بنگرید اندکی گله را علف کجا میجویند....مگر این دست ها بهر زمین نیست چرا روی به تهیگاه؟ این مردگان ساکن تمدن از آینه هراسان اند و گریزان .اما تنها جنگیدن است نشانه حیات. بِرزم در میان آینه ها با خویش تا آنچه شوی که هستی. رزم در بَزم ویرانش با پتک و آینه. آنگاه بر فراز ویرانه ها آسمان را هم سیاه تا کسی ما را شاید ننگرد. خورشید را به زمین خواهیم کشید آنگاه ماییم و ترانه تنهایی... مردمانی که هنوز نمیدانند زمین است همراه و خاکپای وفادار ما و همیشه رو به آسمان دارند. باید بمانند که بردگی خوی و خون آنان است و ما به برده نیازمند... اما پندی به تو دوست من: برده را آینه نشان مده.
مولف: z
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر