متاسفانه
چند سالی(بیش از دو دهه) است که فعالان سیاسی غیر حکومتی و استخدام نشده توسط جناحهای
قدرت، به دلیل فشارهای زیاد و تشدید شرایط سرکوب به مرور مجبور شدهاند از جامعه و
فضای عمومی بیشتر فاصله گرفته و به سمت انزوای گروهی یا فردی رانده شدهاند. این
راندهشدگی در طی سالها عادتهایی را ایجاد کرده است.
در
این سالها نه همه ی فعالان سیاسی که بخش عمدهای از آنان عادت کردهاند در جمع همفکران
و دوستان خودشان گفتگو کنند و به همین خاطر برقراری گفتگو بین آنها و اقسار مختلف اجتماعی
سخت و دست زدن به آن با بیمیلی صورت میگیرد. حق با آنها نیست ولی فهم دلایل این بیحوصلگی
و بیرغبتی دشوار نیست. کار به جایی کشیده که دو طرف با ادبیات یکدیگر آشنا نیستند
و حرف یکدیگر را نمیفهمند. توجه کنید که منظورم اصلاً گفتگوهایی که در رسانههای
قانونی داخل کشور یا رسانههای فارسیزبان خارج کشور تولید و پخش میشود نیست.
رسانه مثل یک بازار است. هیچ ماستبندی نمیگوید که ماست من ترش است. هرکس سعی میکند
با انتخاب کلمات و ارایش خودش چهره بهتری از خودش و آنکه فکر میکند ارائه دهد.
سقوط آنها به حدی است که گاهی برای آنکه همیشه مهمان رسانههای قانونی داخلی باشند
و حکومت به آنها کاری نداشته باشد، یا برای آنکه همیشه کارشناس رسانههای خارج
کشور باشند و در رسانه(بازار) مطرح باشند حاضر هستند هر کاری بکنند. هر دمی تکان
بدهند و هرچه از آنها بخواهند را بگویند. اصول بازار رسانه این است: «هرچه سادهتر
بهتر. هرچه سطحی تر بهتر. هرچه کوتاهتر بهتر. هرچه مورد تایید دولتها (اینطرفی یا
آنطرفی) خوبتر.»
فعالان
غیر حکومتی و غیر وابسته هم دست و پایشان بسته است. نه رسانهای دارند و نه ابزاری.
دیگران را از آنها میترسانند. مرزهای حیات اجتماعی آنها را محدود میکنند تا بین
خودشان مشغول باشند. اگر کسی از بیرون بخواهد حرفهایشان را گوش بدهد یا مغرش را با
آنواع و اقسام مرزبندیهای غیر ضروری و نامشخص سیاه می کنند و فراری اش می دهند و
یا آنکه قادر نیستند دستش را بگیرند و به او یاری دهند تا مثل خودشان آشنا به
اندیشه و صاحب فکر شود و از این مهمتر «از خودشان بیشتر رشد کند و تواناتر شود.»
توضیح
دادن یک دستگاه فکری از صفر تا صد آن کار راحتی نیست. دخیل کردن تجربهها، اتفاقات،
مطالعاتی که طی سالها صورت گرفته است و غیره در طی یک گفتگو یا رد و بدل کردن چند کامنت
کاری واقعاً غیر ممکن است. چطور به دانشجویی که در زمان اصلاحات به دنیا نیامده
بوده میتواند کل روابط و مسائل داخلی و خارجی این دوران را توضیح داد؟ چطور به
کسی که در سال 1388 فقط ده سالش بوده است میتواند واقعیتها را گفت و او را از
تصورات نادرست خود رها کرد؟ چطور باید با یک مذهبی یا غیر مذهبی و یا ضد مذهبی
صحبت کرد؟ چطور باید با یک کارگر با مدرک سیکل که فکر میکند زمان آن خدابیامرز
همه چیز خوب بوده است یا یک دانشجوی پزشکی که فکر میکند آمریکا بهشت موعود و
حاکمانش اهورا هستند صحبت کرد؟ چطور باید با کسی که از ایران خارج شده و هنوز مهر
پاسپورتش خشک نشده به ایرانیها به چشم یک سری جهان سومی بدبخت نگاه میکند که
باید برای آنها دلسوزی کرد گفتگو برقرار شود. گفتگو با یک دختر دبیرستانی که فقط
یک جلد رمان خوانده است صد برابر راحتتر از دانشجویی است که علم را در جایگاه خدا
گذاشته و آنرا کورکورانه میپرستد. بحث یک نفر و دو نفر که نیست، جمه کوچکی باید
پاسخ صدها و هزاران انسان را بدهد. بدون وجود سازماندهی سیاسی، احزاب، ابزارها،
رسانههای غیر وابسته به دولتها(چه خارجی و چه داخلی)، بدون تقسیم کار و بدون کار
گروهی این کار طاقتفرسا و فرساینده است. کاری در مرز غیر ممکن است.
از
طرف دیگر گروههایی وجود دارند که ساخته شدهاند تا جایگزینهای مصنوعی و تقلبی
برای چیزهایی درست کنند که وجود ندارند. مثل وقتی که یک اصلاحطلب تازهکار و متعصب،
صرفاً میگوید رای بدهید تا همه چیز درست شود. یا میگوید خاتمی تکرار کرده که رای
بدهید پس حتما کار درستی است. ما که به رای دادن دید ناموسی نداریم که حتما خوب یا
حتما بد است. انتخابات یک ابزار سیاسی در میان دیگر ابزار درون چعبه ابزار است.
ممکن است تاکتیک یک گروه سیاسی استفاده از آن باشد و تاکتیک یک گروه سیاسی دیگر
عدم استفاده از آن. ممکن است جای موافقین و مخالفین آن سال بعد یا چهار سال بعد
عوض شود. تاکتیکها به خودی خود فاقد معنا هستند؛ این استراتژی است که با تاکتیکها
معنا میدهد و آنها را قابل بررسی و مطالعه و نقد میکند. انصافاً تا به حال یکی
از موافقانِ «صندوق رای پرست» یا یکی از مخالفان منزهطلب و منفعل درباره استراتژی
کلی، شیوه اندیشیدن خود، منطق نگاهشان به دنیا و اهداف بلند مدت خود برای شما صحبت
کردهاند؟ خود شما اصلاٌ به چنین چیزهایی توجه کردهاید؟ به دنبالش رفتهاید؟
برایتان مهم بوده است؟ کل سیاست تقلیل پیدا رده به شعارها و تیمکشیها. «دو پا
بد، چهارپا خوب»، تحریم بدف انتخابات خوب. یا برعکس! تحریمی آزادیخواه واقعی و
وطن پرست و کسی که رای میدهد خائن! به همین مسخرگی. لایکها حکم گلوله پیدا میکنند
و شبکههای اجتماعی تبدیل به زمین مبارزه میشوند. عجیبتر اینکه این مبارزههای
اینترنتی زخمی، کشته، قهرمان و پیروز و بازنده هم دارد.
نمیدانم
تابحال عضو یکی از این تیمها بودهاید یا نه. نمیدانم تابحال چقدر مطالعه کرده
اید، چقدر فکر کردهاید و چقدر مسائل سیاسی و اجتماعی و مناسبات طبقاتی جامعه برای
شما مهم بوده است. نمی دانم چند سال دارید و در چه گروهای اجتماعی روزگار میگذارنید.
فقط میخواهم به شما بگویم که لیبرالیسم و مارکسیسم، اصلاحطلبی و رادیکالیسم، دفاع
از وضعیت موجود و مبارزه علیه وضعیت موجود، چیزی بسیار فراتر از این شوخیهاست. بحثها
و مجادلات بین این جهانبینیها و اندیشهها بیش از صد سال در جریان بوده و در ریشههای
خودشان یک جدال اندیشهی حداقل دو هزاد و پانصد ساله هستند(تاریخ مکتوب اندیشه. قبل
از آن را نمیدانیم.) برای فهم این دستگاههای فکری باید وقت گذاشت و با روش تفکر آنها
آشنا شد. این دعوای بین پرسپولیسیها و استقلالها یا اهالی این شهر با شهر همسایه
نیست. اصلاً دعوا نیست. دیالکتیک است. هضم و دفع و ترکیب و تضاد و تقابل و نفی و همجوشی
و زایش دوباره اندیشههاست.
البته
که شناخت و فهم و تسلط بر آنها کار پز زحمتی است. شاید آگاهانه یا ناآگاهانه بخواهید
از زیر بار سختی و زحمت آن فرار کنید اما بدانید اگر شما انتخاب نکنید دیگران برایتان
انتخاب خواهند کرد. اگر شما جستجو نکنید و کشف نکنید دیگران برایتان میسازند و به
شما غالب خواهد کرد. هرچه شما فرار کنید، آنها که مسلط و سوار بر قدرت، ثروت و دستگاه
آموزش، رسانهها و غیره هستند جلو و جلوتر خواهند آمد.
برای
خودتان و برای این فرصت زندگی کردن ارزش قائل باشید. تفریح کنید و لذت ببرید اما فراموش
نکنید که مبارزه، ریشهی بقای انسان و عامل ایجاد مفاهیم و دستگاههای فکری مختلف بوده
است. این مبارزه در هر دورانی شکل و شمایلی داشته است اما همواره با منطق مبارزهی
میان طبقات به پیش رفته است. هرچه به در و دیوار بزنید و خود را به تشنیدن و ندیدن
بزنید فایده ندارد؛ رهایی فردی ممکن نیست. آرامشِ فردی ممکن نیست. فکر میکنید با تحصیل
و شغل خوب و خانهی خوب و همسر خوب همهی مشکلات شما حل میشود؟ نه! شما در این جهان
هستید؛ جهان، بیرون از زندگی شما نیست. فرزندان شما در همین جامعه/جوامع و همین جهان
قرار است زندگی کنند. مثلا با رفتن به شمال شهر یا مهاجرت کردن مشکل حل می شود؟ بله
شرایط کمی بهتر میشود اما همهی آدمهای کوچه و خیابان را که نمیتوانید عوض کنید.
از همهی مردم که نمیتوانید فرار کنید. خبرها که نمیتوانید نخوانید و نمیتوانید
جلوی خبرها فیلتر بگذارید و اعصاب و روان خودتان را تعمیر و تعویض کنید از آلودگی هوا
و جنگها که نمیتوانید فرار کنید. جلوی موج مصرف خودسرانه آنتی بیوتیکها و الودگیهای
غذایی را که نمیتوانید بگیرد. بله؟ مرغ سبز و مواد غذایی سالم خواهید خرید؟ زرشک!
محیط زیست ما تا مغز استخوان الوده شده است. آب را که نمیتوانید از مریخ بیاورید.
آزمایشهای اتمی در همین زمین و همین دریاها انجام شده است. فاضلاب شهرها در همین
زمین و دریاها و رودخانهها و آبهای زیرزمینی اش رها شده است. شما در جهان زندگی
میکنید؛ نمیتوانید زندگی خود را بیرون زا این جامعه و بیرون زا این جهان بسازید
و ایزوله کنید.
سکس
لذت بخش است، سفر لذت بخش است، غذاها و میوهها و خوراکیها لذتبخش هستند، استفاده
از ابزارهای مختلف کارها را آسان میکند، سوار شدن در یک خوروی آخرین مدل بهتر از له
شدن در مترو و اتوبوس است و تحمل بوی زیر بغل و دهانهای گرسنه است اما آیا خوشبختی
واقعاً همین است؟ کل فهم و خواست شما از زندگی همین است؟ چندتا سکس بیشتر و چند پرس
غذای بیشتر و یک خانهی بزرگتر و یک ماشین گرانتر و ...؟ همین؟ لحظهای که دارید میمیرید
وقتی به پشت سرتان نگاه کنید خودتان خندهتان نمیگیرد؟
از
اسمها و «ایسم» ها نترسید. از کلمات قلمبه و سلمبه نترسید. از جملات پیچیده و قطار
کردن اسم نظریهها توسط برخی افراد نترسید. فقط کافی
است شیرجه بزنید داخل اب تا بفهمید بیشتر این ماهیها پلاستیکی و تزئینی هستند. از
مطالعه نترسید. از فکر کردن نترسید. از دانستن نترسید. از فلسفه نترسید. کتابهای
فلسفه همان رمانها هستند که نویسنده هاشان ظرافت کمتری داشته اند. از اقتصاد سیاسی
نترسید. کتابهای اقتصاد سیاسی نورافکنهای قدرتمندی هستند که برای روشن کردن فضای
حاصل از فرمولها و بازی با اعداد کاربرد دارند و به شما نشان خواهند داد که چطور
در پشت عبارات اخلاقی و سیاسی و فرهنگی و هنری، منافع این یا آن گروه سیاسی را
جستجو کنید. از روانکاوی نترسید. خودتان را بشناسید. «من کیستم؟» همان سوال آغازین
فلسفه است: «هستی چیست؟» به جای سرگرم کردن خودتان در کلاسهای انگیزشی و اساتیدی
که مثل قارچ رشد کردهاند و شما را با فروش جزوات و سی دی سخنرانیها و کلاسهایشان
سرکیسه و تلکه میکنند، منابع اصلی را به دست بگیرید.
برعکس این تصور که کتابهای منبع یعنی کلفت و سخت و غیر قابل فهم، بدانید که منابع
اصلی زیادی هستند که ساده و روان و کم حجم و قابل فهم هستند.
من
سه سال از بهترین سالهای عمرم را با خواندن کتابهایی درباره این و آن تلف کردم.
درباره کسی نخوانید؛ کتابهای خودش را بخوانید. درباره فروید نخوانید، کتابهای خود
فروید را بخوانید. درباره «رولو می» نخوانید، کتابهای خود «رولو می» را بخوانید. درباره کارل مارکس
نخوانید، کتابهای خود مارکس را بخوانید. درباره داروین نخوانید؛ کتابهای خود
داروین را بخوانید. درباره
فلاسفه نخوانید؛ کتابهای خود فلاسفه را بخوانید.
استوریهای این و آن کاربر درباره نظریات
فلانی و بهمانی را نخوانید؛ بروید و نظرات خودشان را بخوانید. نترسید. شیرجه بزنید
داخلش. لذت و رنج توامان، مکاشفه و شناخت در گِرو یک لحظه تصمیم شماست.