توجه:
این مطلب حاوی
نظرات شخصی من است. ممکن است کاملاً اشتباه یا کاملاً درست باشد. هدف از انتشار این
مطلب فقط ایجاد تامل و درنگ از طریق بیان یک دیدگاه است. همواره رویکرد انتقادی خودتان
را نسبت به هر متن و نظری حفظ کنید. رویکرد انتقادی از تفکر انتقادی میآید. پیشنهاد
میکنم «تفکر انتقادی» بخوانید.
انسان اگر انسان باشد نمیتواند
در مقابل رنج و سختی دیگران بیتفاوت باشد. آدم اگر آدم باشد حتی وقتی میبیند:
غریبهای جایی افتاده، فردی زخمی است یا تصادف کرده، انسانی گرسنه است، کودکی که به
جای تحصیل و زندگی کردن سر چهارراه فال میفروشد، کودک یا زن یا مردی که در معرض
دزدی و تجاوز است. شهروندی که دارد از پلیس کتک میخورد، درختی که شکسته، گلی که
دارد له میشود، رودخانهای که دارد آلوده میشود، صاحبخانهای که دارد زور میگوید،
بانکی که دارد چپاول میکند، حکومتی که دارد غارت میکند. مگر میتوان اینها را
دید و از کنارشان بی تفاوت گذشت؟
زندگی پیوسته و درهم است.
شادی و غم، خوشی و ناخوشی، سلامت و بیماری، بیحوصلگی و پرحوصلگی، گرما و سرما،
داشتن و نداشتن، همه اینها درهم است. فرق آدم با ماشین همین است که همیشه دو ضرب
در دو برایش چهار نیست. ممکن است به خاطر بیخوابی، گرسنگی، استرس، ظلم، بیپولی،
تغییرات هورمونی، تغییرات فصلی، تبعیض یا هر دلیل دیگری، در شرایط مشابه، رفتارهای
متفاوت نشان دهد. در زندگی هر زوجی (در هر نوع ازدواجی یا رابطهای) روزهای خوب و
بد هست. زیبایی مداوم، احترام مداوم، شادی مداوم، خوشبختی مداوم، خانهی همیشه
تمیز، لب همیشه خندان،... اینها فقط نمایش و فریب است. زندگی غم، بیحوصلگی و خانه
بهم ریخته و گاهی داد و بیداد و ناراحتی هم دارد.
طبیعی است در جمع دوستان و
آشنایان (یا حتی غریبهها) گاهی اوقات سرخوشی باشد و گاهی ناخوشی. طبیعی است یک یا
چند نفر در حال درد و دل باشند. گوش شنوا یا سنگ صبوری بخواهند. مشورت یا حمایت
بخواهند. فرمولی هم ندارد، نمیشود گفت یکبار در میان، دو بار در میان، ماهی یکبار
یا سالی چهار بار. واقعاً فرمولی ندارد. نکتهای که میخواهم به آن اشاره کنم
درباره افرادی است که مدام در وضعیت نالیدن هستند. فرقی ندارد در فضای مجازی، در
خانه، در جمع دوستان، در محیط کار یا در مجمع محل زندگی.
طبیعی و معمول است که زوجی را
یکبار در حالت بغو بغو ببینید، بار دیگر در حالت معمولی یا وقتی آنها را با هم
سرسنگین ببینید، یا قهر باشند، یا حوصله داشته باشند یا نداشته باشند اما اگر یک
دوست، یک فرد، یک دیگری را همیشه و همیشه و همیشه در حال ناله و غر و نیش و کنایه ببینید
چه حسی به شما دست میدهد؟ در این شرایط خفقان و و وضعیت بد اقتصادی، که هر کس به
زور خودش را سرپا نگه داشته است یکی نفر همیشه دارد درباره مادرشوهر یا مادر زن
خودش مینالد، یکنفر همیشه درباره افسردگی خودش می نالد. یک نفر مدام میگوید که
قصد خودکشی دارد. یک نفر همیشه در حال بد گفتن درباره زن یا شوهر یا دوست پسر یا
دوست دختر یا پدر و مادر خودش است.
پس نقش خود شما در این وضعیت چیست؟ آیا دیگری تمام تقصیرها را به عهده دارد؟ هیچ
تقصیری متوجه شما نیست؟ هیچ مشکلی از طرف خود شما نیست؟ همه مقصر هستند جز شما؟
همه بد هستند جز شما؟ همه مشکل دارند جز شما؟ همه مسئولیت و نقش دارند جز شما؟
دولت را نمیشود با تصمیم
فردی عوض کرد.
پدر و مادر را به این راحتی
نمیشود عوض کرد.
حتی مستقل شدن هم کار سختی
است. پول میخواهد، اجازه والدین را میخواهد. اگر زن باشید که بدتر. برادر و پدر
قصد بریدن سر شما را نکنند، بتوانید کار با دستمزد مناسب پیدا کنید، توانایی مالی
اجاره کردن خانه را داشته باشید یا نداشته باشید، همه اینها مسئله است. کسی هم
توقع ندارد که شما بتوانید این مسائل را راحت و در کوتاه مدت یا حتی میان مدت حل
کنید. ولی برخی چیزها هستند که قابل تغییر هستند. بله علوم انسانی و اجتماعی در
جمهوری اسلامی مورد اسلامیسازی واضع شدهاند، دانشگاه بیمار است، دانشجویان سهمیهای
و اساتید گزینش شده ولی بالاخره میتوان یک روانپزشک، روانکاو، رواندرمانگر یا
مشاور خوب پیدا کرد. بله گران است. سیب زمینی، گوشت، لاستیک، پیتزا، لباس، گوشی
موبایل و همه چیز گران است و طبقه حاکم ایران قیمت ارزهای خارجی را ده برابر کرده
است و همهی قیمتها ده برابر شده است. مقصر طبقه حاکم است باشد قبول ولی هر انسانی
مسئول انتخابهای خودش هم هست. من نوعی اگر نیاز به روانشناس یا روانکاو دارم میتوانم
به جای خرید مشروب یا رفتن پیش دکتر، دومی را انتخاب کنم. بین یک دوره درمانی
مناسب و درست و مثلاً خرید یک گوشی جدید، اولی را انتخاب کنم. بین خرید یک جلد
کتاب یا یک لباس مارکدار، اولی را انتخاب کنم، بین نالیدن مداوم و یا تلاش برای
تغییر وضعیت، دومی را انتخاب کنم. حداقل تلاش کنم، زمینهسازی کنم، خودم را تقویت
کنم.
آیا من نوعی حق دارم که گوش
رفیق یا دوست خودم را با چاه فاضلاب اشتباه بگیرم و هر دفعه که او را می بینم خودم
را در روان او بالا بیاورم؟
آیا من نوعی حق دارم هر دفعه
مغز یک نفر را کار بگیرم و هی بنالم، بنالم، بنالم و حتی به یکی از حرفهای او گوش
نکنم و به یکی از راهکارهای او توجه نکنم. منظورم تغییرات بسیار بزرگ یا اساسی
نیست. مثلاً بگویم در سال گذشته من این یک جلد کتاب یا این پنج فایل صوتی که گفتی
را گوش کردم یا یک جلسه یک ساعته پیش مشاور رفتم و توان مالیام بیشتر از این نیست.
حالا گیریم از نظر خودم هیچ اثری نداشت ولی این یک ساعت را از خودم دریغ نکردم.
این یک جلد کتاب را از خودم دریغ نکردم. یاشنیدن این پنج ساعت فایل صوتی را از
خودم دریغ نکردم. ورزشی رفتم، روزی نیم ساعت پیادهروی به برنامه زندگیام اضافه
کردم، موسیقیهایی که گوش میدهم را عوض کردم، صفحات زردی که دنبال میکردم را
کنار گذاشتم، بیخیال جادو و جنبل شدم، بی خیال فال و رمال و دکتر سکویی و هلاکویی
شدم. بی خیال سایت نینیبان یا خانمهای قری یا مردان آلفا و خانمبازان مقیم
مرکز شدم.
اصلاً گیریم هیچ کدام اینها نتیجه نداد ولی من
حرفت را گوش دادم و تلاش کردم. این کجا و آن کجا که حتی به حرف طرف مقابل گوش نکنم
و فقط خودم مثل رادیو حرف بزنم و حرف بزنم و حرف بزنم و هیچ تغییری در خودم ندهم. طرف
مقابل حق ندارد به من نوعی بگوید اگر از وضعیت خودت راضی هستی پس چرا خودت را در
من استفراغ میکنی و مغزم را میخوری؟
آیا تحمل زوجهایی که یکدیگر را
دوست ندارند برایتان راحت است؟ فرقی ندارد زن و شوهر رسمی باشند، ازدواج سفید،
قرمز، سبز، هرچه. دوستپسر و دوست دختر، جاست فرند، سکس فرند، لیلی و مجنون یا هر کوفتی.
بچهدار و بچهندار، نوجوان، جوان، پیر. واقعاً نمیتونید هوای سنگین و چربی که ایجاد
میکنند را نفس بکشید.
منظورم افراد یا زوجهایی که
مشکل دارند و نیازمند کمک هستند نیست. بحث آنها که مشاوره یا کمک میخواهند جداست.
بحث آنها که به تنگ آمدهاند و دنبال راه نجات هستند جداست. منظورم افراد یا زوجهایی
است که به صورت دائمی و هدفمند یکدیگر را تخریب میکنند است. مردی در زندگی خودش
مشکل دارد، فرد قابل اعتمادی را کناری میکشد با هم یک بستنی میخورند یا راه میروند،
درد و دل میکند. زنی در زندگی خودش مشکل دارد، در جمع دوستانش درد و دل میکند.
اینها طبیعی است و این فرق دارد با زن یا مردی که در هر جمع جدید، آدم جدید میبینند
و با خودشان میگویند به به. کیس جدید. برویم این یکی را هم سمپاشی کنیم.
- این یکی حرف میزند، آن یکی
خودش را به نشنیدن میزند یا لب و لوچه را کج میکند و با اخم و تَخم میگوید: ها؟
چی میگی؟ اه، گفتم دیگه، ...
- از هر فرصتی برای شاشیدن و
ریدن به هم استفاده میکنند.
- مثل پدر و مادر مریض یا
اقوام احمقی که کودک را وادار میکنند تا بگوید پدرش را بیشتر دوست دارد یا مادرش
را، میخواهند کاری کنند که تایید شما به عنوان ناظر را بگیرند و طرف مقابلشان را
محکوم کنند.
مثال: اصلاٌ بگذار از اینها
بپرسیم ...! شما بودید...؟ تو بگو حق با کیه؟ ببینم من بد میگم؟ می دونی چیکار
کرده؟ بگم جلوی دوستات؟ خوب اگر راست میگی بگو الان! و ...!
_ وسط مهمانی هستی، همسر یا
پارتنر خودشان را ول میکنند. این یکی اینطرف، آن یکی آنطرف. یا دنبال تیمکشی، یا
دنبال گوش مفتی برای تخریب یکدیگر یا نالیدن یا قربانی جلوه دادن خود. رفتارهای
سرد متقابل که یا تلاش میشود مخفی نگه
داشته شود و یا زیرپوستی تمایل به این هست که حاضران متوجه آن شوند.
حالا باز این افراد قابل
مدیریت هستند. تحمل کردنشان سخت است اما کِرم ندارند. هدفشان ریدن به یکدیگر است.
هدفشان خراب کردن یکدیگر است. هدفشان خوب جلوه دادن خود و بد جلوه دادن همسر و پارتنر
خودشان است. بیست بار، پنجاه بار، صد بار، همیشه، غر میزنند، ناله میکنند. یا
همهاش از خودشان میگویند و فکر میکنند موضوع جذاب یا موضوع مهمی هستند که بقیه
دلشان میخواهد یا ترجیح میدهند که همه چیزهای زندگی آنها را بشنوند. روابطشان با
خاله و دایی و بقال سر کوچه و دکتر و راننده اسنپ و دوست پسر یا دوست دختر اول و
ششم و بیستمشان و... و... و...! گویی جهان وظیفه دارد برای شنیدن نالههای بیپایان
آنها سراپا گوش باشد. تحمل این آدمها هم مطلوب و راحت نیست ولی با این حال دیگران
میتوانند بعد از یک یا چند ملاقات بگویند کون لقشان. قطع رابطه کنند یا در مهمانیهای
بعدی فاصله بگیرد و گوش و مغز خودشان را از نالهها، ذلت، تبلیغات و خودشیفتگی آنها دور نگه دارند.
بدتر از گروه بالا، زوجهای
سمی هستند. زوجهایی که یک یا دو نفر از آنها به سیم آخر زده و نقش سوپراستار یاغی
یا جادوگر شهر اوز را برای خودش انتخاب کرده است. چون خودشان احساس خوشبختی نمیکنند
به فکر کِرم ریختن به رابطه دیگران هستند. مثلا وقتی همسرشان حواسش نیست، چشم زن
و مرد دیگری را در می آورند. هرجا احساس کنند زوج خوشبختی
یا دارای رابطه گرم و انسانی هستند، شروع به فعالیت میکنند. با همسر دیگری لاس میزنند،
نخ میدهند، لوندی میکنند، چشمک میزنند، تماس بدنی برقرار میکنند، بوس میفرستند، به زور طرف را به حرف میکشند،
برای طرف سیگار و خوراکی و نوشیدنی میبرند. خلاصه هر کاری میکنند تا پارتنر او
را حساس کنند و دیگران را به جان هم بیاندازند. این
کارها را میکنند تا احساس هویت و وجود داشتن کنند. این افراد برای دیگران وبرای
روابط و ارامش دیگران احترامی قائل نیستند چون احتمالاً خودشان هم برای خودشان
ارزشی قائل نیستند. این افراد تکلیفشان با خودشان و رابطه خودشان مشخص نیست و نوعی
از تنش و شرارت و احساس ناخوشایندی را همه جا با خود حمل میکنند و میپراکنند.
این افراد از رنج دیگران
احساس خوشبختی میکنند. با پاشیدن جمعها و قطع ارتباط دیگران نیاز خودشان به انتقام
را ارضاء میکنند. موقعیتی را به وجود
میآورند تا زن یا شوهرشان مجبور به قطع ارتباط با خانواده دوستان صمیمی خودش شود.
با ایجاد ناامنی برای دیگران، پارتنر خودشان را منزوی و تنها میکنند. خودشان جمع
دوستان خودشان را از شریک زندگی خودشان پنهان میکنند و حضور مستقل در آنها دارند ولی
در جمع دوستان همسر یا پارتنرشان شرکت میکنند و با هنرنماییها و کِرم ریختنهای
خودشان آن جمعها را متشنج و مریض میکنند و در آخر از هم میپاشانند.
متد ساده است: من تو را دوست ندارم یا از ازدواج
با تو پشیمان هستم برای همین زندگیات را جهنم میکنم. حسادت تو را بر میانگیزم،
به تو خیانت میکنم، ارتباطات اجتماعی تو را قطع میکنم، با سردی و پرخاش روانت را
سوهان میکشم و در آخر تو را در انفرادی خودم زندانی نگه میدارم تا پژمرده و
متلاشی شوی.
پیام به دیگران هم واضح است:
من خوبم، من هنوز خواهان دارم، من هنوز میتوانم مخ بزنم، فقط من نیستم که بدبختم،
شما هم بدبخت هستید ولی خودتان خبر ندارید. زن من مرا دوست ندارد؟ خبر ندارید که
زنهای شما هم شما را دوست ندارند. شوهر من به زنهای دیگر توجه میکند؟ خبر ندارید
شوهر شما هم به زنهای دیگر توجه میکند. همسر من به من توجه نمیکند؟ همسر شما هم
به شما بیتوجه است.
چند نکته:
اول اینکه اگر دوستی، رفیقی،
انسانی، از سر بیپناهی و ناچاری به شما پناه آورده است و از رنج و زخم زندگی خودش
به شما مطالبی گفته است حق ندارید که رازهای او را افشا کنید. فرقی ندارد به اسم
خوبی، دخالتگری و تسهیلگری باشد یا هر بهانه دیگری. حق ندارید از این رازها به
نزدیکترین افراد زندگی خودتان هم چیزی بگوئید.
دوم اینکه پستی و بیشرمی است
که از رازی که به شما گفته شده علیه خود آن فرد استفاده کنید. راز دیگران، برگهی
حقالسکوت شما نیست. راز دیگران اهرم فشار نیست. راز دیگران سنگ و تف نیست که وقتی
به دلیلی مشکل با او (صاحب راز) پیدا کردید آنرا به صورت طرف مقابل بکوبید یا آنرا
جار بزنید.
سوم اینکه هیچ روانکاوی و
روانشناسی حق تماس فیزیکی و بدنی ندارد. با کوچکترین حرف دو پهلو، رفتار ناشایست،
پیشنهاد بیرون از چهارچوب درمانگر و مراجعه کننده، محل را ترک کنید و مسئله را به مقامات
مسئول و نهادهای نظارتی اطلاع دهید. این خط قرمز پر رنگی است که به هیچ وجه نباید
اجازه دهید مخدوش شود. هیچ روانکاوی حق ضبط صدا یا تصویر شما را بدون اجازه شما
ندارد. اگر هم با اجازه شما اسنادی از شما داشته باشد فقط در سه حالت اجازه دارد
آنها را به دیگری (دولت و مقامات مسئول) بگوید:
1: امکان خودکشی خودتان
2: امکان کشتن دیگران (قتل یک
نفر یا عملیات انتحاری یا ...)
3: امکان تجاوز به دیگران (زن،
مرد، کودک)
در غیر این موارد حتی با مجوز
دادگاه و حتی به درخواست نهادهای امنیتی هم نباید اسرار یک فرد توسط روانشناس یا
روانکاو افشا شود یا تحویل مقامات حکومتی شود.
بخش اسناد در مطب یک روانشناس
یا روانپزشک باید حداقل به سه قفل و سه مانع از محیط جدا شود تا امنیت آن اسناد
تامین شود حتی اگر فقط حاوی ادرس و شماره تلفن شما باشد.
روانشناس یا روانکاو تا هفت سال باید اسناد
مربوط به شما را در بایگانی نگاه دارد و تا هفت سال هر زمان که شما یا روانپزشک یا
روانکاو جدید شما به اسناد احتیاج داده باشد با موافقت خودتان اسناد را تحویل دهد.
رواشناس یا رونکاو حتماً باید
یک جانشین برای خود تعیین کند تا اگر فوت کرد یا اگر مسئله فوری پیش آمد و در
دسترس نبود توسط همکار خود (که حتماً باید متخصص باشد و رسماً و قانوناً جانشین او
باشد) روند درمان شما را ادامه دهد یا مداخله اورژانسی کند.
هر روانپزشک یا روانکاوی از
چهارچوب علم روانشناسی و روانکاوی خارج شد و اقدام به نصیحت، دعوت به مذهب یا توصیه
اخلاقی کرد، توهین یا تهدید کرد، سریعاً محل را ترک کنید و دیگر به او مراجعه
نکنید. وظیفهی مهندسف مهندسی است و وظیفهی آمپول زن تزریق آمپول است. وظیفهی
روانکاو، روانکاوی است. وظیفهی روانپزشک، روانپزشکی است. روضهخواندن هم کار
روضهخوان است. روانپزشک و روانکاو غیر سهمیهای و غیر ایدئولوژیک، اطلاعات شخصی
شما را کف دست مادر و پدر و خواهر و دانشگاه و محل کار شما نمیگذارد. این وظیفه
آدمفروشها است نه دکتر و متخصص.
چهارم اینکه از زخمها و بیپناهی
دیگران برای میل ورزی خودتان استفاده نکنید. قرار نیست کسی که برای درد و دل پیش
شما آمده است را مثل کرکس و کفتار به دندان بگیرید. اگر وجود و ظرفیتش را ندارید
که خودتان را کنترل کنید حداقل اینقدر انسان باشید که زخمی به زخمهای او اضافه
نکنید.
پنجم اینکه از مظلومنمایی و
بدبخت نمایی خودتان برای استفاده از حمایت دیگران استفاده نکنید. از دیگران به
خصوص از افرادی که روحیه حمایتگر دارند تغذیه نکنید چون شاید اول احساس زرنگی به
شما دست دهد ولی مطمئن باشید دیر یا زود بدتر خواهید شکست و ضعیفتر خواهید شد..
ششم اینکه فرق شما و پدر و
مادرهایتان چیست؟ چرا باید به همسر یا شریک زندگی یا عاطفی یا جنسی خودتان همانطور
توهین کنید، فشار بیاورید، تخریب کنید و زخم بزنید که پدر و مادرتان (یا معلم و
پلیس و ...) با شما میکردند و میکنند؟ پس فرق شما با آنها چیست اگر رفتار شما
کپی رفتار آنها باشد؟ اگر آنها خوشبخت نبوده اند چرا الگوی زندگی آنها را کپی میکنید؟
از دستورهای بی پایان و بکن نکنها، قلدربازی، شستن و سابیدن، نق زدن، درشتی کردن،
گروکشی، تخریب و بیابرویی و رسوایی چه کسی سود کرده که شما بخواهید سود کنید. فقط
بیشتر فرو میروید.
هفتم اینکه:
چرا وقتی یکدیگر را دوست
ندارید از هم جدا نمیشوید؟
چرا وقتی از خلق و خوی یکدیگر
خوشتان نمیآید و برایتان قابل تحمل نیست و وضعیت قابل تغییر نیست، طلاق نمیگیرید؟
چرا وقتی از بدن یکدیگر
خوشتان نمیآید یا دیگر خوشتان نمیآید تلاشی برای تغییر وضعیت نمیکنید و بعد از
مراجعه به متخصصان اگر راه برگشتی نیست از هم جدا نمیشوید؟
اگر فکر میکنید زن یا مرد
خوشگلتر یا پولدارتر یا لاغرتر یا چاقتر یا بلندتر یا کوتاهتری به شما توجه دارد
و پارتنر شما لیاقت شما را ندارد چرا طلاق نمیگیرید؟
چرا فکر میکنید با زخم زدن
به طرف مقابل، زخمهای خودتان درمان میشود؟
چرا فکر میکنید با برهم زدن آرامش
زندگی دیگران، خودتان به آرامش میرسید؟
طلاق پایان دنیا نیست، شروع
یک زندگی تازه است. فرصت بازگشت از قبرِ یک رابطه مرده به امکان ساختن یک زندگی
بهتر و سازندهتر. به فکر حرف فامیل و تقسیم اموال و این چیزها نباشید. همه اینها
با گفتگو قابل حل است. این در مورد ازدواج سفید و روابط عاطفی غیر رسمی هم صادق
است. وقتی یک رابطه جواب نمیدهد به جای جویدن یکدیگر، به آن رابطه پایان بدهید.
گاهی اوقات شرایط سخت است. پای فرزندی در میان است یا یکی از طرفین به دیگری وابستگی
مالی دارد. گاهی قانون، فرهنگ و سنت علیه شماست. در برزخ نمانید، تصمیم بگیرید که
میخواهید چه کنید. ماندن در برزخ تصمیمگیری، هر لحظه زندگی را برای شما تبدیل به
شکنجه میکند. برای توانمند سازی خودتان اقدام کنید و به جای گذر زمان با افسوس خوردن، از زمان برای تقویت خودتان و تغییر شرایط
استفاده کنید.
هشتم اینکه یادتان باشد که
قاضی نیستید و اگر جایی به اجبار در مقاوم قضاوت قرار گرفتید منصف باشید. پله اول منصف
بودن آگاهی به نادانی خویش است. شما در رختخواب دیگران نیستید، شما در زندگی
دیگران نیستید، شما فقط بریدههایی از زندگی دیگران را میبینید بنابراین کورکورانه
حق را به یک طرف روابط ندهید. مهمتر اینکه یادتان باشد فقط وقتی اجازه دخالت دارید
که از شما تقاضای دخالت کنند. تصور کنید چقدر احمقانه است که کسی که شما اصلاً او
را قبول ندارید، به او اعتمادی ندارید، یا از او خوشتان نمیآید یا با شما غریبه
است بیاید بگوید سلام علیکم همسر شما با من صحبت کرده که خوب تلمبه نمیزنید یا
مسواک نمیزنید یا شلخته هستید و... حالا من در مقام قاضی آمدهام حرفهای تو را هم
بشنوم! تا هر دو طرف با آگاهی و اختیار، به صورت جداگانه، بدون رودربایستی و آزادانه
از شما نخواستهاند درباره چیزی نظر بدهید وارد مسئله نشوید.
نهم اینکه یادتان هست وقتی
زمان بچگی بقیه بچهها بازی میکردند و شما را راه نمیدادند چقدر حس بدی به شما
دست میداد. بزرگترها هم همینطور هستند حالا گیریم که درون خودشان بریزندف گریه
نکنند، پا نکوبند و ناراحتی خود را آشکار نکنند. وقتی در جمعی هستید که که دو نفر
دیگر به جز شما حضور دارند فقط با یک نفر آنها حرف نزنید، فقط یک نفر آنها را نگاه
نکنید، فقط یک به یک نفر آنها توجه نکنید. به خصوص اگر دو نفر دیگر، زوج هستند (هر
نوع زوجی اعم از رسمی و غیر رسمی و ...) یا در رابطه عاطفی با هم هستند.
مردی به یک زوج معاشرت کند و
فقط با زن حاضر در آن مجلس گفتگو می کند. فقط او را نگاه میکند. فقط به او توجه
میکند.
زنی با یک زوج معاشرت میکند
و فقط با مرد حاضر در آن جلسه گفتگو میکند. فقط او را نگاه میکند. فقط به او
توجه میکند.
مردی به یک زوج معاشرت کند و
فقط با مرد حاضر در آن مجلس گفتگو می کند. فقط او را نگاه میکند. فقط به او توجه
میکند.
زنی با یک زوج معاشرت میکند
و فقط با زن حاضر در آن جلسه گفتگو میکند. فقط او را نگاه میکند. فقط به او توجه
میکند.
در همه این حالات دیگرای یا
دیگرانی که بیرون از توجه و گفتگو و نگاه ماندهاند احساس همان کودکی را دارند که
از بازی بیرون گذاشته شدهاند. این یک رفتار بسیار سمی و مریض و نادرست است. وقتی شما
نمیتوانید به خانه یک زوج میروید، قرار نیست یک نفر بشورد و بپزد و پذیرایی کند
و دو نفر دیگر گپ بزنند و چای بخورند. فرقی ندارد آن بدبختی که مثل خدمتکار شما
شده زن باشد یا مرد. قرارهای در پارک و سینما و کوه و باشگاه و غیره هم همین است.
به دیگران احساس نا امنی ندهید. به دیگران احساس پس زده شدن ندهید. اگر چنین کاری
کنید خودتان منفور میشوید و روابط خودتان به گند کشیده میشود.
وقتی به عنوان یک فرد مجرد یا
یک فرد متاهل به یک مهمانی میروید یا در جمعی هستید، اگر مخ یکی از زوجین را کار
بگیرید، به زور او را به حرف بکشانید، در حین حرف زدن به بهانههای مختلف مدام
تماس فیزیکی برقرار کنید و خلاصه مثل اختاپوس روی او خیمه بزنید، فقط احساس نا
امنی تولید میکنید.
وقتی به عنوان یک فرد مجرد یا
یک فرد متاهل به یک مهمانی میروید یا در جمعی هستید، اگر به دیگری (زن و مرد و
متاهل و مجرد فرقی ندارد) خیره شوید، به او و دیگران احساس نا امنی میدهیدو. این
مزاحمت است. این تجاوز است. تجاوز فقط دخول یک الت جنسی در یک آلت جنسی دیگر یا
دستمالی کردن دیگری نیست. تجاوز میتواند از طریق فشار، تماس کلامی اجباری، خیره
شدن یا اقدامات دیگری صورت بگیرد. زن و مرد و مجرد و متاهل هم ندارد.
دهم اینکه فکر کنید و بفهمید با
خودتان چند چند هستید؟ تا حالا فکر کردهاید که کی هستید؟ چه میخواهید؟ میخواهید
چطور زندگی کنید؟ چرا میخواهید آنطور زندگی کنید؟ تواناییها و محدودیتهای شما
چیست؟ در زندگی دنبال چی هستید؟ میخواهید به کجا برسید؟
آیا خودتان را میشناسید؟
آیا برای بهبود خودتان کاری
کردهاید؟
آیا برای افزایش تواناییها و
مهارتهای خودتان کاری کردهاید؟
آیا آگاهانه چیزی یا چیزهایی
را میخواهید یا فقط از سر تقلید؟
یازدهم اینکه یک پایان
وحشتناک بهتر از یک وحشت بیپایان است. مطالعه کنید، مشاوره بگیرید، فکر کنید،
گفتگو کنید، نقد کنید، تلاش کنید، تصمیم بگیرید و اجرا کنید. اگر میتوانید رابطهای
را درست کنید، درست کنید و اگر نمیتوانید از آن خارج شوید. بله سخت است طلاق گرفتن
و کات کردن و غیره. معلوم است که سخت است ولی ماندن در یک وضعیت سمی فقط باعث میشود
عزت نفس شما نابود شود و اوضاع روانی شما آشفتهتر و بدتر شود. ممکن است مقدمات یک
رهایی، یک سال یا پنج سال یا حتی بیشتر طول بکشد. نمیشود هم خدا را خواست و هم
خرما را. نمیشود تغییر بخواهید اما هزینه ندهید. نمیشود تغییر بخواهید اما نخواهید
سختی بکشید. نمیشود تغییر بخواهید اما گفتگو نکنید. نمیشود تغییر بخواهید اما
خودتان را قوی نکنید. نمیشود تغییر بخواهید اما مستقل نباشید. نمیشود مدل زندگی سنتی را بخواهید و همسری که
پول و ماشین و خانه برایتان فراهم کند و شما زن خانهدار و کدبانوی خانه باشید ولی توسری نخورید. نمیشود
این زن را برای چاقی و لاغری رها کنید و توقع داشته باشید زن جدید به خاطر چاقی و
لاغری رهایتان نکند. نمیتوانید همه چیز را با هم بخواهید. تغییر نیاز به پرداخت
هزینه دارد. این هزینه ممکن است پول، وقت، عمر، قطع رابطه با دیگران، قطع حمایت،
سختی کشیدن یا هر چیز دیگری باشد. تکلیفتان را با خودتان مشخص کنید. اگر به هر
دلیلی توانایی تغییر ندارید و یا توانایی تغییر دارید اما به هر دلیلی نمیخواهید
تغییر ایجاد کنید حداقل زندگی را برای خودتان جهنم نکنید. مثل دو دوست یا همخانه
زندگی کنید. دست از سر خودتان و دیگران هم بردارید. احترام پیشه کنید و به هم سیخ
نزنید و کرم نریزید. از سمی بودن
به سمت سلامت روانی حرکت کنید.
پی نوشت: کتابهایی بسیار ساده
برای شروع به تلاش برای شناخت و بهبود خودتان و زندگی و روابط خودتان:
1: چهل فکر سمی، نوشتهی آرنولد
ای. لازاروس و کلیفورد لازاروس، ترجمهی مهرداد فیروزبخت.
2: تئووری انتخاب مصور، نوشتهی
ویلیام گلسر، ترجمه، علی صاحبی و مهدی
اسکندری.
3: مجموعه آموزش مهارت زندگی،
نوشتهی علیرضا جزایری، سینا رحیمی و محمود دهقانی.
4: ازدواج بدون شکست، نوشته ی
ویلیام گلسر وکارولین گلاسر، ترجمه علی صاحبی.
5: وضعیت آخر، بر اساس نظریه
اریک برن، نوشتهی تامس هریس، ترجمه اسماعیل فصیح
6: ماندن در وضعیت آخر، بر
اساس نظریه اریک برن، نوشتهی تامس هریس، ترجمه اسماعیل فصیح.
7: زوج پر تعارض، نوشتهی الن
فروزتی، ترجمه ی مهناز قیاسی و مرضیه پور صالحی.
8: تضادهای درونی ما، نوشتهی
کارن هورنای، ترجمهی محمد جعفر مصفی.
توضیح: این کتاب خلاصهی کتاب
«عصبانیهای زمانهی ما (عصبیت و رشد آدمی)»، نوشتهی کارن هورنای است.