۱۳۹۴ شهریور ۴, چهارشنبه
۱۳۹۴ شهریور ۱, یکشنبه
شلوغی...
گاهی اوقات به این ایده همیشگی خودم ایمان می آورم که سیستم سرمایهداری با پیشرفت خود به کوتوله سازی همه چیز و همه کس _البته به جز سود و سرمایه_ دست زده است.هنر و هنرمند، صنعت و صنعت گر، انسان و انسانیت، دانش و دانشمند و ...و....و... اما ما دقیقا تحت چه مکانیسمی کوتوله شده ایم؟
ما چرا فکر نمی کنیم؟ چرا فکر کردن
برای ما اینقدر سخت شده است؟ منظورم از ما، خود من و امثال خود من هستند. البته که
بزرگان عرصه فیس بوک و سینما و چه و چه، شامل حال این قضاوت و این ادعا نیستند. چرا
ما محکوم به این شده ایم که اندیشیده های دیگران را دوباره بیاندیشیم یا فقط و فقط
در چهارچوب اندیشه های دیگران بیاندیشیم؟ البته منظورم تاکید روی ایده ها و چیزهای
نو و جدید نیست که هرچه به این منظور ساخته و پرداخته شده است یکسره ریدمانهایی
تکراری و فاقد محتوا هستند. اصولا مگر راه فراری از این وضعیت به جز پناه بردن به
فرم و پرهیز عمدی از محتوا، امتحان شده است؟
در یک جمله ی کوتاه نوشته است، « روند تعیین
حداقل قیمت محصولاتی که در کارخانه ها تولید می شود عکس روند تعیین قیمت محصولات
کشاورزی است». البته این جمله را در چهارچوب نظام اجتماعی تولید در جامعه سرمایهداری
مطرح می کند و بعد به بسط و شرح آن می پردازد. این را از کجا آورده؟ خودش به آن
فکر کرده یا آنرا در بین اقیانوس اندیشه پیشینیان خود یافته است؟ مگر فرقی هم می کند؟
چرا ما نمی توانیم انبوهی از داده های خام و مشاهدات عینی روزانه را اینقدر قاطع و
ساده فرمول بندی کنیم؟ چرا ما نمی توانیم چنین اندیشه هایی را در پشتههای نوشته
های پیشینیان پیدا کنیم؟ مارکس فیس بوک و توئیتر نداشت و کلش آف کلنز بازی نمی کرد
یا به نیازهای جنسی و جسمی اش بیش از حد معقول بها نمی داد یا چه؟
شاید و فقط شاید جواب این است که با
تبدیل شدن اندیشه به کالا و حجم بی اندازه اضافی تولید کالاهای فکری در بازار به
ظاهر آزاد جامعه سرمایهداری، در یک زندان شیک و زیبا اسیر شده ایم. میله هایی از
کلمات، میله هایی از جملات، با آجرهایی از کتابها و پرده هایی از صفحات.
امروز سری به یک کتاب فروشی زدم. با
وجود آنکه با خودم عهد کرده ام تا زمانی که کتابهایی که نخوانده ام را نخوانم،
کتاب جدید نخرم اما کتابی به چشمم آمد که نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. در فاصله
قفسه کتاب تا صندوق نگاهی به قفسه های دیگر انداختم. چقدر زمان نخوانده، چقدر
کتابهای کتابهای فلسفی و اقتصادی جدید، چقدر عناوین جذاب، چقدر شرح و درس و مجموعه
مقاله... چقدر شلوغی...
راستی مارکس اینجا دارد به چه چیزی لبخند می زند؟ شاید لبخندش فقط از رضایت است؛ رضایت از مفید زندگی کردن. زندگی ای با همه سختی ها، رنج ها و مصائب طاقت فرسا و دردناکش.
راستی مارکس اینجا دارد به چه چیزی لبخند می زند؟ شاید لبخندش فقط از رضایت است؛ رضایت از مفید زندگی کردن. زندگی ای با همه سختی ها، رنج ها و مصائب طاقت فرسا و دردناکش.
اشتراک در:
پستها (Atom)
بازی پورتوریکو
این یکی از بازی های مورد علاقهی من و همسرم است. هر دو در آن مدعی هستیم، بر سر آن دعواها کردهایم و هر کدام از ما برای پیروزی در این ب...
-
شما یا از جایگاه و مناسبات درونی صدا و سیمای جمهوری اسلامی خبر ندارید و یا جمهوری اسلامی را نمیشناسید. در صدا و سیمای جمهوری اسلامی چیز...
-
وقتی مطلبی را میخوانید زیاد به فکر چیزهایی که نمیفهمید یا در ذهنتان نمیماند نباشید. حرص نزنید، نا امید نباشید و غمگین نشوید وگرنه نقد...
-
طی دو سال اخیر، بعد از نوشتن مطالبی که به روان، شخصیت، ناراحتیها و بیماریهای روانی و مسائل ارتباطی و اجتماعی میان افراد ارتباط دارند، پی...