۱۳۹۸ دی ۸, یکشنبه

رهایی فردی ممکن نیست






متاسفانه چند سالی(بیش از دو دهه) است که فعالان سیاسی غیر حکومتی و استخدام نشده توسط جناحهای قدرت، به دلیل فشارهای زیاد و تشدید شرایط سرکوب به مرور مجبور شده‌اند از جامعه و فضای عمومی بیشتر فاصله گرفته و به سمت انزوای گروهی یا فردی رانده شده‌اند. این رانده‌شدگی در طی سالها عادت‌هایی را ایجاد کرده است.
در این سالها نه همه ی فعالان سیاسی که بخش عمده‌ای از آنان عادت کرده‌اند در جمع همفکران و دوستان خودشان گفتگو کنند و به همین خاطر برقراری گفتگو بین آنها و اقسار مختلف اجتماعی سخت و دست زدن به آن با بی‌میلی صورت می‌گیرد. حق با آنها نیست ولی فهم دلایل این بی‌حوصلگی و بی‌رغبتی دشوار نیست. کار به جایی کشیده که دو طرف با ادبیات یکدیگر آشنا نیستند و حرف یکدیگر را نمی‌فهمند. توجه کنید که منظورم اصلاً گفتگوهایی که در رسانه‌های قانونی داخل کشور یا رسانه‌های فارسی‌زبان خارج کشور تولید و پخش می‌شود نیست. رسانه مثل یک بازار است. هیچ ماست‌بندی نمی‌گوید که ماست من ترش است. هرکس سعی می‌کند با انتخاب کلمات و ارایش خودش چهره بهتری از خودش و آنکه فکر می‌کند ارائه دهد. سقوط آنها به حدی است که گاهی برای آنکه همیشه مهمان رسانه‌های قانونی داخلی باشند و حکومت به آنها کاری نداشته باشد، یا برای آنکه همیشه کارشناس رسانه‌های خارج کشور باشند و در رسانه(بازار) مطرح باشند حاضر هستند هر کاری بکنند. هر دمی تکان بدهند و هرچه از آنها بخواهند را بگویند. اصول بازار رسانه این است: «هرچه ساده‌تر بهتر. هرچه سطحی تر بهتر. هرچه کوتاه‌تر بهتر. هرچه مورد تایید دولتها (اینطرفی یا آنطرفی) خوبتر.»
فعالان غیر حکومتی و غیر وابسته هم دست و پایشان بسته است. نه رسانه‌ای دارند و نه ابزاری. دیگران را از آنها می‌ترسانند. مرزهای حیات اجتماعی آنها را محدود می‌کنند تا بین خودشان مشغول باشند. اگر کسی از بیرون بخواهد حرفهایشان را گوش بدهد یا مغرش را با آنواع و اقسام مرزبندی‌های غیر ضروری و نامشخص سیاه می کنند و فراری اش می دهند و یا آنکه قادر نیستند دستش را بگیرند و به او یاری دهند تا مثل خودشان آشنا به اندیشه و صاحب فکر شود و از این مهمتر «از خودشان بیشتر رشد کند و تواناتر شود.»
توضیح دادن یک دستگاه فکری از صفر تا صد آن کار راحتی نیست. دخیل کردن تجربه‌ها، اتفاقات، مطالعاتی که طی سالها صورت گرفته است و غیره در طی یک گفتگو یا رد و بدل کردن چند کامنت کاری واقعاً غیر ممکن است. چطور به دانشجویی که در زمان اصلاحات به دنیا نیامده بوده می‌تواند کل روابط و مسائل داخلی و خارجی این دوران را توضیح داد؟ چطور به کسی که در سال 1388 فقط ده سالش بوده است می‌تواند واقعیتها را گفت و او را از تصورات نادرست خود رها کرد؟ چطور باید با یک مذهبی یا غیر مذهبی و یا ضد مذهبی صحبت کرد؟ چطور باید با یک کارگر با مدرک سیکل که فکر می‌کند زمان آن خدابیامرز همه چیز خوب بوده است یا یک دانشجوی پزشکی که فکر می‌کند آمریکا بهشت موعود و حاکمانش اهورا هستند صحبت کرد؟ چطور باید با کسی که از ایران خارج شده و هنوز مهر پاسپورتش خشک نشده به ایرانی‌ها به چشم یک سری جهان سومی بدبخت نگاه می‌کند که باید برای آنها دلسوزی کرد گفتگو برقرار شود. گفتگو با یک دختر دبیرستانی که فقط یک جلد رمان خوانده است صد برابر راحت‌تر از دانشجویی است که علم را در جایگاه خدا گذاشته و آنرا کورکورانه می‌پرستد. بحث یک نفر و دو نفر که نیست، جمه کوچکی باید پاسخ صدها و هزاران انسان را بدهد. بدون وجود سازماندهی سیاسی، احزاب، ابزارها، رسانه‌های غیر وابسته به دولتها(چه خارجی و چه داخلی)، بدون تقسیم کار و بدون کار گروهی این کار طاقت‌فرسا و فرساینده است. کاری در مرز غیر ممکن است.
از طرف دیگر گروه‌هایی وجود دارند که ساخته شده‌اند تا جایگزین‌های مصنوعی و تقلبی برای چیزهایی درست کنند که وجود ندارند. مثل وقتی که یک اصلاح‌طلب تازه‌کار و متعصب، صرفاً می‌گوید رای بدهید تا همه چیز درست شود. یا می‌گوید خاتمی تکرار کرده که رای بدهید پس حتما کار درستی است. ما که به رای دادن دید ناموسی نداریم که حتما خوب یا حتما بد است. انتخابات یک ابزار سیاسی در میان دیگر ابزار درون چعبه ابزار است. ممکن است تاکتیک یک گروه سیاسی استفاده از آن باشد و تاکتیک یک گروه سیاسی دیگر عدم استفاده از آن. ممکن است جای موافقین و مخالفین آن سال بعد یا چهار سال بعد عوض شود. تاکتیک‌ها به خودی خود فاقد معنا هستند؛ این استراتژی است که با تاکتیک‌ها معنا می‌دهد و آنها را قابل بررسی و مطالعه و نقد می‌کند. انصافاً تا به حال یکی از موافقانِ «صندوق رای پرست» یا یکی از مخالفان منزه‌طلب و منفعل درباره استراتژی کلی، شیوه اندیشیدن خود، منطق نگاهشان به دنیا و اهداف بلند مدت خود برای شما صحبت کرده‌اند؟ خود شما اصلاٌ به چنین چیزهایی توجه کرده‌اید؟ به دنبالش رفته‌اید؟ برایتان مهم بوده است؟ کل سیاست تقلیل پیدا رده به شعارها و تیم‌کشی‌ها. «دو پا بد، چهارپا خوب»، تحریم بدف انتخابات خوب. یا برعکس! تحریمی آزادی‌خواه واقعی و وطن پرست و کسی که رای می‌دهد خائن! به همین مسخرگی. لایک‌ها حکم گلوله پیدا می‌کنند و شبکه‌های اجتماعی تبدیل به زمین مبارزه می‌شوند. عجیب‌تر اینکه این مبارزه‌های اینترنتی زخمی، کشته، قهرمان و پیروز و بازنده هم دارد.
نمی‌دانم تابحال عضو یکی از این تیمها بوده‌اید یا نه. نمی‌دانم تابحال چقدر مطالعه کرده اید، چقدر فکر کرده‌اید و چقدر مسائل سیاسی و اجتماعی و مناسبات طبقاتی جامعه برای شما مهم بوده است. نمی دانم چند سال دارید و در چه گرو‌های اجتماعی روزگار می‌گذارنید. فقط می‌خواهم به شما بگویم که لیبرالیسم و مارکسیسم، اصلاح‌طلبی و رادیکالیسم، دفاع از وضعیت موجود و مبارزه علیه وضعیت موجود، چیزی بسیار فراتر از این شوخی‌هاست. بحثها و مجادلات بین این جهان‌بینی‌ها و اندیشه‌ها بیش از صد سال در جریان بوده و در ریشه‌های خودشان یک جدال اندیشه‌ی حداقل دو هزاد و پانصد ساله هستند(تاریخ مکتوب اندیشه. قبل از آن را نمی‌دانیم.) برای فهم این دستگاه‌های فکری باید وقت گذاشت و با روش تفکر آنها آشنا شد. این دعوای بین پرسپولیسی‌ها و استقلال‌ها یا اهالی این شهر با شهر همسایه نیست. اصلاً دعوا نیست. دیالکتیک است. هضم و دفع و ترکیب و تضاد و تقابل و نفی و همجوشی و زایش دوباره اندیشه‌هاست.
البته که شناخت و فهم و تسلط بر آنها کار پز زحمتی است. شاید آگاهانه یا ناآگاهانه بخواهید از زیر بار سختی و زحمت آن فرار کنید اما بدانید اگر شما انتخاب نکنید دیگران برایتان انتخاب خواهند کرد. اگر شما جستجو نکنید و کشف نکنید دیگران برایتان می‌سازند و به شما غالب خواهد کرد. هرچه شما فرار کنید، آنها که مسلط و سوار بر قدرت، ثروت و دستگاه آموزش، رسانه‌ها و غیره هستند جلو و جلوتر خواهند آمد.
برای خودتان و برای این فرصت زندگی کردن ارزش قائل باشید. تفریح کنید و لذت ببرید اما فراموش نکنید که مبارزه، ریشه‌ی بقای انسان و عامل ایجاد مفاهیم و دستگاه‌های فکری مختلف بوده است. این مبارزه در هر دورانی شکل و شمایلی داشته است اما همواره با منطق مبارزه‌ی میان طبقات به پیش رفته است. هرچه به در و دیوار بزنید و خود را به تشنیدن و ندیدن بزنید فایده ندارد؛ رهایی فردی ممکن نیست. آرامشِ فردی ممکن نیست. فکر می‌کنید با تحصیل و شغل خوب و خانه‌ی خوب و همسر خوب همه‌ی مشکلات شما حل می‌شود؟ نه! شما در این جهان هستید؛ جهان، بیرون از زندگی شما نیست. فرزندان شما در همین جامعه/جوامع و همین جهان قرار است زندگی کنند. مثلا با رفتن به شمال شهر یا مهاجرت کردن مشکل حل می شود؟ بله شرایط کمی بهتر می‌‌شود اما همه‌ی آدمهای کوچه و خیابان را که نمی‌توانید عوض کنید. از همه‌ی مردم که نمی‌توانید فرار کنید. خبرها که نمی‌توانید نخوانید و نمی‌توانید جلوی خبرها فیلتر بگذارید و اعصاب و روان خودتان را تعمیر و تعویض کنید از آلودگی هوا و جنگها که نمی‌توانید فرار کنید. جلوی موج مصرف خودسرانه آنتی بیوتیکها و الودگی‌های غذایی را که نمی‌توانید بگیرد. بله؟ مرغ سبز و مواد غذایی سالم خواهید خرید؟ زرشک! محیط زیست ما تا مغز استخوان الوده شده است. آب را که نمی‌توانید از مریخ بیاورید. آزمایشهای اتمی در همین زمین و همین دریاها انجام شده است. فاضلاب شهرها در همین زمین و دریاها و رودخانه‌ها و آبهای زیرزمینی اش رها شده است. شما در جهان زندگی می‌کنید؛ نمی‌توانید زندگی خود را بیرون زا این جامعه و بیرون زا این جهان بسازید و ایزوله کنید.
سکس لذت بخش است، سفر لذت بخش است، غذاها و میوه‌ها و خوراکی‌ها لذت‌بخش هستند، استفاده از ابزارهای مختلف کارها را آسان می‌کند، سوار شدن در یک خوروی آخرین مدل بهتر از له شدن در مترو و اتوبوس است و تحمل بوی زیر بغل و دهان‌های گرسنه است اما آیا خوشبختی واقعاً همین است؟ کل فهم و خواست شما از زندگی همین است؟ چندتا سکس بیشتر و چند پرس غذای بیشتر و یک خانه‌ی بزرگتر و یک ماشین گران‌تر و ...؟ همین؟ لحظه‌ای که دارید می‌میرید وقتی به پشت سرتان نگاه کنید خودتان خنده‌تان نمی‌گیرد؟


از اسمها و «ایسم» ها نترسید. از کلمات قلمبه و سلمبه نترسید. از جملات پیچیده و قطار کردن اسم نظریهها توسط برخی افراد نترسید. فقط کافی است شیرجه بزنید داخل اب تا بفهمید بیشتر این ماهیها پلاستیکی و تزئینی هستند. از مطالعه نترسید. از فکر کردن نترسید. از دانستن نترسید. از فلسفه نترسید. کتابهای فلسفه همان رمان‌ها هستند که نویسنده هاشان ظرافت کمتری داشته اند. از اقتصاد سیاسی نترسید. کتابهای اقتصاد سیاسی نورافکنهای قدرتمندی هستند که برای روشن کردن فضای حاصل از فرمولها و بازی با اعداد کاربرد دارند و به شما نشان خواهند داد که چطور در پشت عبارات اخلاقی و سیاسی و فرهنگی و هنری، منافع این یا آن گروه سیاسی را جستجو کنید. از روانکاوی نترسید. خودتان را بشناسید. «من کیستم؟» همان سوال آغازین فلسفه است: «هستی چیست؟» به جای سرگرم کردن خودتان در کلاسهای انگیزشی و اساتیدی که مثل قارچ رشد کرده‌اند و شما را با فروش جزوات و سی دی سخنرانی‌ها و کلاسهایشان سرکیسه و تلکه می‌کنند، منابع اصلی را به دست بگیرید. برعکس این تصور که کتابهای منبع یعنی کلفت و سخت و غیر قابل فهم، بدانید که منابع اصلی زیادی هستند که ساده و روان و کم حجم و قابل فهم هستند.
من سه سال از بهترین سالهای عمرم را با خواندن کتابهایی درباره این و آن تلف کردم. درباره کسی نخوانید؛ کتابهای خودش را بخوانید. درباره فروید نخوانید، کتابهای خود فروید را بخوانید. درباره «رولو می» نخوانید، کتابهای  خود «رولو می» را بخوانید. درباره کارل مارکس نخوانید، کتابهای خود مارکس را بخوانید. درباره داروین نخوانید؛ کتابهای خود داروین را بخوانید. درباره  فلاسفه نخوانید؛ کتابهای خود فلاسفه را بخوانید. استوریهای این و آن کاربر درباره نظریات فلانی و بهمانی را نخوانید؛ بروید و نظرات خودشان را بخوانید. نترسید. شیرجه بزنید داخلش. لذت و رنج توامان، مکاشفه و شناخت در گِرو  یک لحظه تصمیم شماست.




 

۱۳۹۸ آذر ۱۳, چهارشنبه

شرحی بسیار کوتاه و مقدماتی از پرونده قتلهای زنجیره ای








در پائیز سال 1377 در زمان ریاست جمهوری محمد خاتمی، قتل تعدادی از نویسندگان، مترجمان، متفکران، روشنفکران و فعالان سیاسی باعث گشوده شدن پرونده‌ای در میان رسانه‌ها و افکار عمومی ایران شد که اصولگرایان تلاش زیادی داشتند آنرا «قتلهای پائیز77» بنامند اما با پیگیریهای وکلای حقوقی خانواده مقتولان، روزنامه‌های که هنوز به ماله‌کشی و فضاحت امروز نیافتاده بودند، خبرنگارانی که هنوز پاچه‌خوار قدرت نشده و به عضویت باندهای اصولگرا و اصلاح‌طلب در نیامده بودند، جنبش دانشجویی، و فعالان سیاسی کم‌کم پرده از جنایتی وسیع و هولناک برداشته شد. دیگر صحبت از «قتلهای اخیر»، «چهار قتل اخیر» یا «قتلهای پائیز1377» مطرح نبود؛ نام این پرونده به درستی به «قتلهای زنجیره‌ای» تغییر کرد. ارواح قربانیان یک به یک از گورهای گمنام تاریخ معاصر ایران بیرون می آمدند و از زبان پژوهشگران لب به سخن می‌گشودند. تعداد قتلهای بسیار بیشتر از چهار قتل بود. تعدادی از شعرا، فعالان سیاسی، دگر اندیشان، رهبران اقلیتهای دینی و مذهبی، رهبران قومی، مترجمان و نویسندگان به فهرست مقتولان این پرونده اضافه شد اما قوه قضائیه جمهوری اسلامی از قبول بیش از چهار قتل خودداری کرد.
زیر فشار افکار عمومی حاکمیت مجبور شد نسبت به آن واکنش نشان دهد اما طبق معمول بیش از 40 سال اخیر، قاتلین را عوامل خارجی، عوامل سرویسهای جاسوسی بیگانه، عوامل اسرائیل و غیره معرفی کردند. افکار عمومی ایران این دروغهای نخ‌نما و تکراری را قبول نکرند. به مرور اخبار و اسرار چرونده قتلهای زنجیره‌ای به بیرون درز کرد و عاقبت کار به جایی کشید که وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران در بیانیه رسمی قبول کرد  این قتلها توسط کادرهای وزارت اطلاعات انجام شده است. البته در این بیانیه قاتلان را «عوامل خودسر» وزرات اطلاعات معرفی کرد. بعد از این بیانیه انتظار می‌رفت که قاتلان مورد محاکمه قرار بگیرند و کسانی فتوای این قتلها را صادر کرده بودند مشخص شوند اما 10 روز قبل از برگزاری جلسات داده، دکتر ناصر زرافشان که وکیل خانواده تعداد زیادی از قربانیان قتلهای زنجیره ای بود بازداشت شد و در دادگاه مخصوص نظامیان به 5 سال زندان و شلاق محکوم شد.



سپس به ناگاه اعلام شد سعید امامی که یکی از اعضای رده بالای وزارت اطلاعات و حلقه واسطه بین قاتلین و فتوا دهندگان قتلهای بوده است در زندان از طریق خوردن داروی نظافت(واجبی) خودکشی کرده است. این داستان هرگز توسط افکار عمومی قرار نگرفت و متخصصان علم پزشکی اعلام کردند که برای مرگ با واجبی حداقل لازم است که سعید امامی یک دبه واجبی را خورده باشد که چنین چیزی برای یک زندانی که در زندان امنیتی قرار دارد غیر ممکن و شبیه شوخی است. پرونده قتلهای زنجیره‌ای در اوج ناباوری همگان ماست‌مالی شد.


شرح عکس: مراسم عروسی سعید امامی(سعید اسلامی) از کارمندان رده بالای وزارت اطلاعات و حلقه رابط بین قاتلان و فتوا دهنگان این قتلها

یکی از کسانی که از جزئیات این قتلها باخبر است علی ربیعی نام دارد. او که مشاور مسیر حسین موسوی در انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 و وزیر کار دولت حسن روحانی بود و اکنون سخنگوی «دولت تدبیر و امید» است هرگز درباره این پرونده صحبت نکرد و حاضر نشد اطلاعات خود درباره قتلهای زنجیره‌ای را در اختیار مردم ایران و افکار عمومی قرار دهد. بله درست حدس زدید. او خودش یک مهره امنیتی است و خنده‌دار اینکه توسط محمد خاتمی به عضویت «کمیته حقیقت‌یاب» قتلهای زنجیره‌ای در آمده بود!


شرح عکس: علی ربیعی

تا سال 1388 صفحات اینترنت پر بود از مقالات، پژوهشهاف عکسها، کتابها، یادداشتها و مطالبی درباره قتلهای زنجیره ای اما بعد از سال 1388 تغییر بزرگ اتفاق افتاده است. این مطالب به مرور زمان از اینترنت حذف شده است. این را وقتی فهمیدم که با وجود اینکه چشم پزشک تاکید کرده بود دیگر نباید مدت طولانی به صفحات نمایش الکترونیکی نگاه کنم، ساعتها مشغول سرچ شدم. نتیجه فاجعه بار بود؛ نه تنها محتوای جدیدی درباره قتلهای زنجیره‌ای تولید نشده بود که همان مطالب قدیمی هم به دلایل مختلف حذف شده بود. کسانی که مرا می‌شناسند می‌دانند که حافظه‌ای بسیار بیمارگونه دارم. ذهن من به شکل آزار دهنده‌ای تصاویر و چینشها را ضبط می‌کند. می‌دانستم باید کجا را بگردم و می دانستم چه مطلبی در کجا منتشر شده است اما یا از سایتها و وبلاگها خبری نبود و یا آن مطالب سر جایشان نبودند. وبلاگها توسط صاحبانشان بسته شده است، آرشیو سایتها از دسترس خارج شده! یا سایتها به کلی تعطیل شده اند. نتیجه ی هر سرچی درباره قتلهای زنجیره‌ای یک مشت لینک از خبرگزاری فارس، رجانیوز، مهر، ایسنا، وبلاگهای جوجه بسیجی‌ها و این مزخرفات است. در بهترین حالت موتورهای جستجوگر شما را به صفحه ویکی پدیای فارسی ارجاع می‌دهند که محتوای آن به واسطه شرکتها مختلف به صورت مستمر مورد سانسور و دستکاری نامحسوس قرار می گیرند.


مطالبی که دقیقا یادم هست روی اینترنت وجود داشت دیگر پیدا نمی‌شوند. چند سالی کَش بعضی از آنها هنوز وجود داشت و به مرور حتی کش گوگل آنها حذف شد. نه تنها در مورد اتفاقات سیاسی در مقیاس کوچک و متوسط، که حتی در مورد اتفاقات بسیار بزرگ تاریخی این کشور نیز اطلاعات درستی روی اینترنت وجود ندارد.

مگر ما در سه دهه اخیر ایران مسئله‌ای بزرگتر از قتلهای زنجیره ای داشته ایم؟ هزاران مقاله، یادداشت، خبر ، سند و مطلبی درباره این موضوع تولید شده بود و در روزنامه های داخلی و فضای اینترنت وجود داشت. من حتی صفحات ذخیره شده بعضی آنها را روی کامپیوتر خودم دارم ولی دیگر روی اینترنت وجود خارجی ندارند. چطور می شود اینترنت به این راحتی پاکسازی شده باشد؟ حتی مواضع رسمی مقامات درگیر در این مسئله نیز از روی سایتهای مجوزدار حذف شده است چه برسد به مطالب وبلاگها، عکسها و مطالبی که هرگز به صورت رسمی منتشر نشدند. فاجعه است. انگار تاریخ و فضای سایتهای اینترنتی عملاً در انحصار طرفداران سیستم حاکم قرار گرفته است و با یک برنامه کاملاً هدفمند و بی سر و صدا در حال دستکاری تاریخ هستند.

شرح عکس: محمد جعفر پوینده و محمد مختاری

شرح زیر مربوط به قتل زنده یاد محمدجعفر پوينده است که از زبان یکی از اعضای تیم پاکسازی و «حذف فیزیکی» وزارت اطلاعات است. این متن شامل اظهارات مهرداد عالیخانی، مديركل وزارت اطلاعات در دوران قتلهاى سياسى پاييز ٧٧ است. او در بازجویی مورخ دهم ارديبهشت ١٣٧٩ می‌گوید:

شرح عکس: این عکس در مراسم ختم همسر حجت الاسلامی علی سعیدی، نماینده ولی فقیه در سپاه گرفته شده است.


شرح عکس:این عکس در مراسم ختم همسر حجت الاسلامی علی سعیدی، نماینده ولی فقیه در سپاه گرفته شده است.

شرح عکس: گفته می شود فردی که با فلش مشخص شده، مهرداد عالیخانی است.

سوال- نحوه به قتل رساندن محمد جعفرپوینده و نقش خود و بقیه افراد را توضیح دهید.
جواب- بعد از حادثه مختاری و روز بعد از آن تعطیلات آقای موسوی [نام مستعار مصطفى كاظمى، معاون وزير اطلاعات وقت] سوال کرد: نفر بعدی چه کسی خواهد بود؟ گفتم اگر بشود پوینده، چون فرد سازمانگر و عنصر با جسارتی در بین کانون(نویسندگان) است و به هر قیمت شده می خواهد کانون علنا فعالیت خویش را بدون اخذ مجوز از وزارت کشور از سر بگیرد و در بین جمع مشورتی، کار سر و سامان دادن به افراد و امور مربوطه را به خوبی انجام می دهد ...
... حدود ساعت ٧ صبح چهارشنبه هجدهم آذر با هماهنگی قبلی خسرو، روشن و نیز من و اصغر سیاح در اطراف محل سکونت پوینده مستقر شدیم. زمانیکه من، روشن و خسرو قدری از اطراف درب منزل پوینده دور شدیم تنها اصغر سیاح نگاهش به روی درب بود که متوجه خروج او در ساعت حدود ١٠ صبح می شود و چون موتور کنار دستش بوده دنبال پوینده راه می افتد و به تعقیب او می پردازد. خسرو متوجه ناپدید شدن اصغر می شود سریع نزد من آمد و موضوع را گفت. قرار شد روشن با موتور سریع حدود آن محل را بگردد تا شاید اصغر و سوژه را پیدا کند که نتیجه نگرفت و برگشت. تلفن ایرج آموزگار نزد روشن قرار داشت منتظر تماس اصغر ماندیم که خبر داد پوینده کجاست.
پوینده پس از خارج شدن از محل سکونت خود، از میدان انقلاب با یک تاکسی به میدان ولی عصر می رود و از آنجا پیاده دست راست خیابان در کریم خان حرکت می کند و وارد خردمند جنوبی می گردد. یک موسسه فرهنگی در دست چپ خیابان قرار داشت. پوینده هفته ای یک روز (چهارشنبه ها) به این محل می آمد. پس از کسب اطلاع از موقعیت پوینده و اصغر و خسرو با دوو و من و روشن با موتور به سوی محل رفتیم و به اصغر ملحق شدیم. ناظری نزد ما آمد و حدود ساعت١٠:٤٠ همراه ماشد. تا ساعت ١٦ محل کار پوینده را تحت نظر داشتیم . سوژه بیرون آمد. ابتدا پیاده به سمت شمال خیابان حرکت کرد. ابتدای خردمند و کریم خان سوار تاکسی شد و به نبش خیابان خردمند انقلاب آمد. می خواست بر اساس قرار قبلی پیش ناشر خود برود. پس از پیاده شدن از تاکسی در سمت چپ خیابان انقلاب (غرب به شرق) پیاده می رفت. جلوی کیوسک روزنامه ایستاد و سپس به مسیر خود ادامه داد. خسرو پشت فرمان دوو بود. من و اصغر را همراه خود تا نبش انقلاب خردمند آورد. از آنجا به بعد من و اصغر پیاده به دنبال سوژه بودیم. ناظری پشت فرمان پژوی عملیات (معاونت اطلاعات مردمی) بود و با رضا روشن همراه شده بود. روشن، من و اصغر پیاده دنبال سوژه قرار داشتیم ناظری و خسرو با ماشین. ناظری پژو را پارک کرد، یک برگ حکم سفید جعلی ممهور به مهر دادستانی انقلاب اسلامی سابق همراه خود برده بودم آن را روی ماشین پژو گذاشته و به اسم محمد جعفر پوینده پر نمودم. خسرو با پیدا کردن بریدگی بر خلاف مقرارت راهنمایی دور زد و دست راست خیابان قرار گرفت و آهسته در پی سوژه قرار گرفته بود. الباقی افراد پیاده دنبال پوینده بودند. حکم را به ناظری دادم. در خیابان انقلاب مقابل لاله زارنو جلوی سوژه را گرفتیم. خسرو سریعاً دور زد و در کنار دست روشن و علی ناظری (که برای دستگیری اقدام کرده بودند) قرار گرفت، دو سه جمله با وی صحبت شد. او را سوار دوو می کنند و پس از حرکت مرا کمی جلوتر سوار کردند، قرار شد اصغر پژوی عملیات (معاونت اطلاعات مردمی) را سوار و به دنبال دوو بیاید در واقع خسرو راننده دوو، من در صندلی جلو، پوینده در بین روشن و ناظری در صندلی عقب، قرار گرفته بود. طبق برنامه قبلی بنا شد به سمت بهشت زهرا حرکت کنیم حدود ١٦:٣٠ سوژه سوار ماشین شده بود. از شرق به غرب ، به سمت میدان انقلاب حرکت کردیم. وارد خیابان وحدت اسلامی شدیم، به طرف راه آهن و اتوبان حرکت کردیم و در پایان خود را به بهشت زهرا رساندیم. همان محلی که قبلاً مختاری را برده بودیم. در بین راه به صحبت با پوینده پرداختم، رغبتی نداشت. وقتی به بهشت زهرا رسیدیم هوا روشن بود. باید منتظر تاریک شدن می گردیدیم. نیم ساعت پس از اذان مغرب رضا روشن و ناظری به همان شکل قبلی (یعنی قتل مختاری) کار را تمام کردند. این بار نیز روشن طناب را به گردن فرد تنگ کرد و کشید و سر سوژه در دست ناظری قرار داشت. در پایان کار، ناظری پیشنهاد کرد جهت احتیاط خوب است دقایقی او را آویزان کنیم تا از مرگ قطعی او اطمینان حاصل شود. یک چارچوب فلزی در محوطه سرباز این ساختمان از قبل برای دار آویختن افراد آماده داشتند. ناظری طناب بلندتری به گردن جسد پوینده آویزان کرد و قرار شد من، خسرو و اصغر به روشن کمک کنیم تا جسد دقایقی آویزان قرار گیرد که اینکار انجام شد. اصغر سیاح، من، خسرو و روشن جسد را پایین آوردیم و در بین پتویی که ناظری آماده کرده بود گذاشتیم داخل صندوق عقب دِوو. من پیشنهاد کردم جسد او را به حوالی شهریار ببریم. ناظری رانندگی کرد. از کمربندی بهشت زهرا به جاده اصلی شهریار وارد و زیر پل بادامک دست راست داخل جاده فرعی شدیم. اصغر پشت سر ما در پژو حرکت می کرد. حدود صد متر دست راست پل جسد را سریعاً من ، خسرو و روشن پایین گذاشتیم. طوری که هر کسی رد شود ببیند. پس از جدا شدن از افراد یاد شده به موسوی زنگ زدم و خبر دادم کار پویینده تمام است. گفت سریع نزد من به درب منزل بیا. حدود ٢٠:٣٠ رفتم و شرح کامل دادم. به پیدا شدن جسد مختاری اشاره کردم. گفتم در بین راه منبع (داریوش) به تلفن دستی من زنگ زد، خبر داد. تحلیل دوستان او (جمع مشورتی کانون) این است که این نوع عمل کردن پیامی از سوی ضاربین دارد. می خواهیم ...... علنی بزنیم. مساله جدی است. وحشت کرده اند. به موسوی گفتم دیگر امکان هیچ حرکتی نیست. با شرایط موجود هیچ سوژه ای سوار ماشین نخواهد شد. مدتی کار را تعطیل کنیم. پذیرفت و از هم جدا شدیم.

این هم شرح دیگری از زبان یکی از مطلعان پرونده است که قرار بود خود یکی از قربانیان قتلهای زنجیره‌ای باشد اما خوشبختانه زنده ماند.

قرار شده بود مسئول پروژه با عوامل اداره عملیات رابطه نداشته باشد و آنها را نشناسد. در حدی که برای پروژه‌ای زنگ زده بودند و 2 تا از نیروهای اداره عملیات را برای یک مورد خواسته بودند. از بالا جواب داده بودند که آدم های ما قرض دادنی نیستند، پروژه را یکجا تحویل می‌گیریم و یکجا انجام می‌دهیم. برای همین عالیخانی رابط کاظمی با فلاح بود. عالیخانی برای دادن گزارش انجام پروژه به خانه کاظمی در شهرک آپادانا رفته بود. خودش گفت وقتی رفتم به کاظمی گزارش بدهم باران می‌آمد. کاظمی را دیدم و یک نسخه از مجله فرهنگ و توسعه را که همراه پوینده بود و بعد از عملیات دست من مانده بود را نشان کاظمی دادم و گفتم: بهش گفتم به خاطر نوشتن همین چیزها داریم ترتیبت را می دهیم.
در دوران فعالیت دانشجویی خودم در دانشگاه پلی‌تکنیک تهران یک مقاله بلند سه قسمتی درباره قتلهای زنجیره‌ای برای «نشریه پرونده» نوشتم. دو قسمت آن با شجاعت مدیر مسئول این نشریه منتشر شد اما قسمت سوم آن منتشر نگردید. عوامل بسیج دانسجویی شایعه ساخته بودند که نشریه پرونده توسط عوامل سرویسهای جاسوسی آمریکا و اسرائیل منتشر می‌شود و پول آن از خارج کشور تامین می‌شود. بسیار مضحک بود زیرا نشریه پرونده مجوز انتشار داشت و مثل هر نشریه دانشجویی دیگر بخشی از هزینه آن توسط خود دانشگاه تامین می‌شد.
به فاصله کوتاهی بعد از انتشار مقاله بلند من درباره قتلهای زنجیره ای در نشریه پرونده، دو تن از کسانی که به عنوان عوامل اصلی این قتلها معرفی کرده بودم به سمت وزارت رسیدند. یکی وزیر اطلاعات شد و دیگری وزیر کشور! با توجه به حساسیت بالایی که بسیج و نهاد رهبری روی این نشریه و مطالبش ایجاد کرده بودند فعالان سیاسی دانشگاه با ما شوخی می کردند و با خنده می‌گفتند: «شما برای خودتان در امامزاده طاهر  کرج قبر خریده‌اید؟»


شرح عکس: محل دفن دو تن از اندیشمندان قربانی پروژه قتلهای زنجیره ای
 گورستان امامزاده طاهر کرج محل دفن دو تن از قربانیان قتلهای زنجیره‌ای یعنی محمد مختاری و محمد جعفر پوینده است. در روزهای ۱۲ و ۱۸ آذرماه 1377 پیکر بی‌جان این دو نویسنده پس از روزها بی‌خبری در جاده‌ای در اطراف تهران پیدا شد. هر ساله از طرف کانون نویسندگان ایران مراسمی برای بزرگداشت این دو متفکر و نویسنده برگزار می‌شود اما در دوران محمود احمدی‌نژاد و حسن روحانی، با حمله نیروهای امنیتی و پلیس لغو می‌گردد.

***
پی‌نوشت: درخواست کمک از فارغ التحصیلان پلی تکنیک تهران و دانشگاه یزد.
در جریان یکی از بازداشت‌ها تمامی آرشیو نشریات من به همراه وسایل شخصی ام توسط وزارت اطلاعات توقیف شد و دیگر هرگز به من بازنگرداندند شد. حتی با آنکه بعد از سالها دوندگی موفق شدم دستور مقام قضایی را برای پس گرفتن کتابها، عکسهاف نوشته‌ها، دفاتر و ... را بگیرم با اعلام اینکه این وسایل در انبار تیپ... سپاه گم شده است از پس دادن آنها خودداری کردند.
دوستان آیا کسی از شما به نشریه پرونده(نشریه دانشجویی در پلی تکنیک به مدیر مسئولی آقای حامد ابراهیمی) در هر فرمتی اعم از کاغذی، عکس یا PDF، دسترسی دارد؟ یا اینکه آیا مقاله دو قسمتی درباره قتلهای زنجیره ای که توسط نشریه انجمن جمهوریخواه دانشگاه یزد از نشریه پرونده بازنشر شد را در اختیار دارید؟ لطفا اگر این نشریه را در آرشیو خودتان دارید یک کپی از آنرا از طریق پست برایم بفرستید یا از صفحات آن عکس گرفته و با یکی از اپلیکیشنهای پیامرسان آنرا به دست من برسانید. لطف بزرگی می کنید. پیشاپیش سپاسگزارم.


بازی پورتوریکو

    این یکی از بازی های مورد علاقه‌ی من و همسرم است. هر دو در آن مدعی هستیم، بر سر آن دعواها کرده‌ایم و هر کدام از ما برای پیروزی در این ب...