانشجو سر كلاس بود اما به قول معروف «من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است.» اين مقتضاي انقلاب بود و همه چيز حالت نيم‌بند داشت و در حال شكل‌گيري بود. با اين همه، من نه در جريان بستن دانشگاه‌ها بودم- ولو با وضعيتي كه داشت- و نه با آن موافق بودم.

تحليل و راه‌حل شخصي شما براي اين مسائل چه بود. آيا جايي سخنراني يا توصيه‌اي هم كرديد؟

نه‌خير، راستش اين انقلاب فرهنگي بسيار ناگهاني رخ داد و من اصلا خبر نداشتم كه بناست چنين اتفاقي بيفتد. در ستاد انقلاب فرهنگي هم برخي اعضا مانند آقاي حبيبي و آقاي شمس آل‌احمد از نقش احزاب سياسي در پشت پرده انقلاب فرهنگي سخن مي‌گفتند. بعدها البته ما جلسه‌اي با آقاي هاشمي داشتيم. پاره‌اي از مشكلات در كار ستاد پيش مي‌آمد كه ما را به آقاي هاشمي و آقاي خامنه‌اي ارجاع مي‌دادند و ما جلساتمان را در نزد اين دو نفر تشكيل مي‌داديم.

يك بار آقاي هاشمي در اين جلسات گفتند كه «بله ما با بسته شدن دانشگاه‌ها موافق بوديم اما به اين معني كه اين بسته شدن تنها به مدت چند ماه باشد نه چند سال.»يعني به ما فهماندند كه دانشگاه‌ها به سرعت باز شود. شخص امام نظرشان اين بود و ما هم همين نظر را داشتيم. معلوم بود كه ماجراي بسته شدن دانشگاه‌ها با اين بزرگان در ميان گذاشته شده بود اما گويا ايده‌ها مختلف بوده است.

بعد از بسته شدن دانشگاه‌ها ما از برخي اساتيد و دانشجويان مي‌شنيديم دانشگاه بايد دو سال بسته بماند تا اصلاح كامل شود. ما اين مساله را نزد امام برديم و ايشان راي موافق نداشتند و گفتند دانشگاه‌ها بايد هرچه سريع‌تر باز شود. ما از ايشان خواستيم در يكي از سخنراني‌هاي عمومي‌شان راي‌شان را بگويند چون دانشجويان و تندروها اين سخن را از ما نمي‌پذيرفتند. وقتي ايشان در سخنراني عمومي اين مساله را گفتند جاده قدري باز شد و ما دانشگاه‌ها را به سمت باز شدن هدايت كرديم.

***

متن جوابیه دکتر ملکی به حاج فرج دباع
روزنامه‌نگار جوان آقاي رضا خجسته رحيمي از من خواست تا بمناسبت سالگرد بااصطلاح انقلاب فرهنگي و بستن دانشگاهها با بهانة اسلامي شدن، به چند سئوال او پاسخ گويم. اينكار انجام شد و گفتگوي ما سروپا شكسته و حتي با تغيير نامها منتشر شد. گله‌اي از او ندارم كه جوان است و جوياي نام و نان و در مضيقة سياستهاي روزنامة اهل بقا. امّا چند روز بعد در همان روزنامة «هم‌ميهن» با تزئين عكس بزرگ دكتر سروش در صفحة اوّل، مقاله‌اي و مصاحبه‌اي با ايشان منتشر گرديد كه موجب شگفتي بسياري شد. مطالبي در مصاحبه آمده بود كه بهيچوجه در شأن دكتر سروش ،كه ما مي‌شناختيم، نبود. اي كاش به جاي آن همه صغري و كبري بافتن و متهم ساختن اين و آن، اين شهامت را از خود نشان مي‌دادند كه بعد از آنكه فرمودند «من بدليل اينكه تازه از خارج برگشته بودم و اصلاً از اوضاع دانشگاهها خبري نداشتم اساتيد را نمي‌شناختم و معمولاً در اين جلسات حرفي نمي‌زدم و گوش مي‌كردم تا از مجموع صحبت‌ها قضايا براي من روشن شود» (عين فرمايشات ايشان منتشر شده در روزنامه هم‌ميهن)، در ادامه مي‌فرمودند که من در پذيرش اينكار اشتباه كردم و اشتباهم را بعنوان يكي از اعضاء ستاد مي‌پذيرم. اينكه ستادي براي بازگشايي دانشگاه تشكيل شده بود و سخن‌هايي از اين سنخ، كار ايشان را مشكل‌تر مي‌كند، آنگونه كه جناب محمدعلي نجفي وزير علوم وقت در پاسخ خود در روزنامه هم‌ميهن مطالبي گفت كه تا حدودي روشن‌گرانه بود.
من با توجه به اين كه شخصاً قصد نداشته‌ام كه فرصت‌طلبان را از انتقاد نيروهاي دگر اندیش به يكديگر خوشحال كنم، مدتهاست كه در جريان ذكر وقايع انقلاب فرهنگي نامي از دكتر سروش و انتقادهاي وارده به ايشان به طور جدي نمي‌بردم. اتفاقاً سؤالي كه مصاحبه‌كننده درباره آقاي دكتر سروش و مواجهه با ايشان در ستاد انقلاب فرهنگي از من پرسيد را مختصر پاسخ دادم و بدان نپرداختم تا ديگران سوءاستفاده نكنند، زيرا كه به هر حال ايشان را با تمامي انتقادات، امروز در زمره مغضوبين مي دانم و قصد تخريب ايشان را نداشته‌ام. اما دكتر سروش در مصاحبه اخير ادعاهاي عجيبي كرده‌اند و سكوت امثالِ من را حمل بر قبول مدعيات تكراري خويش فرض كرده‌اند. جناب آقاي خجسته رحيمي نيز سرمقاله‌اي احساساتي در باب حاشيه‌نشيني استاد نوشته‌اند در حاليكه اغراق در مظلوميت ايشان، نمي‌تواند حجابي بر غرور يك فيلسوف در مواجهه با ديگران و گذشته خويش باشد. نويسنده جوان خوب است بداند كه آقاي سروش حتي «حاشيه‌نشيني در راحت» را بسيار ديرتر از ديگراني تجربه كرده‌اند كه «حاشيه‌نشيني در اسارت» را سالها چشيده‌اند.

از اين جهت در ادامه توضيحاتي را درباره مطالب ذكر شده در مصاحبه آقاي دكتر سروش - با احترام به ايشان- عرض مي‌نمايم:

1. از قول جناب دكتر سروش نوشته شده است كه
«من تازه از خارج برگشته بودم و اصلاً از اوضاع دانشگاهها خبري نداشتم، اساتيد را نمي‌شناختم و معمولاً در اين جلسات حرفي نمي‌زدهم و گوش مي‌كردم تا از مجموع صحبت‌ها قضايا براي من روشن شود. "

اين فرمودة ايشان اين سئوال را برايم ايجاد كرده كه:
شما كه تازه از خارج برگشته بوديد و اصلاً از اوضاع دانشگاهها خبري نداشتيد، اساتيد را نمي‌شناختيد، چرا بقول خودتان مأموريت بازگشايي دانشگاههايي را كه با آن وضع بسته بودند پذيرفتيد؟ شما كه عالمانه به مسائل نگاه مي‌كنيد ايا پذيرش مسئوليت كاري را كه در حد اطلاع و دانش شما نبود، صحيح مي‌دانيد؟

2. آقای سروش مرتب در مصاحبه تكرار مي‌كنند، چرا از بين اعضاء ستاد انقلاب فرهنگي فقط من را مورد نقد قرار مي‌دهيد؟ مي‌دانيد چرا؟ براي اينكه شما هم استاد دانشگاه بوديد، هم فيلسوف و هم علم‌شناس. كسي از جلالِ‌الدين فارسي كه بقول شما سروسرّي هم با لاجوردي دادستان انقلاب اسلامي تهران داشت يا رباني املشي (مسئول روحاني تصفيه استادان) يا دكتر شريعتمداري عضو حزب باد! و حسن حبيبي و باهنر انتظار آن را نداشت تا در برابر آن اخراجها و دستگيري‌ها و كشتار دانشجويان و استادان به اعتراض برخيزند، توقع از شما بود، ولي با كمال تأسف تا اين لحظه يك اعتراض جاندار نسبت به وقايع آن دوره كسي از شما نشنيده است.

3. قصه اخراج دكتر نصر و همدلي جديد عده‌اي از اصلاح‌طلبان حکومتی با سلطنت‌طلبان اسلامي! در جستجوي علت اخراج ايشان و نقش اينجانب در اين مسأله نيز كشف جديد است كه فرصت‌طلبان اصلاحاتي براي توجيه اشتباهات تاريخي خود به آن دست يافته‌اند. دكتر سروش نيز كه به تازگي با دكتر نصر دست به يقه‌ي كلامي شده بود، توضيحات اينجانب را «توجيه» خوانده است. اگرچه اخراج دكتر نصر به بنده ارتباطي نداشت و دستور و تصميم‌گيري شوراي انقلاب به رياست دوست دكتر نصر - جناب آقاي مطهري – بود، ليكن ماهيت اخراج ايشان نيز با تصفيه استادان و دانشجويان در انقلاب فرهنگي ،كه بنده با آن مخالف بودم، كاملاً متفاوت بود. از آقاي سروش و ديگر معترضين به اخراج دكتر نصر تقاضا مي‌كنم ليست اخراجي‌هاي وابسته به رژيم شاهنشاهي كه بلافاصله پس از انقلاب انجام شد و ليست استادان پاكسازي شدة پس از انقلاب فرهنگي كه وظيفه‌اش اسلامي كردن دانشگاه بود را منتشر كنند تا سيه‌روي شود هر كه در او غش باشد.
اخراج وابستگان و عوامل يك رژيم سركوبگر ساقط شده با رعايت شواهد و قواعد، بسيار متفاوت است از اخراج و تصفيه صدها استاد و دانشجويي كه خود با رژيم شاهنشاهي در راه انقلاب مبارزه كرده بودند و تنها بدليل دگرانديشي و مخالفت با تفكر حاكم از دانشگاه اخراج مي‌گشتند. اگر گفته‌هاي من در مورد چگونگي اخراج دكتر نصر كه متأسفانه كاملاً دست و پاشكسته در هم ميهن منتشر شد «توجيه» است، آيا اين گفتة شما كه چندين بار تكرار شده كه مسئوليتي در تعطيلی دانشگاهها و اخراج هزاران استاد و دانشجو نداشته‌ايد «توجيه» نيست؟

4. ایشان در مصاحبه گفته اند «آقاي ملكي تقريباً تمامِ جلسه را در اختيار گرفت و سخنراني مفصلي دربارة حقيقتِ انقلاب در علم و انقلاب در فرهنگ، آن هم از موضع تندروانة چپ كرد يك ذره شفقت نسبت به اساتيد در صحبت‌هاي او نبود. »
از شما شنيدنِ چنين سخني شگفت‌آور است! در آن جلسه من و تعدادي از استادانِ سرشناس دانشگاه آمده بوديم تا به شما و همكارانتان بگوييم اگر قرار است تغييري در دانشگاهها داده شود، اين وظيفة شوراي عالي دانشگاههاست كه منتخب دانشگاهيان هستند، نه كسانيكه از سوي احزاب حاكم برگزيده شده‌اند تا اهدافِ خود را كه حذف استادان و دانشجويان دگرانديش و جذب خوديهاست در دانشگاهها پياده كنند، و ديديم و امروز بر همگان روشن شده كه هدف بستن دانشگاهها سلطة حكومت بر اين مراكز بوده است. ما به ستاد انقلاب فرهنگي آمده بوديم تا از حق مسلم استادان و دانشجويان در ادارة دانشگاهها دفاع كنيم، هرگز نيامده بوديم تا از كسانيكه صلاحيت تصميم‌گيري در مورد دانشگاهها را نداشتند «شفقت» گدايي كنيم، شما در حضور استادانِ سرشناس مانند دكتر ناصر كاتوزيان و در دفاع از ستاد انقلاب فرهنگي به استادان توهين كرديد و به آنها گفتيد ما خودمان ميدانيم چكار كنيم شما برويد پي كارتان. حالا ادعا مي‌كنيد كه در ستاد انقلاب فرهنگي فقط ناظر گفتگوها بوده‌ايد!؟
در همين جا لازم است يادآور باشم آن روزها كه شما بعنوان ايدئولوگ، حكومت ديني را تئوريزه مي‌كرديد، من بخاطر دفاع از دانشگاهيان در زندانهاي رژيمي كه شما مدافع آن بوديد، زير سخت‌ترين شكنجه‌ها بودم و با قبول همة مسئوليت‌ها، مانع دستگيري حتي يكي از همكارانم در شوراي عالي و شوراي مديريت دانشگاه شدم و شما در جواب دوستتان آقاي دكتر كاظم ابهري ،استاد دانشكده فني، كه از جنابعالي خواست با نزديكي كه به نظام داشتيد در اين مورد اعتراض كنيد گفتيد «هركس خربزه مي‌خورد پاي لرزش هم بايد بنشيند، كسي كه با برنامه‌هاي حكومت مخالفت مي‌كند طبيعي است چوبش را خواهد خورد (به نقل شفاهي از دكتر كاظم ابهري استاد سابق دانشكده فني دانشگاه تهران و استاد فعلي يكي از دانشگاههاي استراليا)

5. اعتراف به اشتباه كارِ مردانِ بزرگ است. به جاي اينكه مرتب مسئوليت را به گردنِ اين و آن بياندازيد اعتراف كنيد به سهم خودتان در نتايج انقلاب فرهنگي دخيل بوده‌ايد. اينكار نشانة شجاعت و بزرگواريست و درگذشته بسياري از بزرگان چنين كرده‌اند.

6. شما در گفتگويتان با روزنامه هم‌ميهن در چند مورد استاد محترم جناب آقاي دكتر ناصر كاتوزيان را دروغگو ناميده‌ايد (دفاع با خود ايشان است) اما من بعنوان يك همكار دانشگاهي كه ده‌ها سال است او را مي‌شناسم گواهي مي‌دهم جز صداقت و شجاعت چيزي از او نديده‌ام.
امّا در مورد دكتر صادق زيباكلام، با تمامِ اختلافات مسلكي كه با او دارم، برازنده شما نديدم كه او را ناصادق بناميد، او آنقدر صداقت داشت كه به گناهان خود اعتراف كند، ولي شما همين كار كوچك را هم نكرديد. شهادت مي‌دهم آن روزها (29 آذر تا 23 ديماه 57) روزهاي گرمِ انقلاب كه شما در انگلستان مشغول تحقيق و تحصيل بوديد، آقاي زيباكلام در جمع 70ـ80 نفري استادان دانشگاه تهران با تحمل تمامِ ناراحتي‌ها و خطر مرگ كه استادان را تهديد مي‌كرد، در آن جمع حضور داشت و به مسئوليت خود عمل كرد و بعنوان يك معلم دانشگاه با دانشجويان و مردم همكاري مي‌كرد و در بين آنها بود. دستي از دور بر آتش انقلاب نداشت و تا حدودي به مسائل دانشگاهها آشنا بود.

جناب آقاي عبدالكريم سروش
در خاتمه دوستانه به شما پيشنهاد مي‌كنم ــ و برازندة نام خود گزيده‌تان نيز اين است ــ كه «بنده‌اي جوانمرد» باشيد و «سروش» پيام‌آور پذيرش اشتباه خويش شويد. از «دباغي» پوست منتقدانتان دست برداريد كه هيچ «فرجي» از اين عادت، بر مشكل قصور شما در قصه انقلاب فرهنگي حاصل نخواهد شد.
 ***
جوابیه صادق زیبا کلام به حاج فرج دباغ

در بازگشايي پرونده انقلاب فرهنگي توسط دکترعبدالکريم سروش مطالبي درباره برخي افراد گفته شدکه اعتراض آنان را بر انگيخت.

گرچه بهتر بود اين گفت‌و‌گو در محيطي دوستانه و رودررو به سرانجام مي‌رسيد اما هم ميهن به احترام حق پاسخ گويي آنان بي هيچ داوري پاسخ ها را منعکس مي‌‌نمايد.با اين اعتقاد که جامعه ما بيش از هر چيز نياز به تمرين گفت و گو و تبادل افکار دارد.

قبل از پرداختن به پاسخم به مطالب جناب آقاي دكتر سروش ذكر چند نكته را به صورت عليحده ضروري مي‌دانم.

1- آقاي سروش فرموده بودند كه بنده ادعاي نمايندگي دولت موقت در كردستان را كرده بودم و وقتي كه اين ادعا با ترديد و انكار مواجه شد از اثبات در ماندم. ايشان اين را حجتي بر «ناصادق» بودن بنده گرفته‌اند.

بنده تصوير دو نامه رسمي را كه اولي تقاضاي همكاري دولت موقت از دانشگاه تهران در خصوص اين حقير است و نامه دوم حكم رسمي نمايندگي از سوي دولت موقت براي رسيدگي به امور منطقه كردستان است، را ضميمه كرده‌ام و استدعا دارم كه هر دو را درج كنند.

2- من در سال 1363 مربي دانشكده فني دانشگاه تهران بودم و براي ادامه تحصيل در مقطع دكترا در انگلستان خواهان تغيير از فني به علوم‌انساني بودم كه وزارت علوم موافقت نمي‌كرد. قرار شد كه وزارت علوم اين تقاضا را از ستاد انقلاب فرهنگي استعلام كند و چنانچه اعضا ستاد موافقت كردند وزارت علوم مجوز تغيير رشته را صادر كند.

در آن مقطع، مسووليت اصلي ستاد برعهده جناب سروش ، دكتر علي شريعتمداري و حجت‌الاسلام دكتر احمد احمدي بود. دكتر شريعتمداري و احمدي مخالفت كردند اما سروش موافقت كرد. از آنجا كه اعتبار ايشان بيش از سايرين بود، وزارت علوم موافقت كرد. من تا زنده هستم خود را مديون دكتر سروش از اين بابت مي‌دانم.

3- من هرگز نقش يا سمت رسمي در ستاد انقلاب فرهنگي نداشتم. كسي كه صورتش را با تيغ ژيلت اصلاح مي‌كند، قطعا در دهه 1360 نمي‌توانسته در ستاد انقلاب فرهنگي جايگاه و پست يا مقامي داشته باشد اما به صورت ديگر، يعني به راه‌انداختن موج، من نقش داشته‌ام.

در سال‌هاي 59-1358 من سخنراني‌ها و يادداشت‌هاي زيادي تحت عنوان «ضروت انقلاب فرهنگي» داشته‌ام كه برخي از آنها در مطبوعات آن روزها چاپ شده‌اند.

شايد بد نباشد براي تنوير افكار عمومي و اينكه بحث‌هايي كه آن ‌روزها مطرح بود از چه سنخي بودند، «هم‌ميهن» برخي از آنها را چاپ كند.

صحبتي هم كه پيرامون «حلاليت از مردم در خصوص نقشم در جريان انقلاب فرهنگي» در سال 1377 و در جريان برگزاري بزرگداشت 16 آذر كه دفتر تحكيم در دانشگاه تربيت مدرس برپا كرده بود داشتم منعطف به آن نقش مي‌باشد.

4- جريان انقلاب فرهنگي به تعبير امروزه يك «گفتمان» بود. يعني رودخانه‌اي كه از جريانات و تفكرات مختلفي شكل گرفته بود.

تغيير در نظام آموزشي كشور، تلاش در جهت توليد علم در دانشگاه‌ها، سوق دادن دانشگاه‌ها به سمت پژوهش و مطالعات بنيادي به جاي محور قراردادن صرف تدريس، رفتن به سمت و سوي مباحثي چون توسعه ملي يا بومي، تكنولوژي مناسب (Appropriate techonlogy) تلاش دانشگاه در مسير عدم وابستگي كشور به غرب، اسلامي كردن دروس انساني تا تصفيه دانشگاه از اساتيد و دانشجويان مخالف، منتقد، ناراضي، دگرانديش و غير مسلمان صرف‌نظر از درست بودن يا غلط بودن اهداف فوق صرف‌نظر از قابل تحقق بودن برخي از آنها (همچون اسلامي كردن دروس انساني) تنها خواسته و هدفي كه تحقق يافت صرفا تصفيه دانشگاه از اساتيد و دانشجويان از نظر حكومت «معاند» بود.

آنچه كليه جريانات درون «گفتمان انقلاب فرهنگي» (از جريانات اسلامي گرفته تا ملي – مذهبي‌ها تا ماركسيست‌‌ها و همه ) بر روي آن توافق داشتند تعطيلي دانشگاه‌ها بود ستاد انقلاب فرهنگي هم به حكم مرحوم امام تشكيل شد براي تحقق آن اهداف و نه آنگونه كه دكتر سروش ادعا مي‌كند، براي بازكردن يا نوگشايي دانشگاه‌ها.

اما برويم سراغ اصل مطلب:دكتر سروش خصوصيت جالبي دارند كه خلاصه مي‌شود در بي‌مقدار و بي‌ارزش دانستن مخالفان‌شان. هركس كه به ايشان جسارت كرده و سرسوزني مخالفت نموده و بگويد بالاي چشمان ايشان ابروست با توپخانه‌اي از ادبياتي روبه‌رو مي‌شود كه كمترين آنها «نادرستي»، «ناصادقي» ، «زشتي»، «جهالت» و ... است چرا كه ايشان خود را حقيقت‌ مطلق و مطلق حقيقت مي‌پندارد.

آنان كه آشنايي با تاريخ دارند آگاهند كه وقتي چنين انسان‌هاي خودمحور و خود بزرگ‌بيني به قدرت رسيده‌اند چه بر سر مردمان آن قوم رفته است.

خيلي دور از ذهن نيست انساني كه كوچكترين انتقاد و خرده‌گيري را برنمي‌تابد با مخالفان، منتقدان، معترضان، ناراضيان و دگرانديشان چه خواهد كرد. در مصاحبه‌شان نيز هركس كه جرات كرده و ايرادي يا انتقادي به مشاراليه نسبت داده، يا متهم به لاف‌زني و دروغ‌پردازي شده (اين بنده حقير) يا اشتباه مي‌كند و دچار فراموشي شده (دكتر ناصر كاتوزيان) يا خاك در چشم حقيقت مي‌باشد دكتر (محمد ملكي) چرا كه دكتر سروش به زعم خودشان (و البته روزنامه هم‌ميهن) به جز تلاش در بازگشايي دانشگاه‌ها و جلوگيري از ضرر و زيان، نقش ديگري نداشته، تصفيه اساتيد هم اساسا به ستاد مربوط نمي‌شده، اگر هم ستاد نقشي مي‌داشته اين اعضاي ديگر ستاد همچون دكتر علي شريعتمداري، حجت‌الاسلام دكتر احمد احمدي، جلال‌الدين فارسي، دكتر مهدي گلشني، دكتر محمدعلي نجفي، مرحوم حجت‌الاسلام مهدي رباني املشي، حسن حبيبي و ديگران بوده‌اند.

دكتر سروش (به گفته خودش) از خارج آمده بوده و اساسا نمي‌دانسته در دانشگاه‌ها چه مي‌گذشته و براي آنكه پشت درهاي بسته تصميم‌گيري صورت بگيرد، مرتبا به ديدار اساتيد و دانشگاه‌ها مي‌رفته. فقط دفعتا خبردار مي‌شود كه وزارت علوم كه دكتر نجفي مسووليت آن را برعهده داشته 700 استاد را تصفيه كرده است.

اين خيلي جالب است و عبرت آموز كه سروش دكتر محمدعلي نجفي را كه در دهه 1360 عهده‌دار وزارت علوم بوده را به عنوان مسوول تصفيه‌ها در كرسي اتهام قرار داده اما دكتر مصطفي معين را كه از سال 1362 به عنوان نماينده امام در ستاد انقلاب فرهنگي بوده و از سال 1368 نيز وزير علوم در دولت آقاي هاشمي‌رفسنجاني بوده و قطعا نقش به مراتب بنيادي‌تري از محمدعلي نجفي در تمامي جريانات انقلاب فرهنگي داشته را نمي‌بينند.

ايضا تلاش در نشان دادن اينكه يك برنامه‌هايي براي بستن دانشگاه‌ها بوده كه آقايان هاشمي رفسنجاني و آيت‌الله خامنه‌اي از آن اطلاع داشته‌اند اما سروش كاملا «معصوم و بي‌گناه» است در جريان آن مسائل پشت‌پرده نبوده ايضا تلاش در مقصر نشان دادن هاشمي‌رفسنجاني براي ممانعت از تدريس ايشان در دانشگاه.

پذيرفتن اينها نه از فردي كه يكي از مسوولان ستاد انقلاب فرهنگي بوده بلكه حتي از يك فرد عادي كه در دهه 1360 صرفا در ايران زندگي مي‌كرده و در جريان تحولات دانشگاه بوده اگر نگوييم غيرممكن كه حداقلش آن است كه خيلي ثقيل است.

اين خيلي ثقيل است كه انسان بتواند بپذيرد كه دكتر سروش كه با دانشگاه حشر و نشر داشته در دهه 1360 روحش هم خبردار نبوده كه چه اتفاقاتي دارد مي‌افتد و چگونه صدها استاد و هزاران دانشجو از دانشگاه‌هاي كشور اخراج شده‌اند و امروز مدعي شود كه اولا ستاد اين كارها را نمي‌كرده، ثانيا اگر هم ستاد مي‌كرده من در جريان نبوده‌ام، ثالثا چرا نمي‌رويد از ديگران هم سوال كنيد و رابعا چرا كارهاي مثبت و ارزنده من را نمي‌بينيد و مطرح نمي‌كنيد؟

خامسا منتقدان را به دروغ‌گويي و غيره متهم مي‌سازيد؛ سادسا به جاي برخورد صادقانه با گذشته، همچون پاره‌اي از مسوولان منتقدان را متهم مي‌كنيد كه «به چشم‌داشت پاداش،‌ سخنان دروغي را تكرار مي‌كنند و متاسفانه مطبوعات هم آنها را چاپ مي‌كنند.»

آقاي دكتر سروش،‌كدام روزنامه مطالب دكتر ملكي يا دكتر كاتوزيان پيرامون شما را منتشر ساخت و كدام يك از روزنامه‌هاي اصلاح‌طلب و دگرانديش،‌كوچكترين مطلب و اظهارنظري از شما را با عكس و تفصيلات درج نكرد؟

فقط يك بار ديگر به سرمقاله روزنامه «هم‌ميهن» در همان روزي كه مصاحبه شما را چاپ كرد نگاهي بيندازيد تا ببينيد چگونه سره و ناسره، حق و ناحق را دارند به هم مي‌بافند تا خدشه‌اي به شخصيت شما وارد نشود. آن سرمقاله در دفاع و حمايت از شما آنقدر به ابتذال رفته كه حتي آنچه شما در همان مصاحبه تلويحا پذيرفته‌ايد را سعي مي‌كند از ساحت وجود شما مبري سازد.

فرموده‌ايد «انقلاب فرهنگي نزاعي ميان جناح‌هاي مختلف در دانشگاه بود و هر كدام مي‌خواستند كه دانشگاه را به نفع خود مصادره كنند و …» آيا به راستي اينچنين بود؟ اگر حكايت انقلاب فرهنگي چنين مي‌بود، يعني دعواي قدرت بود، چرا شما حكم مرحوم امام خميني را پذيرفتيد؟

چرا خودتان از آن دعواي قدرت به قول خودتان كنار نكشيديد؟ به علاوه اينكه انقلاب فرهنگي، دعواي قدرت بوده را جنابعالي چه زماني ملتفت شديد؟ آيا در سال‌هاي نخست انقلاب فرهنگي كه آن همه پيرامون مسائل دانشگاه‌ها و انقلاب فرهنگي گفتيد، نوشتيد و اينجا و آنجا سخنراني مي‌كرديد، معتقد بوديد كه كل آن برنامه يك جنگ قدرت است؟

فرموده‌ايد كه گزارشات، اطلاعات و آمار اساتيد تصفيه شده در اختيار ما نبود. زهي افسوس كه اينچنين قلب واقعيت مي‌كنيد و براي تبرئه خود پا به روي هر حق و حقيقتي مي‌نهيد.

در همان مصاحبه از ملاقات‌ها و مراجعات دانشگاهيان به ستاد و ديدار با شما و ديگر اعضاي ستاد گفته‌ايد. آيا در آن ملاقات‌ها اساتيد شكايت از اخراج خودشان و همكارانشان نمي‌كردند؟

آيا مطبوعات منظما اخباري مبني بر اخراج اساتيد درج نمي‌كردند؟ اگر شما علم و اطلاعي از تصفيه‌ها نداشتيد چگونه در بخش ديگر مصاحبه فرموده‌ايد كه «رباني املشي مسوول روحاني تصفيه استادان بودند»؟ اگر ستاد علم و اطلاعي از اخراج‌ها نداشت، چگونه پس ادعا كرده‌ايد كه «آقاي احمد احمدي و آقاي فارسي از موافقان شديد تصفيه‌ها در دانشگاه‌ها بودند؟»

نخستين امواج تصفيه از دانشگاه علم و صنعت آغاز شد. دكتر اسرافيليان، رئيس دانشگاه از تمديد قرارداد اساتيد حق‌التدريس امتناع ورزيد. سپس دكتر سيدكمال‌الدين نيك‌روش، رئيس دانشگاه پلي‌تكنيك، آن سياست را در پلي‌تكنيك دنبال كرد.

بعد نوبت به دكتر حسن عارفي رسيد كه علاوه بر رياست دانشگاه تهران، وزير علوم هم بود. تا پايان سال 1359 صدها استاد كه قرارداد همكاري‌شان با دانشگاه‌ها تمديد نشده بود، از دانشگاه‌ها كنار گذارده شده بودند.

پزشكان و اساتيدي كه در رشته‌هاي فني و علوم تخصص داشتند عموما راهي غرب شدند، اما اساتيد بيكار شده در علوم انساني با مشكلات بنيادي مواجه شدند. بعد دكتر عارفي در اقدامي انقلابي ،‌ تمامي بورس‌هاي خارج از كشور را قطع نمود. بورسيه‌اي بود كه چند ماه بيشتر تا پايان كارش نمانده بود؛ بورسيه‌اي بود كه في‌المثل دو يا سه سال از كارش مانده بود، جملگي مي‌بايستي به كشور بازمي‌گشتند.

درحالي‌كه مطبوعات هر روز اخبار اين اتفاقات و تصميمات را چاپ مي‌كردند؛ درحالي‌كه والدين بورسيه‌هاي خارج از كشور هر روز به وزارت علوم، نخست‌وزيري، مجلس و هر كجاي ديگر كه به عقلشان مي‌رسيد رجوع مي‌كردند؛ درحالي‌كه اساتيد بيكار شده منظما صداي اعتراض خود را در مطبوعات منعكس مي‌ساختند، چگونه مي‌شود پذيرفت كه شما آقاي سروش در جريان اين تحولات نبوديد؟

من در فاصله مهر 1360 تا مهر 1363 مديركل روابط بين‌الملل دانشگاه تهران بودم و شاهد تصفيه منظم اساتيد دانشگاه. در سال 1363 آماري تهيه كردم از اساتيد تصفيه شده دانشگاه تهران. درميان تصفيه‌شده‌ها (اگر درست يادم مانده باشد) حدود 80 تن از اساتيد دانشكده پزشكي بودند و بسياري از آنان در حرفه و تخصصشان انصافا جزو بهترين‌ها بودند.

از مهندس ميرحسين موسوي نخست‌وزير، تقاضاي وقت كردم و به همراه دكتر ابوالقاسم گرجي، دكتر علي شيخ‌الاسلامي رئيس دانشكده ادبيات و پيش‌نماز دانشگاه؛ دكتر علي افروز و يكي، دو استاد ديگر آن ليست را به آقاي موسوي ارائه دادم و گفتم آيا درست است كه اين همه استاد تصفيه شوند؟

آن ليست را با يادداشتي كه روي آن گذاردم براي جملگي مسوولان نظام و ستاد انقلاب فرهنگي ارسال داشتم. آن ليست را بعدا يكي از گروه‌هاي مخالف نظام چاپ كرده بود؛ آن‌وقت چگونه مي‌شود كه شما در ستاد خبر از اين مسائل نداشته باشيد؟

آقاي سروش، هيچ‌كس نمي‌گويد كه شما اين بلاها را بر سر دانشگاه آورديد. سهل است كه هيچ‌كس نمي‌گويد شما با اين تصفيه‌ها موافق بوديد. البته شما با بري دانستن خود از همه آن اتفاقات، درعين حال مي‌خواهيد تسويه‌حساب سياسي هم با عده‌اي كرده و آنان را مقصر در اين قضايا جلوه دهيد.

اما آقاي سروش آن 500 يا 700 نفر يا حتي يك نفر استاد به همراه هزاران دانشجو را نه شما تصفيه كرديد، نه هيچ‌يك از افراد و چهره‌هايي كه در مصاحبه‌تان خواسته‌ايد مقصر قلمداد كنيد.

تصفيه‌ها را همان نيروها و جرياناتي انجام دادند كه جلوگيري از تدريس شما در دانشگاه كردند؛ كه سيد‌حسين نصر و ناصر كاتوزيان را اخراج كردند؛ كه اگر امروز هم بتوانند همان داستان را تكرار خواهند كرد. بعيد به نظر مي‌رسد كه شما اينها را ندانيد.

درعين حال تلاش كرده‌ايد كه مسووليت جلوگيري از تدريستان را بر گردن هاشمي رفسنجاني بيندازيد و مسووليت اخراج سيدحسين نصر را بر گردن دكتر ملكي. سبحان‌الله!! پرسش اساسي اين است كه دكتر عبدالكريم سروش در زماني‌كه اين بي‌عدالتي‌ها را ناظر بود چه كرد؟

واقعيت آن است كه آقاي سروش، شما به جز سكوت، سكوت و باز هم سكوت هيچ كار ديگري نكرديد. هيچ‌كس نمي‌گويد كه دكتر سروش آن تصفيه‌ها را مي‌كرده؛ سهل است كه هيچ‌كس نمي‌گويد كه دكتر سروش لزوما با آن تصفيه‌ها همراه بوده، نه آقاي سروش، مغلطه نكنيد. هيچ‌كس شما را متهم به اعمال خلاف نمي‌كند. سوال چيز ديگري است؛ سوال آن است كه شما وقتي آن تصفيه‌ها را مي‌ديديد، چه كرديد؟

سوالي كه راديوفردا از من كرد دقيقا همين بود: واكنش ديگر دكتر سروش درميان آن تصفيه‌ها چه بود؟ به نظر شما من چه مي‌بايستي مي‌گفتم؟

مي‌رسيم به پرسش سخت؛ چرا راديوفردا مي‌پرسد كه دكتر سروش در آن وانفسا چه مي‌كرد؟ چرا نمي‌پرسد كه علي شريعتمداري، حجت‌الاسلام دكتر احمد احمدي، جلال‌الدين فارسي يا دكتر مهدي گلشني در آن وانفسا چه مي‌كردند و واكنش‌هايشان چه بود؟

چرا فقط مي‌پرسند كه دكتر سروش چه مي‌گفت و واكنشش چه بود؟ پاسخ آقاي سروش آن است كه عده‌اي عليه ايشان به توطئه برخاسته‌اند و خطي از جايي دارد مي‌آيد و كساني از جمله راقم اين‌ سطور به واسطه پاداش، داريم بحث را به گونه‌اي مطرح مي‌كنيم كه برسد به سروش و او را بدنام كنيم. نه آقاي سروش، دست‌كم شما ديگر از پارادايم ديدن ردپاي انگلستان و دشمن در هر پديده‌اي بياييد بيرون.

پاسخ خيلي ساده است. راديوفردا دشمن شماست نه اين بنده حقير كه همواره خود را مديون شما مي‌دانم، آنقدر نمك به حرام نيستم كه اگر چنين طرحي عليه‌تان باشد در آن شركت كنم. نه مشكل در جاي ديگري است. آن چهره‌ها و شخصيت‌هاي ديگر هيچ‌كدام «فرشته» نيستند.

اما يك تفاوت مهم با شما دارند. دكتر مهدي گلشني يا دكتر احمد احمدي يا جلال‌الدين فارسي امروز هم همان نظرات دهه 60 را دارند. آنان نه هرگز گفتند كه ما طرفدار پلوراليسم، جامعه مدني، دموكراسي و آزادي انديشه هستيم و نه از هيچ‌يك از مطالب ديگري كه شما خود را به آنها پاي‌بند مي‌دانيد، طرفداري مي‌كنند.

دكتر گلشني يا جلال‌الدين فارسي كي گفتند كه ما طرفدار آزادي عقيده و دموكراسي هستيم كه كسي از آنان بپرسد پس شما در دهه 60 چه مي‌كرديد؟

اما اشكال اساسي در مورد شما آن است كه آنچه شما امروز مدعي آن هستيد، در ذهن مخاطب‌تان به طور طبيعي اين پرسش را ايجاد مي‌كند كه كسي كه اينچنين طرفداري از آزادي، ايمان، عرفان، عشق، تكثر حقيقت و... مي‌نمايد 20 سال پيش كه آن تصفيه‌ها در مملكتش اتفاق مي‌افتاد، كجا بود؟

اصل نامه هاي ذيل موجود است:
جناب آقاي دكتر محمد ملكي مديريت محترم دانشگاه تهران

بدينوسيله درخواست مي‌شود كه چون به وجود آقاي مهندس صادق زيباكلام مفرد براي انجام پاره‌اي از خدمات در نخست‌وزيري، قسمت معاونت امور انقلاب احتياج مي‌باشد، لذا در صورت امكان موافقت فرمايند ايشان به عنوان ماموريت در اختيار نخست‌وزيري قرار گيرند.

معاونت نخست‌وزير در امور انقلاب دكتر ابراهيم يزدي

آقاي مهندس صادق زيباكلام به شما ماموريت داده مي‌شود براي رسيدگي به مشكلات هموطنان كرد، به منطقه كردستان و آذربايجان غربي عزيمت نماييد.

اميد است مقامات محلي نهايت همكاري را در اين ماموريت با شما به عمل آورند.

ابراهيم حكيمي رئيس دفتر نخست‌وزير

پاسخ دکتر ملکی و صادق زیبا کلام به مصاحبه حاج فرج دباغ



پاس‌کاری‌هایی درباره «انقلاب فرهنگی»
يكشنبه 3 تیر 1386
منبع: ادوار نیوز
                                  
ادوارنیوز: به دنبال انتشار مصاحبه دکتر سروش با روزنامه هم میهن دکتر ملکی رییس اسبق دانشگاه تهران متن کامل جوابیه ای که در این خصوص برای روزنامه هم میهن فرستاده را در اختیار ادوار نیوز نهاده است. متن زیر پاسخ دکتر ملکی و همچنین پاسخ دکتر زیبا کلام-که در خود روزنامه نیز منتشر شده- در این خصوص است. ادوارنیوز همچنین متن مصاحبه دکتر سروش و پاسخ دکتر نجفی وزیر اسبق علوم به این مصاحبه را نیز منتشر می سازد و امیدوار است که این بحث و جوابیه های آن در همین مرحله ختم گردد.

مصاحبه دکتر سروش با روزنامه هم میهن
شايد اين هم از مشكلات شهرت باشد. از خيل كساني كه 18 سال پيش خواسته و ناخواسته درگير انقلاب فرهنگي شدند يكي هم عبدالكريم سروش بود، اما هربار كه پاي انقلاب فرهنگي به وسط مي‌آيد نام او در راس اين افراد قرار مي‌گيرد. به قول خودش گويي آن ستاد تنها يك عضو داشت و آن هم عبدالكريم سروش بود.

انقلاب فرهنگي به‌عنوان سياستي فراگير كه ابتدايي‌ترين پيامدش بسته‌شدن دانشگاه‌ها بود، علي‌القاعده نمي‌توانست با محوريت يك يا چند نفر معدود پا گرفته باشد. پاسخ سروش به پرسش از نقشش در انقلاب فرهنگي مشخص است: «ستاد انقلاب فرهنگي نه به‌منظور بستن دانشگاه‌ كه به قصد بازگشايي آن تشكيل شد.»

گرچه بعيد نيست كه سروش هم در گرماگرم انقلاب فرهنگي مرتكب اشتباهاتي شده باشد، اما اشتباه بزرگتر را به گمانم آناني مي‌كنند كه براي خلاص‌كردن خود از سابقه‌اي كه بر دوش‌هايشان سنگيني مي‌كند، در تمام نادرستي‌ها تنها نام يك نفر را به ياد مي‌آورند. محدودكردن تمام كاستي‌ها به يك واقعه و تقليل تمام نام‌ها به يك نام، فراموش‌كردن بخشي از تاريخ است.

آيا اين خود اشتباه بزرگي نيست؟ اين را هم يادمان نرود، طرح سابقه سروش در انقلاب فرهنگي بيش از آني كه به نيت كشف حقيقت‌ در سال‌هاي اول انقلاب باشد، پاسخي بوده به فعاليت روشنفكرانه او. در اين ميان هم دستجاتي از قدرت كه انتقادات او را برنمي‌تابيدند هم ديگراني از صنف روشنفكران كه هژموني روشنفكران ديني را تاب نمي‌آوردند در استفاده از اين حربه شريك بوده‌اند.

وقتي با او تماس گرفتم تا نظرش را در باب سياست‌هاي دولت نهم در مورد دانشگاه بپرسم، آشكارا معلوم بود از اين كه نامش با انقلاب فرهنگي گره خورده، آزرده است. سروش كه پيش از اين بسيار درباره نقش خود در ستاد انقلاب فرهنگي گفته بود، اين بار خواست تا از نقش ديگران گفته شود.

براي گفت‌وگو با دكتر سروش دلايل ديگري هم وجود داشت. شركت او در سمينار يك‌روزه «اسلام و دموكراسي»، انتشار كتابي جديد از او با نام «ادب قدرت، ادب عدالت» و نقدهاي اخير بر رويكرد جديد او از جمله اين دلايل بودند. پاسخ‌هاي سروش به اين دسته پرسش‌ها را در روز‌هاي آينده در صفحه انديشه خواهيد خواند.

متين غفاريان:آقاي دكتر سروش! همانطور كه اطلاع داريد دولت جديد سياست‌هاي سختگيرانه‌اي نسبت به نهاد دانشگاه و اساتيد – به‌خصوص اساتيدي كه همفكر دولت نيستند – در پيش گرفته است. از جمله اينكه رئيس‌جمهور از دانشجويان خواسته‌اند بر سر دولت فرياد بزنند و اخراج اساتيد سكولار و ليبرال را درخواست كنند. در مرحله جديد اين سياست‌ها، زمزمه انقلاب فرهنگي دوم هم برخاسته است. تحليل شما از اين روند جديد چيست و فكر مي‌كنيد چه نتايج و عواقبي داشته باشد.

به‌ نام خدا. من مجبورم پاره‌اي سخنان نسبتا درشت بگويم. اولا درباره آقاي رئيس‌جمهور من تاكنون اظهارنظري نكرده‌ام اما اكنون بايد بگويم اين‌گونه اظهارنظرها را در هيچ‌ زمينه‌اي جدي نمي‌گيرم. مخصوصا وقتي كه به قصه دانشگاه مي‌رسد. من چند سخنراني ايشان درباره انرژي اتمي را شنيده‌ام. من تعجب مي‌كنم كسي كه استاد دانشگاه، آن هم در رشته‌هاي مهندسي است و قاعدتا بايد حجم عظيمي از رياضيات و... خوانده باشد، اينچنين سخناني درباره انرژي اتمي بگويد.

اين سخنان نشان مي‌دهد كه اگر قرار باشد انقلابي در دانشگاه‌ها صورت بگيرد – كه من هم معتقدم بايد صورت بگيرد – آن انقلابي است آموزشي و از پايين به بالاست تا فارغ‌التحصيلان بهتري از دانشگاه بيرون آيند. اما انقلاب فرهنگي – به معنايي كه امروز در جامعه ما درك مي‌شود – يك بار در كشور رخ داد و همان يك بار كافي است. همانطور كه انقلاب هم يك بار رخ داد و همان يك بار كافي است.

انقلاب چه از جنس فرهنگي و چه از جنس سياسي، چيزي نيست كه در يك نسل دو بار يا چند بار تكرار شود. آنچه هم كه در سال 1358 در كشور رخ داد حقيقتا نه انقلاب بود و نه فرهنگي. نزاعي ميان جناح‌هاي مختلف در دانشگاه بود و هر كدام مي‌خواستند كه دانشگاه را به نفع خود مصادره كنند و نهايتا هم جناحي كه به قدرت و حكومت وابسته بود در اين نزاع پيروز و دانشگاه‌ها در نتيجه آن نزاع بسته شد. و البته بايد بگويم كه جناح پيروز در پيروزي خود از اهرم‌هاي غيرقانوني نيز بهره برد. ستاد انقلاب فرهنگي نه براي بستن كه براي بازگشايي يا به‌گشايي دانشگاه‌ها تشكيل شد.

كوشش ستاد معطوف به آن بود كه هرچه زودتر دانشگاه‌ها را باز كند و پس از يك سال‌ونيم به اين مقصود رسيد. آنچه امروز در دانشگاه‌ها مي‌گذرد دوراني است كه من اميدوارم هرچه زودتر به پايان برسد و دانشجويان ما روي آزادي را بببينند و بتوانند آزادانه در پي حقيقت دوان شوند. وقتي كه در دوران آقاي هاشمي‌رفسنجاني بر من سخت مي‌گرفتند و از تدريس در دانشگاه محروم كردند من به ايشان نامه‌اي نوشتم و در آن نامه درددل خود و دانشگاهيان را آوردم و به ايشان هشدار دادم كه دانشگاه‌ها در فشار شديد هستند و از اين دانشگاه‌ها انتظار عالمان بزرگ نداشته باشيد. در انتهاي نامه اين شعر را از هوشنگ ابتهاج آوردم كه:

يك دم نگاه كن كه چه بر باد مي‌دهي/چندين هزار اميد بني‌آدم است اينباز اين چه ابر بود كه ما را فرو گرفت/تنها نه من، گرفتگي عالمي است اينامروز من به چشم خود مي‌بينم كه شرايط از آن روز خزاني‌تر است بلكه زمستاني شده و با كمال تاسف باغبانان در خواب‌اند.

همانطور كه گفتيد فشارها بر دانشگاه‌ها امري مسبوق به‌ سابقه است. به نظر شما چرا با تمام اين فشارها كه بوده است باز عده‌اي به همين وضعيت دانشگاه‌ها هم راضي نيستند؟

آنها مي‌كوشند دانشگاه را زير سلطه خود بگيرند. آنها با هيچ‌گونه آزادي بر سر مهر نيستند. همه چيز را تا آنجا مي‌پسندند كه زير مهميز و سلطه آنها باشد. اگر جايي از اين سلطه سرپيچد با تمام قدرت آن را مي‌كوبند. آنها دانشگاهي مهارشده و سربه‌زير مي‌خواهند كه حتي در دانش جستن هم سربه‌زير باشد.

همان را بگويد كه بزرگ‌ترها مي‌گويند و مي‌خواهند. چنين دانشگاهي حقيقتا دانشگاه نيست. ما هنوز مفهوم درستي از دانشگاه نداريم. دانشگاهي كه از يك‌سو مي‌بايست با صنعت و توسعه همراه باشد و از طرف ديگر با آزادي. چنين چيزي همچنان در بوته اجمال و اهمال است. من جايي نوشته‌ام كه روزي كه ريختند و پاره‌اي از اساتيد را تحت‌عنوان دينداري كتك ‌زدند، هيچ‌گاه حوزه علميه حركتي نكرد و اين در حافظه دانشگاهيان مانده است.

من اميدوارم كه حوزه‌هاي علميه و روحانيون بزرگ گذشته را جبران كنند و با دانشگاهيان از سر همدردي و همدلي وارد شوند و سقفي را كه بر سر آزادي دانشگاه زده‌اند، بردارند.

اين روزها – هم به مناسبت سالگرد انقلاب فرهنگي و هم به‌واسطه زمزمه‌هاي انقلاب فرهنگي دوم – اشاراتي به جريان انقلاب فرهنگي در 18 سال پيش مي‌شود. بعضا از نقش شما صحبت به ميان مي‌آيد كه يكي از آخرين اين اظهارات، خاطرات چاپ شده دكتر كاتوزيان است كه به مباحثي كه با شما داشته‌اند اشاره شده است. در ‌اين‌باره توضيح دهيد.

اولا شوراي انقلاب فرهنگي همچنان ادامه دارد و اگر قرار باشد انقلاب فرهنگي دومي اتفاق بيفتد قاعدتا به دست همين شوراي انقلاب فرهنگي خواهد بود. نكته دوم اينكه شوراي انقلاب فرهنگي اول – به تعبير شما – هنگامي تشكيل شد كه دانشگاه‌ها بسته شده بود. ستادي به فرمان آيت‌الله ‌خميني مركب از هفت نفر تشكيل شد كه دانشگاه‌ها را بازگشايي كنند.

ستاد مكلف به بستن دانشگاه‌ها نبود و اين خطايي است كه من در پاره‌اي از نوشته‌ها مي‌بينم. سوم اينكه ستاد متشكل از هفت نفر بود و من در اغلب بحث‌هايي كه امروزه مي‌شود مي‌بينم مساله چنان مطرح مي‌شود كه گويي ستاد انقلاب فرهنگي يك نفر داشت آن هم عبدالكريم سروش بود.

يك وظيفه هم داشت آن هم بيرون كردن دانشگاهيان بود. هر دو ادعا بسيار جفاكارانه و دروغ‌زنانه است. اين دروغ تاريخي بايد افشا شود. در ستاد انقلاب فرهنگي، آقايان جلال فارسي – كه بسيار هم تند بود – دكتر علي شريعتمداري، دكتر حسن حبيبي، دكتر باهنر، رباني املشي و شمس آل‌احمد بودند. شمس آل‌احمد به‌زودي كنار كشيد و آقاي باهنر هم شهيد شدند.

آقاي رباني‌املشي، مسوول روحاني تصفيه استادان بودند كه مرحوم شدند. بعدا افراد تازه‌اي آمدند، از جمله آقاي احمد احمدي‌ كه تا امروز هم در شورا حضور دارند – دكتر داوري، دكتر پورجوادي و... . همچنين مايلم يادآوري كنم كه وزير علوم هم آن زمان عضو شوراي انقلاب فرهنگي بود. ابتدا دكتر عارفي و بعد به مدت طولاني آقاي دكتر نجفي و از قضا مسوول تصفيه‌هاي وزارت علوم بود.وقتي من آخرين بار از وزارت علوم پرسيدم، آنها در گزارشي محرمانه به من گزارش دادند كه 700 نفر از اساتيد تصفيه شده‌اند. اين گزارش‌ها و آمارها مطلقا در اختيار ما نبود.

يعني شورا هيچ تاثيري در تصفيه‌ها نداشت...
خير. به‌هيچ‌وجه. آقاي املشي ابتدا نظارتي داشت ولي ايشان هم كناره گرفت.
ايشان در چه مقامي بر تصفيه‌ها نظارت داشت. شخصا دخالت مي‌كرد يا به عنوان عضو شورا...
بله. ايشان عضو شورا بودند.


آيا ايشان به شما در شورا گزارش مي‌دادند؟

نخير. گزارش هم نمي‌دادند. البته ايشان از سمت خودشان هم ناراضي بودند. حتي به ما گفتند، جامعه مدرسين هم به ايشان اعتراض كرده است چون حوزه بدنام مي‌شود. يعني اينكه آقايان همان زمان هم اين ملاحظات را داشتند.

خود آقاي املشي با تصفيه‌ها موافق بودند؟

به دليل صحبت‌هايي كه با ايشان شده بود ديگر كراهت داشتند. اما كساني ايشان را دوره كرده بودند. يكي از افرادي كه ايشان را دوره كرده بود، دكتر مهدي گلشني بود كه هم‌اكنون عضو شوراي انقلاب فرهنگي است.

غرضم تفصيل ماجرا نيست. تنها مي‌خواهم به اين نكته اشاره كنم اگر تصفيه يا كار خلافي بوده كه در شورا انجام شده است، همه بودند. آقاي شريعتمداري بود، آقاي فارسي بود كه با تصفيه‌ها همراه بود و ارتباط مستقيم هم با اسدالله لاجوردي داشت. يك جناح‌هايي در كشور مايلند اولا شوراي انقلاب فرهنگي را در تصفيه اساتيد خلاصه و ثانيا اعضاي آن را هم در وجود بنده خلاصه كنند. يك نفر اسم از آقاي شريعتمداري يا آقاي احمدي نمي‌برد كه اتفاقا ايشان هم بسيار موافق تصفيه‌ها بودند. اصلا شوراي انقلاب فرهنگي همين الان وجود دارد و اعضايش معلوم‌ هستند.

اينها مسوول اتفاقاتي هستند كه در طول اين 20 سال در دانشگاه‌ها رخ داده است و هيچ‌كس به نقش آنها اشاره نمي‌كند و با آنها مصاحبه نمي‌كنند. اگر مسووليتي است بر دوش همه است. من تعجب مي‌كنم تنها شخصي كه از اعضاي اوليه ستاد كه هنوز در شورا عضويت دارد‌ آقاي شريعتمداري است. يك نفر نام از ايشان نمي‌برد. حتي كسي مثل آقاي زيباكلام كه بارها از انقلاب فرهنگي حرف زده است. اينجا بايد بگويم كه ايشان نه صادق‌اند و نه كلام زيبا مي‌گويند.

ايشان چندين‌بار از انقلاب فرهنگي سخن گفته، گويي كه از مسوولان اصلي آن بوده و من به شما مي‌گويم كه مطلقا چنين نبوده است و هر بار هم به گونه‌اي حرف مي‌زند كه در ستاد با من نشسته و مباحثه كرده و ايشان طرفدار آزادي استادان بوده و من مخالف بوده‌ام. مطلقا چنين چيزهايي دروغ است. من يك بار هم ايشان را در ستاد انقلاب فرهنگي نديده‌ام. ايشان چندين‌بار چنين سخناني را در روزنامه‌هاي «ايران» و در «راديو فردا» گفته‌اند و براي خودش اعتباري كاذب كسب كرده‌اند.

چنانكه زماني هم مدعي شده بودند نماينده دولت موقت در كردستان بودند كه وقتي اين ادعا با ترديد و انكار مواجه شد، از اثبات اين مدعا نيز درماندند. دائما مي‌گويد كه توبه كرده است. در حضور مردم هم اين را مي‌گويد كه او را ببخشند و او را بستايند. از هيچ كس ديگري نام نمي‌برد و تنها مي‌گويد اين تصفيه‌ها جلو چشم عبدالكريم سروش صورت مي‌گرفت و او هيچ نمي‌گفت.

بارها گفتم كه فعاليت ما هيچ به ربطي به تصفيه‌ها نداشت ولي به فرض كه اين تصفيه‌هاي ناصواب هم با اطلاع ما بوده است. اينها جلو چشم آقاي شريعتمداري هم بوده، جلو چشم آقاي جلال‌الدين فارسي هم بوده. ماجراهايي كه بعد بر سر دانشگاه آمد جلو چشم‌ آقايان احمدي و داوري و گلشني بود.

چرا نامي از آنها نيست. آقاي شريعتمداري مرا از فرهنگستان علوم و آقاي گلشني از انجمن حكمت اخراج كرد، هيچ‌كس نامي از آنها نمي‌برد. من با بررسي تاريخي و كشف حقيقت نه‌تنها هيچ مساله‌اي ندارم بلكه آرزو مي‌كنم روزي تمام نقاط ابهام تاريخ معاصر ما روشن شود و نقش صواب و ناصواب هركسي بر آفتاب افكنده شود ولي درباره اين نحوه مواجهه با مساله بايد بگويم كه گويي خطي از جايي آمده و كساني به چشمداشت پاداش، سخنان دروغي را تكرار مي‌كنند و متاسفانه مطبوعات هم آنها را چاپ مي‌كنند.

نكته ديگر درباره مطلبي كه دكتر كاتوزيان گفته‌اند: اولا من هيچ‌گاه از تمثيل «خاموش كردن ماشين معيوب براي تعمير» استفاده نكرده‌ام. اين تمثيل متعلق به دكتر حسن حبيبي بود. ثانيا هيچ‌گاه ايشان را به مناظره فرانخوانده‌ام. ثالثا از حقوقداني مثل ايشان انتظار نداشتم كه بدون تحقيق بنده را نظريه‌پرداز و علمدار فكر تعطيلي دانشگاه‌ها بخوانند. رابعا در مورد اخراج ايشان هم بد نيست يادآور شوم كه وقتي من خبردار شدم ايشان را از كار منفصل كرده‌اند از ايشان طرفداري كردم.

شايد خطاي حافظه يا دلايل ديگر در ميان بوده كه ايشان چنين چيزهايي گفته‌اند. خامسا برخلاف ادعاي ايشان از ستاد انقلاب فرهنگي بركنار نشدم بلكه به دليل مشاهده پاره‌اي از بي‌رسمي‌ها – كه در جاي ديگر شرح آن را آورده‌ام- رسما استعفا دادم. سادسا در آن جلسه‌اي كه آقاي كاتوزيان به آن اشاره مي‌كنند فرد سوم جلال‌الدين فارسي بود و علت ناراحتي اساتيد هم از اين قرار بود كه اساتيد حاضر، به تسخير سفارت آمريكا اعتراض داشتند و جلال‌الدين فارسي در پاسخ گفت كه هر كه مخالف اين عمل باشد، صهيونيست است؛ سخني كه اساتيد را خوش نيامد.

در مورد آقاي محمد ملكي هم بايد بگويم متاسفم كه ايشان هنوز اخراج دكتر نصر را از دانشگاه توجيه مي‌كند. من كاري به آنكه چه كسي اين كار را كرد، ندارم اما در مورد خودم و ايشان بايد بگويم كه من يك بار ايشان را ديده‌ام. ايشان با جمعي از اساتيد به شوراي انقلاب فرهنگي آمدند. اتفاقا رئيس جلسه آقاي شريعتمداري بود. من هم در كنار ايشان نشسته بودم و حرفي نمي‌زدم. چون من تازه از خارج برگشته بودم و اصلا از اوضاع دانشگاه‌ها خبري نداشتم، اساتيد را نمي‌شناختم و معمولا در اين جلسات حرفي نمي‌زدم و گوش مي‌كردم تا از مجموع صحبت‌ها، قضايا براي من روشن شود.

آقاي ملكي تقريبا تمام جلسه را در اختيار گرفت و سخنراني مفصلي درباره حقيقت انقلاب در علم و انقلاب در فرهنگ، آن هم از مواضع تندروانه چپ كرد. يك ذره شفقت نسبت به اساتيد در صحبت‌هاي او نبود. از حقيقت مباحث صحبتي نمي‌شود. گويي هركس كه به ستاد انقلاب فرهنگي مي‌آمده تنها مرا مي‌ديده و تنها از من پاسخ مي‌شنيده است. به هيچ وجه نمي‌خواهم بگويم من در ستاد نبوده يا هيچ‌كاره بوده‌ام و گناهان به گردن ديگران است.

من به نحوه گزارش اين افراد اعتراض دارم. گويي همه بدي‌ها متوجه من است و هيچ نيكي صورت نگرفته است. اينجا مي‌خواهم به اين نيكي‌ها هم اشاره كنم. يك قلم خدمتي كه ستاد انقلاب فرهنگي كرد و اتفاقا من آن را انجام دادم همين قصه تاسيس نشر دانشگاهي بود. شما مي‌توانيد از آقاي پورجوادي كه به مدت 20 سال مسوول نشر دانشگاهي بودند بپرسيد كه چه كسي از ايشان دعوت كرد، ماجرا را با او در ميان گذاشت و تا آخر كار از او پشتيباني كرد. حتي خلاف قوانين كشور من به ايشان اجازه دادم كه درآمدهاي ارزي‌شان را وارد كشور نكنند تا دست‌شان در خريدهاي مركز نشر آزاد باشد.

ما از تشكيل انجمن اسلامي در مركز نشر جلوگيري كرديم چون در آن زمان و در آن فضا، انجمن اسلامي هرجا كه تشكيل مي‌شد كاري نداشت جز تخريب. ما بسيار از اين مركز حمايت كرديم تا پا گرفت. به مدت 20 سال هم سرپا بود و همين جا من از خدمات آقاي پورجوادي تجليل مي‌كنم و ثبات مديريت در آنجا باعث شد كه نهادي ريشه‌دار پا بگيرد.

اين از خيرات و بركات بود و پاره‌اي افراد نمي‌خواهند اين دستاوردها را ببينند. در مورد تصفيه‌ها من هيچ چيز نمي‌گويم چون در اين باب زياد حرف زده‌ام. اگر كسي دنبال كشف حقيقت است چرا با ديگران مصاحبه نمي‌كند. چرا به اعضاي ديگر ستاد مصاحبه انجام نمي‌گيرد تا از لابه‌لاي سخنان آنها، حرف متعارضي اگر باشد عيان شود و حقيقت مشخص شود.

من به دوستاني كه مايلند پي به حقيقت برند پيشنهاد مي‌كنم كه با همه اعضاي ستاد، با اخراج‌شدگان و با اعضاي گروه‌هاي متعارض آن سال‌ها گفت‌وگو كنند تا حقيقت، مكشوف شود. نه اينكه فقط با من مصاحبه شود يا در مورد من مطلب نوشته شود. با آقاي نجفي، احمد احمدي و جلال فارسي مصاحبه كنيد.

آقاي احمدي و آقاي فارسي از موافقان شديد تصفيه‌ها در دانشگاه‌ها بودند. لابد آنها هم دلايلي داشتند. مخصوصا آقاي جلال‌الدين فارسي كه يادم هست آن روزها من اعضاي ستاد انقلاب فرهنگي را وادار مي‌كردم كه هر هفته يا هر ماه به يكي از دانشگا‌ه‌ها سر بزنيم. آنها كراهت داشتند ولي من معتقد بودم به دانشگاه‌ها برويم و با اساتيد صحبت كنيم تا اين حرف نباشد كه اعضاي ستاد پشت درهاي بسته تصميم‌گيري مي‌كنند.

يك نوبت آقاي حبيبي آمد و ديگر نيامد. چند نوبت من و آقاي شريعتمداري و ديگران رفتيم. يك نوبت كه به دانشگاه شهيد بهشتي رفته بوديم با اساتيد صحبت كرديم. آنجا يكي از اساتيد كه او را به درستي به ياد دارم- آقاي خدايي كه استاد شيمي بود- از جا برخاست و گله كرد و گفت كه در زمان بسته شدن دانشگاه‌ها با ما چنين و چنان مي‌كنيد.

از جمله گفت كه شما ما را اذيت مي‌كنيد. وقتي ايشان نشست آقاي فارسي زمام سخن را به دست گرفت و گفت ما احتياج نداريم كسي را اذيت كنيم. اگر لازم باشد […] با همين صراحت. ايشان اينچنين مزاجي داشت.

مي‌خواستم بپرسم پيش از بسته شدن دانشگاه‌ها، شما چه نظري درباره دانشگاه‌ها داشتيد؟

حقيقت اين است كه دانشگاه‌ها قبل از بسته شدن، دانشگاه‌ نبودند. اصلا زمان، زمان انقلاب بود. هيچ چيزي آن نبود كه مي‌بايست باشد. من همان زمان در دانشگاه تدريس مي‌كردم. كلاس درستي تشكيل نمي‌شد. هر روز تظاهرات بود. گروه‌هاي مختلف سياسي و چريكي به دانشگاه آمده و بساط گسترده بودند.

هر روز دانشجويان به بانگي روان مي‌شدند. عمدتا كلاس‌‌ها تشكيل نمي‌شد. دانشجو سر كلاس بود اما به قول معروف «من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است.» اين مقتضاي انقلاب بود و همه چيز حالت نيم‌بند داشت و در حال شكل‌گيري بود. با اين همه، من نه در جريان بستن دانشگاه‌ها بودم- ولو با وضعيتي كه داشت- و نه با آن موافق بودم.

تحليل و راه‌حل شخصي شما براي اين مسائل چه بود. آيا جايي سخنراني يا توصيه‌اي هم كرديد؟

نه‌خير، راستش اين انقلاب فرهنگي بسيار ناگهاني رخ داد و من اصلا خبر نداشتم كه بناست چنين اتفاقي بيفتد. در ستاد انقلاب فرهنگي هم برخي اعضا مانند آقاي حبيبي و آقاي شمس آل‌احمد از نقش احزاب سياسي در پشت پرده انقلاب فرهنگي سخن مي‌گفتند. بعدها البته ما جلسه‌اي با آقاي هاشمي داشتيم. پاره‌اي از مشكلات در كار ستاد پيش مي‌آمد كه ما را به آقاي هاشمي و آقاي خامنه‌اي ارجاع مي‌دادند و ما جلساتمان را در نزد اين دو نفر تشكيل مي‌داديم.

يك بار آقاي هاشمي در اين جلسات گفتند كه «بله ما با بسته شدن دانشگاه‌ها موافق بوديم اما به اين معني كه اين بسته شدن تنها به مدت چند ماه باشد نه چند سال.»يعني به ما فهماندند كه دانشگاه‌ها به سرعت باز شود. شخص امام نظرشان اين بود و ما هم همين نظر را داشتيم. معلوم بود كه ماجراي بسته شدن دانشگاه‌ها با اين بزرگان در ميان گذاشته شده بود اما گويا ايده‌ها مختلف بوده است.

بعد از بسته شدن دانشگاه‌ها ما از برخي اساتيد و دانشجويان مي‌شنيديم دانشگاه بايد دو سال بسته بماند تا اصلاح كامل شود. ما اين مساله را نزد امام برديم و ايشان راي موافق نداشتند و گفتند دانشگاه‌ها بايد هرچه سريع‌تر باز شود. ما از ايشان خواستيم در يكي از سخنراني‌هاي عمومي‌شان راي‌شان را بگويند چون دانشجويان و تندروها اين سخن را از ما نمي‌پذيرفتند. وقتي ايشان در سخنراني عمومي اين مساله را گفتند جاده قدري باز شد و ما دانشگاه‌ها را به سمت باز شدن هدايت كرديم.

***

متن جوابیه دکتر ملکی به حاج فرج دباع
روزنامه‌نگار جوان آقاي رضا خجسته رحيمي از من خواست تا بمناسبت سالگرد بااصطلاح انقلاب فرهنگي و بستن دانشگاهها با بهانة اسلامي شدن، به چند سئوال او پاسخ گويم. اينكار انجام شد و گفتگوي ما سروپا شكسته و حتي با تغيير نامها منتشر شد. گله‌اي از او ندارم كه جوان است و جوياي نام و نان و در مضيقة سياستهاي روزنامة اهل بقا. امّا چند روز بعد در همان روزنامة «هم‌ميهن» با تزئين عكس بزرگ دكتر سروش در صفحة اوّل، مقاله‌اي و مصاحبه‌اي با ايشان منتشر گرديد كه موجب شگفتي بسياري شد. مطالبي در مصاحبه آمده بود كه بهيچوجه در شأن دكتر سروش ،كه ما مي‌شناختيم، نبود. اي كاش به جاي آن همه صغري و كبري بافتن و متهم ساختن اين و آن، اين شهامت را از خود نشان مي‌دادند كه بعد از آنكه فرمودند «من بدليل اينكه تازه از خارج برگشته بودم و اصلاً از اوضاع دانشگاهها خبري نداشتم اساتيد را نمي‌شناختم و معمولاً در اين جلسات حرفي نمي‌زدم و گوش مي‌كردم تا از مجموع صحبت‌ها قضايا براي من روشن شود» (عين فرمايشات ايشان منتشر شده در روزنامه هم‌ميهن)، در ادامه مي‌فرمودند که من در پذيرش اينكار اشتباه كردم و اشتباهم را بعنوان يكي از اعضاء ستاد مي‌پذيرم. اينكه ستادي براي بازگشايي دانشگاه تشكيل شده بود و سخن‌هايي از اين سنخ، كار ايشان را مشكل‌تر مي‌كند، آنگونه كه جناب محمدعلي نجفي وزير علوم وقت در پاسخ خود در روزنامه هم‌ميهن مطالبي گفت كه تا حدودي روشن‌گرانه بود.
من با توجه به اين كه شخصاً قصد نداشته‌ام كه فرصت‌طلبان را از انتقاد نيروهاي دگر اندیش به يكديگر خوشحال كنم، مدتهاست كه در جريان ذكر وقايع انقلاب فرهنگي نامي از دكتر سروش و انتقادهاي وارده به ايشان به طور جدي نمي‌بردم. اتفاقاً سؤالي كه مصاحبه‌كننده درباره آقاي دكتر سروش و مواجهه با ايشان در ستاد انقلاب فرهنگي از من پرسيد را مختصر پاسخ دادم و بدان نپرداختم تا ديگران سوءاستفاده نكنند، زيرا كه به هر حال ايشان را با تمامي انتقادات، امروز در زمره مغضوبين مي دانم و قصد تخريب ايشان را نداشته‌ام. اما دكتر سروش در مصاحبه اخير ادعاهاي عجيبي كرده‌اند و سكوت امثالِ من را حمل بر قبول مدعيات تكراري خويش فرض كرده‌اند. جناب آقاي خجسته رحيمي نيز سرمقاله‌اي احساساتي در باب حاشيه‌نشيني استاد نوشته‌اند در حاليكه اغراق در مظلوميت ايشان، نمي‌تواند حجابي بر غرور يك فيلسوف در مواجهه با ديگران و گذشته خويش باشد. نويسنده جوان خوب است بداند كه آقاي سروش حتي «حاشيه‌نشيني در راحت» را بسيار ديرتر از ديگراني تجربه كرده‌اند كه «حاشيه‌نشيني در اسارت» را سالها چشيده‌اند.

از اين جهت در ادامه توضيحاتي را درباره مطالب ذكر شده در مصاحبه آقاي دكتر سروش - با احترام به ايشان- عرض مي‌نمايم:

1. از قول جناب دكتر سروش نوشته شده است كه
«من تازه از خارج برگشته بودم و اصلاً از اوضاع دانشگاهها خبري نداشتم، اساتيد را نمي‌شناختم و معمولاً در اين جلسات حرفي نمي‌زدهم و گوش مي‌كردم تا از مجموع صحبت‌ها قضايا براي من روشن شود. "

اين فرمودة ايشان اين سئوال را برايم ايجاد كرده كه:
شما كه تازه از خارج برگشته بوديد و اصلاً از اوضاع دانشگاهها خبري نداشتيد، اساتيد را نمي‌شناختيد، چرا بقول خودتان مأموريت بازگشايي دانشگاههايي را كه با آن وضع بسته بودند پذيرفتيد؟ شما كه عالمانه به مسائل نگاه مي‌كنيد ايا پذيرش مسئوليت كاري را كه در حد اطلاع و دانش شما نبود، صحيح مي‌دانيد؟

2. آقای سروش مرتب در مصاحبه تكرار مي‌كنند، چرا از بين اعضاء ستاد انقلاب فرهنگي فقط من را مورد نقد قرار مي‌دهيد؟ مي‌دانيد چرا؟ براي اينكه شما هم استاد دانشگاه بوديد، هم فيلسوف و هم علم‌شناس. كسي از جلالِ‌الدين فارسي كه بقول شما سروسرّي هم با لاجوردي دادستان انقلاب اسلامي تهران داشت يا رباني املشي (مسئول روحاني تصفيه استادان) يا دكتر شريعتمداري عضو حزب باد! و حسن حبيبي و باهنر انتظار آن را نداشت تا در برابر آن اخراجها و دستگيري‌ها و كشتار دانشجويان و استادان به اعتراض برخيزند، توقع از شما بود، ولي با كمال تأسف تا اين لحظه يك اعتراض جاندار نسبت به وقايع آن دوره كسي از شما نشنيده است.

3. قصه اخراج دكتر نصر و همدلي جديد عده‌اي از اصلاح‌طلبان حکومتی با سلطنت‌طلبان اسلامي! در جستجوي علت اخراج ايشان و نقش اينجانب در اين مسأله نيز كشف جديد است كه فرصت‌طلبان اصلاحاتي براي توجيه اشتباهات تاريخي خود به آن دست يافته‌اند. دكتر سروش نيز كه به تازگي با دكتر نصر دست به يقه‌ي كلامي شده بود، توضيحات اينجانب را «توجيه» خوانده است. اگرچه اخراج دكتر نصر به بنده ارتباطي نداشت و دستور و تصميم‌گيري شوراي انقلاب به رياست دوست دكتر نصر - جناب آقاي مطهري – بود، ليكن ماهيت اخراج ايشان نيز با تصفيه استادان و دانشجويان در انقلاب فرهنگي ،كه بنده با آن مخالف بودم، كاملاً متفاوت بود. از آقاي سروش و ديگر معترضين به اخراج دكتر نصر تقاضا مي‌كنم ليست اخراجي‌هاي وابسته به رژيم شاهنشاهي كه بلافاصله پس از انقلاب انجام شد و ليست استادان پاكسازي شدة پس از انقلاب فرهنگي كه وظيفه‌اش اسلامي كردن دانشگاه بود را منتشر كنند تا سيه‌روي شود هر كه در او غش باشد.
اخراج وابستگان و عوامل يك رژيم سركوبگر ساقط شده با رعايت شواهد و قواعد، بسيار متفاوت است از اخراج و تصفيه صدها استاد و دانشجويي كه خود با رژيم شاهنشاهي در راه انقلاب مبارزه كرده بودند و تنها بدليل دگرانديشي و مخالفت با تفكر حاكم از دانشگاه اخراج مي‌گشتند. اگر گفته‌هاي من در مورد چگونگي اخراج دكتر نصر كه متأسفانه كاملاً دست و پاشكسته در هم ميهن منتشر شد «توجيه» است، آيا اين گفتة شما كه چندين بار تكرار شده كه مسئوليتي در تعطيلی دانشگاهها و اخراج هزاران استاد و دانشجو نداشته‌ايد «توجيه» نيست؟

4. ایشان در مصاحبه گفته اند «آقاي ملكي تقريباً تمامِ جلسه را در اختيار گرفت و سخنراني مفصلي دربارة حقيقتِ انقلاب در علم و انقلاب در فرهنگ، آن هم از موضع تندروانة چپ كرد يك ذره شفقت نسبت به اساتيد در صحبت‌هاي او نبود. »
از شما شنيدنِ چنين سخني شگفت‌آور است! در آن جلسه من و تعدادي از استادانِ سرشناس دانشگاه آمده بوديم تا به شما و همكارانتان بگوييم اگر قرار است تغييري در دانشگاهها داده شود، اين وظيفة شوراي عالي دانشگاههاست كه منتخب دانشگاهيان هستند، نه كسانيكه از سوي احزاب حاكم برگزيده شده‌اند تا اهدافِ خود را كه حذف استادان و دانشجويان دگرانديش و جذب خوديهاست در دانشگاهها پياده كنند، و ديديم و امروز بر همگان روشن شده كه هدف بستن دانشگاهها سلطة حكومت بر اين مراكز بوده است. ما به ستاد انقلاب فرهنگي آمده بوديم تا از حق مسلم استادان و دانشجويان در ادارة دانشگاهها دفاع كنيم، هرگز نيامده بوديم تا از كسانيكه صلاحيت تصميم‌گيري در مورد دانشگاهها را نداشتند «شفقت» گدايي كنيم، شما در حضور استادانِ سرشناس مانند دكتر ناصر كاتوزيان و در دفاع از ستاد انقلاب فرهنگي به استادان توهين كرديد و به آنها گفتيد ما خودمان ميدانيم چكار كنيم شما برويد پي كارتان. حالا ادعا مي‌كنيد كه در ستاد انقلاب فرهنگي فقط ناظر گفتگوها بوده‌ايد!؟
در همين جا لازم است يادآور باشم آن روزها كه شما بعنوان ايدئولوگ، حكومت ديني را تئوريزه مي‌كرديد، من بخاطر دفاع از دانشگاهيان در زندانهاي رژيمي كه شما مدافع آن بوديد، زير سخت‌ترين شكنجه‌ها بودم و با قبول همة مسئوليت‌ها، مانع دستگيري حتي يكي از همكارانم در شوراي عالي و شوراي مديريت دانشگاه شدم و شما در جواب دوستتان آقاي دكتر كاظم ابهري ،استاد دانشكده فني، كه از جنابعالي خواست با نزديكي كه به نظام داشتيد در اين مورد اعتراض كنيد گفتيد «هركس خربزه مي‌خورد پاي لرزش هم بايد بنشيند، كسي كه با برنامه‌هاي حكومت مخالفت مي‌كند طبيعي است چوبش را خواهد خورد (به نقل شفاهي از دكتر كاظم ابهري استاد سابق دانشكده فني دانشگاه تهران و استاد فعلي يكي از دانشگاههاي استراليا)

5. اعتراف به اشتباه كارِ مردانِ بزرگ است. به جاي اينكه مرتب مسئوليت را به گردنِ اين و آن بياندازيد اعتراف كنيد به سهم خودتان در نتايج انقلاب فرهنگي دخيل بوده‌ايد. اينكار نشانة شجاعت و بزرگواريست و درگذشته بسياري از بزرگان چنين كرده‌اند.

6. شما در گفتگويتان با روزنامه هم‌ميهن در چند مورد استاد محترم جناب آقاي دكتر ناصر كاتوزيان را دروغگو ناميده‌ايد (دفاع با خود ايشان است) اما من بعنوان يك همكار دانشگاهي كه ده‌ها سال است او را مي‌شناسم گواهي مي‌دهم جز صداقت و شجاعت چيزي از او نديده‌ام.
امّا در مورد دكتر صادق زيباكلام، با تمامِ اختلافات مسلكي كه با او دارم، برازنده شما نديدم كه او را ناصادق بناميد، او آنقدر صداقت داشت كه به گناهان خود اعتراف كند، ولي شما همين كار كوچك را هم نكرديد. شهادت مي‌دهم آن روزها (29 آذر تا 23 ديماه 57) روزهاي گرمِ انقلاب كه شما در انگلستان مشغول تحقيق و تحصيل بوديد، آقاي زيباكلام در جمع 70ـ80 نفري استادان دانشگاه تهران با تحمل تمامِ ناراحتي‌ها و خطر مرگ كه استادان را تهديد مي‌كرد، در آن جمع حضور داشت و به مسئوليت خود عمل كرد و بعنوان يك معلم دانشگاه با دانشجويان و مردم همكاري مي‌كرد و در بين آنها بود. دستي از دور بر آتش انقلاب نداشت و تا حدودي به مسائل دانشگاهها آشنا بود.

جناب آقاي عبدالكريم سروش
در خاتمه دوستانه به شما پيشنهاد مي‌كنم ــ و برازندة نام خود گزيده‌تان نيز اين است ــ كه «بنده‌اي جوانمرد» باشيد و «سروش» پيام‌آور پذيرش اشتباه خويش شويد. از «دباغي» پوست منتقدانتان دست برداريد كه هيچ «فرجي» از اين عادت، بر مشكل قصور شما در قصه انقلاب فرهنگي حاصل نخواهد شد.
 ***
جوابیه صادق زیبا کلام به حاج فرج دباغ

در بازگشايي پرونده انقلاب فرهنگي توسط دکترعبدالکريم سروش مطالبي درباره برخي افراد گفته شدکه اعتراض آنان را بر انگيخت.

گرچه بهتر بود اين گفت‌و‌گو در محيطي دوستانه و رودررو به سرانجام مي‌رسيد اما هم ميهن به احترام حق پاسخ گويي آنان بي هيچ داوري پاسخ ها را منعکس مي‌‌نمايد.با اين اعتقاد که جامعه ما بيش از هر چيز نياز به تمرين گفت و گو و تبادل افکار دارد.

قبل از پرداختن به پاسخم به مطالب جناب آقاي دكتر سروش ذكر چند نكته را به صورت عليحده ضروري مي‌دانم.

1- آقاي سروش فرموده بودند كه بنده ادعاي نمايندگي دولت موقت در كردستان را كرده بودم و وقتي كه اين ادعا با ترديد و انكار مواجه شد از اثبات در ماندم. ايشان اين را حجتي بر «ناصادق» بودن بنده گرفته‌اند.

بنده تصوير دو نامه رسمي را كه اولي تقاضاي همكاري دولت موقت از دانشگاه تهران در خصوص اين حقير است و نامه دوم حكم رسمي نمايندگي از سوي دولت موقت براي رسيدگي به امور منطقه كردستان است، را ضميمه كرده‌ام و استدعا دارم كه هر دو را درج كنند.

2- من در سال 1363 مربي دانشكده فني دانشگاه تهران بودم و براي ادامه تحصيل در مقطع دكترا در انگلستان خواهان تغيير از فني به علوم‌انساني بودم كه وزارت علوم موافقت نمي‌كرد. قرار شد كه وزارت علوم اين تقاضا را از ستاد انقلاب فرهنگي استعلام كند و چنانچه اعضا ستاد موافقت كردند وزارت علوم مجوز تغيير رشته را صادر كند.

در آن مقطع، مسووليت اصلي ستاد برعهده جناب سروش ، دكتر علي شريعتمداري و حجت‌الاسلام دكتر احمد احمدي بود. دكتر شريعتمداري و احمدي مخالفت كردند اما سروش موافقت كرد. از آنجا كه اعتبار ايشان بيش از سايرين بود، وزارت علوم موافقت كرد. من تا زنده هستم خود را مديون دكتر سروش از اين بابت مي‌دانم.

3- من هرگز نقش يا سمت رسمي در ستاد انقلاب فرهنگي نداشتم. كسي كه صورتش را با تيغ ژيلت اصلاح مي‌كند، قطعا در دهه 1360 نمي‌توانسته در ستاد انقلاب فرهنگي جايگاه و پست يا مقامي داشته باشد اما به صورت ديگر، يعني به راه‌انداختن موج، من نقش داشته‌ام.

در سال‌هاي 59-1358 من سخنراني‌ها و يادداشت‌هاي زيادي تحت عنوان «ضروت انقلاب فرهنگي» داشته‌ام كه برخي از آنها در مطبوعات آن روزها چاپ شده‌اند.

شايد بد نباشد براي تنوير افكار عمومي و اينكه بحث‌هايي كه آن ‌روزها مطرح بود از چه سنخي بودند، «هم‌ميهن» برخي از آنها را چاپ كند.

صحبتي هم كه پيرامون «حلاليت از مردم در خصوص نقشم در جريان انقلاب فرهنگي» در سال 1377 و در جريان برگزاري بزرگداشت 16 آذر كه دفتر تحكيم در دانشگاه تربيت مدرس برپا كرده بود داشتم منعطف به آن نقش مي‌باشد.

4- جريان انقلاب فرهنگي به تعبير امروزه يك «گفتمان» بود. يعني رودخانه‌اي كه از جريانات و تفكرات مختلفي شكل گرفته بود.

تغيير در نظام آموزشي كشور، تلاش در جهت توليد علم در دانشگاه‌ها، سوق دادن دانشگاه‌ها به سمت پژوهش و مطالعات بنيادي به جاي محور قراردادن صرف تدريس، رفتن به سمت و سوي مباحثي چون توسعه ملي يا بومي، تكنولوژي مناسب (Appropriate techonlogy) تلاش دانشگاه در مسير عدم وابستگي كشور به غرب، اسلامي كردن دروس انساني تا تصفيه دانشگاه از اساتيد و دانشجويان مخالف، منتقد، ناراضي، دگرانديش و غير مسلمان صرف‌نظر از درست بودن يا غلط بودن اهداف فوق صرف‌نظر از قابل تحقق بودن برخي از آنها (همچون اسلامي كردن دروس انساني) تنها خواسته و هدفي كه تحقق يافت صرفا تصفيه دانشگاه از اساتيد و دانشجويان از نظر حكومت «معاند» بود.

آنچه كليه جريانات درون «گفتمان انقلاب فرهنگي» (از جريانات اسلامي گرفته تا ملي – مذهبي‌ها تا ماركسيست‌‌ها و همه ) بر روي آن توافق داشتند تعطيلي دانشگاه‌ها بود ستاد انقلاب فرهنگي هم به حكم مرحوم امام تشكيل شد براي تحقق آن اهداف و نه آنگونه كه دكتر سروش ادعا مي‌كند، براي بازكردن يا نوگشايي دانشگاه‌ها.

اما برويم سراغ اصل مطلب:دكتر سروش خصوصيت جالبي دارند كه خلاصه مي‌شود در بي‌مقدار و بي‌ارزش دانستن مخالفان‌شان. هركس كه به ايشان جسارت كرده و سرسوزني مخالفت نموده و بگويد بالاي چشمان ايشان ابروست با توپخانه‌اي از ادبياتي روبه‌رو مي‌شود كه كمترين آنها «نادرستي»، «ناصادقي» ، «زشتي»، «جهالت» و ... است چرا كه ايشان خود را حقيقت‌ مطلق و مطلق حقيقت مي‌پندارد.

آنان كه آشنايي با تاريخ دارند آگاهند كه وقتي چنين انسان‌هاي خودمحور و خود بزرگ‌بيني به قدرت رسيده‌اند چه بر سر مردمان آن قوم رفته است.

خيلي دور از ذهن نيست انساني كه كوچكترين انتقاد و خرده‌گيري را برنمي‌تابد با مخالفان، منتقدان، معترضان، ناراضيان و دگرانديشان چه خواهد كرد. در مصاحبه‌شان نيز هركس كه جرات كرده و ايرادي يا انتقادي به مشاراليه نسبت داده، يا متهم به لاف‌زني و دروغ‌پردازي شده (اين بنده حقير) يا اشتباه مي‌كند و دچار فراموشي شده (دكتر ناصر كاتوزيان) يا خاك در چشم حقيقت مي‌باشد دكتر (محمد ملكي) چرا كه دكتر سروش به زعم خودشان (و البته روزنامه هم‌ميهن) به جز تلاش در بازگشايي دانشگاه‌ها و جلوگيري از ضرر و زيان، نقش ديگري نداشته، تصفيه اساتيد هم اساسا به ستاد مربوط نمي‌شده، اگر هم ستاد نقشي مي‌داشته اين اعضاي ديگر ستاد همچون دكتر علي شريعتمداري، حجت‌الاسلام دكتر احمد احمدي، جلال‌الدين فارسي، دكتر مهدي گلشني، دكتر محمدعلي نجفي، مرحوم حجت‌الاسلام مهدي رباني املشي، حسن حبيبي و ديگران بوده‌اند.

دكتر سروش (به گفته خودش) از خارج آمده بوده و اساسا نمي‌دانسته در دانشگاه‌ها چه مي‌گذشته و براي آنكه پشت درهاي بسته تصميم‌گيري صورت بگيرد، مرتبا به ديدار اساتيد و دانشگاه‌ها مي‌رفته. فقط دفعتا خبردار مي‌شود كه وزارت علوم كه دكتر نجفي مسووليت آن را برعهده داشته 700 استاد را تصفيه كرده است.

اين خيلي جالب است و عبرت آموز كه سروش دكتر محمدعلي نجفي را كه در دهه 1360 عهده‌دار وزارت علوم بوده را به عنوان مسوول تصفيه‌ها در كرسي اتهام قرار داده اما دكتر مصطفي معين را كه از سال 1362 به عنوان نماينده امام در ستاد انقلاب فرهنگي بوده و از سال 1368 نيز وزير علوم در دولت آقاي هاشمي‌رفسنجاني بوده و قطعا نقش به مراتب بنيادي‌تري از محمدعلي نجفي در تمامي جريانات انقلاب فرهنگي داشته را نمي‌بينند.

ايضا تلاش در نشان دادن اينكه يك برنامه‌هايي براي بستن دانشگاه‌ها بوده كه آقايان هاشمي رفسنجاني و آيت‌الله خامنه‌اي از آن اطلاع داشته‌اند اما سروش كاملا «معصوم و بي‌گناه» است در جريان آن مسائل پشت‌پرده نبوده ايضا تلاش در مقصر نشان دادن هاشمي‌رفسنجاني براي ممانعت از تدريس ايشان در دانشگاه.

پذيرفتن اينها نه از فردي كه يكي از مسوولان ستاد انقلاب فرهنگي بوده بلكه حتي از يك فرد عادي كه در دهه 1360 صرفا در ايران زندگي مي‌كرده و در جريان تحولات دانشگاه بوده اگر نگوييم غيرممكن كه حداقلش آن است كه خيلي ثقيل است.

اين خيلي ثقيل است كه انسان بتواند بپذيرد كه دكتر سروش كه با دانشگاه حشر و نشر داشته در دهه 1360 روحش هم خبردار نبوده كه چه اتفاقاتي دارد مي‌افتد و چگونه صدها استاد و هزاران دانشجو از دانشگاه‌هاي كشور اخراج شده‌اند و امروز مدعي شود كه اولا ستاد اين كارها را نمي‌كرده، ثانيا اگر هم ستاد مي‌كرده من در جريان نبوده‌ام، ثالثا چرا نمي‌رويد از ديگران هم سوال كنيد و رابعا چرا كارهاي مثبت و ارزنده من را نمي‌بينيد و مطرح نمي‌كنيد؟

خامسا منتقدان را به دروغ‌گويي و غيره متهم مي‌سازيد؛ سادسا به جاي برخورد صادقانه با گذشته، همچون پاره‌اي از مسوولان منتقدان را متهم مي‌كنيد كه «به چشم‌داشت پاداش،‌ سخنان دروغي را تكرار مي‌كنند و متاسفانه مطبوعات هم آنها را چاپ مي‌كنند.»

آقاي دكتر سروش،‌كدام روزنامه مطالب دكتر ملكي يا دكتر كاتوزيان پيرامون شما را منتشر ساخت و كدام يك از روزنامه‌هاي اصلاح‌طلب و دگرانديش،‌كوچكترين مطلب و اظهارنظري از شما را با عكس و تفصيلات درج نكرد؟

فقط يك بار ديگر به سرمقاله روزنامه «هم‌ميهن» در همان روزي كه مصاحبه شما را چاپ كرد نگاهي بيندازيد تا ببينيد چگونه سره و ناسره، حق و ناحق را دارند به هم مي‌بافند تا خدشه‌اي به شخصيت شما وارد نشود. آن سرمقاله در دفاع و حمايت از شما آنقدر به ابتذال رفته كه حتي آنچه شما در همان مصاحبه تلويحا پذيرفته‌ايد را سعي مي‌كند از ساحت وجود شما مبري سازد.

فرموده‌ايد «انقلاب فرهنگي نزاعي ميان جناح‌هاي مختلف در دانشگاه بود و هر كدام مي‌خواستند كه دانشگاه را به نفع خود مصادره كنند و …» آيا به راستي اينچنين بود؟ اگر حكايت انقلاب فرهنگي چنين مي‌بود، يعني دعواي قدرت بود، چرا شما حكم مرحوم امام خميني را پذيرفتيد؟

چرا خودتان از آن دعواي قدرت به قول خودتان كنار نكشيديد؟ به علاوه اينكه انقلاب فرهنگي، دعواي قدرت بوده را جنابعالي چه زماني ملتفت شديد؟ آيا در سال‌هاي نخست انقلاب فرهنگي كه آن همه پيرامون مسائل دانشگاه‌ها و انقلاب فرهنگي گفتيد، نوشتيد و اينجا و آنجا سخنراني مي‌كرديد، معتقد بوديد كه كل آن برنامه يك جنگ قدرت است؟

فرموده‌ايد كه گزارشات، اطلاعات و آمار اساتيد تصفيه شده در اختيار ما نبود. زهي افسوس كه اينچنين قلب واقعيت مي‌كنيد و براي تبرئه خود پا به روي هر حق و حقيقتي مي‌نهيد.

در همان مصاحبه از ملاقات‌ها و مراجعات دانشگاهيان به ستاد و ديدار با شما و ديگر اعضاي ستاد گفته‌ايد. آيا در آن ملاقات‌ها اساتيد شكايت از اخراج خودشان و همكارانشان نمي‌كردند؟

آيا مطبوعات منظما اخباري مبني بر اخراج اساتيد درج نمي‌كردند؟ اگر شما علم و اطلاعي از تصفيه‌ها نداشتيد چگونه در بخش ديگر مصاحبه فرموده‌ايد كه «رباني املشي مسوول روحاني تصفيه استادان بودند»؟ اگر ستاد علم و اطلاعي از اخراج‌ها نداشت، چگونه پس ادعا كرده‌ايد كه «آقاي احمد احمدي و آقاي فارسي از موافقان شديد تصفيه‌ها در دانشگاه‌ها بودند؟»

نخستين امواج تصفيه از دانشگاه علم و صنعت آغاز شد. دكتر اسرافيليان، رئيس دانشگاه از تمديد قرارداد اساتيد حق‌التدريس امتناع ورزيد. سپس دكتر سيدكمال‌الدين نيك‌روش، رئيس دانشگاه پلي‌تكنيك، آن سياست را در پلي‌تكنيك دنبال كرد.

بعد نوبت به دكتر حسن عارفي رسيد كه علاوه بر رياست دانشگاه تهران، وزير علوم هم بود. تا پايان سال 1359 صدها استاد كه قرارداد همكاري‌شان با دانشگاه‌ها تمديد نشده بود، از دانشگاه‌ها كنار گذارده شده بودند.

پزشكان و اساتيدي كه در رشته‌هاي فني و علوم تخصص داشتند عموما راهي غرب شدند، اما اساتيد بيكار شده در علوم انساني با مشكلات بنيادي مواجه شدند. بعد دكتر عارفي در اقدامي انقلابي ،‌ تمامي بورس‌هاي خارج از كشور را قطع نمود. بورسيه‌اي بود كه چند ماه بيشتر تا پايان كارش نمانده بود؛ بورسيه‌اي بود كه في‌المثل دو يا سه سال از كارش مانده بود، جملگي مي‌بايستي به كشور بازمي‌گشتند.

درحالي‌كه مطبوعات هر روز اخبار اين اتفاقات و تصميمات را چاپ مي‌كردند؛ درحالي‌كه والدين بورسيه‌هاي خارج از كشور هر روز به وزارت علوم، نخست‌وزيري، مجلس و هر كجاي ديگر كه به عقلشان مي‌رسيد رجوع مي‌كردند؛ درحالي‌كه اساتيد بيكار شده منظما صداي اعتراض خود را در مطبوعات منعكس مي‌ساختند، چگونه مي‌شود پذيرفت كه شما آقاي سروش در جريان اين تحولات نبوديد؟

من در فاصله مهر 1360 تا مهر 1363 مديركل روابط بين‌الملل دانشگاه تهران بودم و شاهد تصفيه منظم اساتيد دانشگاه. در سال 1363 آماري تهيه كردم از اساتيد تصفيه شده دانشگاه تهران. درميان تصفيه‌شده‌ها (اگر درست يادم مانده باشد) حدود 80 تن از اساتيد دانشكده پزشكي بودند و بسياري از آنان در حرفه و تخصصشان انصافا جزو بهترين‌ها بودند.

از مهندس ميرحسين موسوي نخست‌وزير، تقاضاي وقت كردم و به همراه دكتر ابوالقاسم گرجي، دكتر علي شيخ‌الاسلامي رئيس دانشكده ادبيات و پيش‌نماز دانشگاه؛ دكتر علي افروز و يكي، دو استاد ديگر آن ليست را به آقاي موسوي ارائه دادم و گفتم آيا درست است كه اين همه استاد تصفيه شوند؟

آن ليست را با يادداشتي كه روي آن گذاردم براي جملگي مسوولان نظام و ستاد انقلاب فرهنگي ارسال داشتم. آن ليست را بعدا يكي از گروه‌هاي مخالف نظام چاپ كرده بود؛ آن‌وقت چگونه مي‌شود كه شما در ستاد خبر از اين مسائل نداشته باشيد؟

آقاي سروش، هيچ‌كس نمي‌گويد كه شما اين بلاها را بر سر دانشگاه آورديد. سهل است كه هيچ‌كس نمي‌گويد شما با اين تصفيه‌ها موافق بوديد. البته شما با بري دانستن خود از همه آن اتفاقات، درعين حال مي‌خواهيد تسويه‌حساب سياسي هم با عده‌اي كرده و آنان را مقصر در اين قضايا جلوه دهيد.

اما آقاي سروش آن 500 يا 700 نفر يا حتي يك نفر استاد به همراه هزاران دانشجو را نه شما تصفيه كرديد، نه هيچ‌يك از افراد و چهره‌هايي كه در مصاحبه‌تان خواسته‌ايد مقصر قلمداد كنيد.

تصفيه‌ها را همان نيروها و جرياناتي انجام دادند كه جلوگيري از تدريس شما در دانشگاه كردند؛ كه سيد‌حسين نصر و ناصر كاتوزيان را اخراج كردند؛ كه اگر امروز هم بتوانند همان داستان را تكرار خواهند كرد. بعيد به نظر مي‌رسد كه شما اينها را ندانيد.

درعين حال تلاش كرده‌ايد كه مسووليت جلوگيري از تدريستان را بر گردن هاشمي رفسنجاني بيندازيد و مسووليت اخراج سيدحسين نصر را بر گردن دكتر ملكي. سبحان‌الله!! پرسش اساسي اين است كه دكتر عبدالكريم سروش در زماني‌كه اين بي‌عدالتي‌ها را ناظر بود چه كرد؟

واقعيت آن است كه آقاي سروش، شما به جز سكوت، سكوت و باز هم سكوت هيچ كار ديگري نكرديد. هيچ‌كس نمي‌گويد كه دكتر سروش آن تصفيه‌ها را مي‌كرده؛ سهل است كه هيچ‌كس نمي‌گويد كه دكتر سروش لزوما با آن تصفيه‌ها همراه بوده، نه آقاي سروش، مغلطه نكنيد. هيچ‌كس شما را متهم به اعمال خلاف نمي‌كند. سوال چيز ديگري است؛ سوال آن است كه شما وقتي آن تصفيه‌ها را مي‌ديديد، چه كرديد؟

سوالي كه راديوفردا از من كرد دقيقا همين بود: واكنش ديگر دكتر سروش درميان آن تصفيه‌ها چه بود؟ به نظر شما من چه مي‌بايستي مي‌گفتم؟

مي‌رسيم به پرسش سخت؛ چرا راديوفردا مي‌پرسد كه دكتر سروش در آن وانفسا چه مي‌كرد؟ چرا نمي‌پرسد كه علي شريعتمداري، حجت‌الاسلام دكتر احمد احمدي، جلال‌الدين فارسي يا دكتر مهدي گلشني در آن وانفسا چه مي‌كردند و واكنش‌هايشان چه بود؟

چرا فقط مي‌پرسند كه دكتر سروش چه مي‌گفت و واكنشش چه بود؟ پاسخ آقاي سروش آن است كه عده‌اي عليه ايشان به توطئه برخاسته‌اند و خطي از جايي دارد مي‌آيد و كساني از جمله راقم اين‌ سطور به واسطه پاداش، داريم بحث را به گونه‌اي مطرح مي‌كنيم كه برسد به سروش و او را بدنام كنيم. نه آقاي سروش، دست‌كم شما ديگر از پارادايم ديدن ردپاي انگلستان و دشمن در هر پديده‌اي بياييد بيرون.

پاسخ خيلي ساده است. راديوفردا دشمن شماست نه اين بنده حقير كه همواره خود را مديون شما مي‌دانم، آنقدر نمك به حرام نيستم كه اگر چنين طرحي عليه‌تان باشد در آن شركت كنم. نه مشكل در جاي ديگري است. آن چهره‌ها و شخصيت‌هاي ديگر هيچ‌كدام «فرشته» نيستند.

اما يك تفاوت مهم با شما دارند. دكتر مهدي گلشني يا دكتر احمد احمدي يا جلال‌الدين فارسي امروز هم همان نظرات دهه 60 را دارند. آنان نه هرگز گفتند كه ما طرفدار پلوراليسم، جامعه مدني، دموكراسي و آزادي انديشه هستيم و نه از هيچ‌يك از مطالب ديگري كه شما خود را به آنها پاي‌بند مي‌دانيد، طرفداري مي‌كنند.

دكتر گلشني يا جلال‌الدين فارسي كي گفتند كه ما طرفدار آزادي عقيده و دموكراسي هستيم كه كسي از آنان بپرسد پس شما در دهه 60 چه مي‌كرديد؟

اما اشكال اساسي در مورد شما آن است كه آنچه شما امروز مدعي آن هستيد، در ذهن مخاطب‌تان به طور طبيعي اين پرسش را ايجاد مي‌كند كه كسي كه اينچنين طرفداري از آزادي، ايمان، عرفان، عشق، تكثر حقيقت و... مي‌نمايد 20 سال پيش كه آن تصفيه‌ها در مملكتش اتفاق مي‌افتاد، كجا بود؟

اصل نامه هاي ذيل موجود است:
جناب آقاي دكتر محمد ملكي مديريت محترم دانشگاه تهران

بدينوسيله درخواست مي‌شود كه چون به وجود آقاي مهندس صادق زيباكلام مفرد براي انجام پاره‌اي از خدمات در نخست‌وزيري، قسمت معاونت امور انقلاب احتياج مي‌باشد، لذا در صورت امكان موافقت فرمايند ايشان به عنوان ماموريت در اختيار نخست‌وزيري قرار گيرند.

معاونت نخست‌وزير در امور انقلاب دكتر ابراهيم يزدي

آقاي مهندس صادق زيباكلام به شما ماموريت داده مي‌شود براي رسيدگي به مشكلات هموطنان كرد، به منطقه كردستان و آذربايجان غربي عزيمت نماييد.

اميد است مقامات محلي نهايت همكاري را در اين ماموريت با شما به عمل آورند.

ابراهيم حكيمي رئيس دفتر نخست‌وزير

بازی پورتوریکو

    این یکی از بازی های مورد علاقه‌ی من و همسرم است. هر دو در آن مدعی هستیم، بر سر آن دعواها کرده‌ایم و هر کدام از ما برای پیروزی در این ب...