شهرزاد نیوز: گفتگوی رزا صحت با عابد توانچه, ١٨ شهریور ١٣٨٨
اصلاح طلبان ایران به غرب این اطمینان را داده بودند که توانایی به پیروزی رسیدن در این بازی را دارند. چیزی که اکنون سیاستمداران غربی در میان خود آن را «بزرگنمایی امکانات و قدرت ساماندهی» می نامند. در واقع اصلاح طلبان انجام کاری را وعده داده بودند که توان انجام آنرا نداشته اند. اصلاح طلبان جوانان، دانشجویان، بخشی از نیروهای اجتماعی و در یک کلام لایه ها ی معترض مردم ایران را هم فریب دادند.
شهرزاد نیوز: متن زیر حاصل گفت و گو با عابد توانچه دانشجوی اخراج شده از دانشگاه پلی تکنیک و فعال سیاسی است. او خود را مارکسیست لنینیست معرفی می کند و در این مصاحبه دیدگاه های خود را درباره انتخابات ریاست جمهوری و ساختارهای منتج به این تحولات تشریح می کند. او 8 ماه از دولت احمدی نژاد را در زندان گذراند و پیش از آن نیز 4 بار توسط اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات بازداشت شده است.
توانچه دستیابی به قدرت هسته ای را مهمترین مولفه در تغییرات جاری می داند و معتقد است بحران فعلی با آغاز سونامی اقتصادی دولت روند دیگری را آغاز خواهد کرد.
چه عواملی انتخابات را در ایران به جایی رساند که اکنون شاهد آن هستیم؟
اوضاعی که آمریکا و کشورهای غربی در عراق و افغانستان دارند تا آن حد هشدار دهنده و آموزنده هست که عده ای از فرماندهان ارشد آمریکایی را وادار کند علیه جنگ با ایران موضع بگیرند. اما مسئله ای دیگر هم هست، اینکه آمریکا و غرب باید به هر طریق ممکن از دستیابی حکومت ایران به سلاح هسته ای و تکنولوژیهای حساس اتمی جلوگیری کند. به عبارت بهتر اگر آمریکا و غرب مجبور شوند روزی بین تمام مصائب عالم و جنگ با حکومت اسلامی ایران هسته ای یکی را انتخاب کنند، مسلما آنها حتی به قیمت یک فاجعه ی اتمی دیگر و شکسته شدن بسیاری از قوانین نانوشته ی جهانی جنگ را انتخاب خواهند کرد.
آمریکا و غرب آنقدر باهوش هستند که پیروزی بدون جنگ در ایران را به پیروزی از طریق جنگ ترجیح دهند. قبل از انتخابات اخیر ایران غرب به سختی توانسته بود "کانال"هایی برای گفتگو با ایران ایجاد کند. آنها حتی توانسته بودند کانالی ایجاد کنند که از طریق آن مستقیما با رهبر ایران مذاکره کنند. گشایش نمایندگی سیاسی آمریکا در ایران چیزی بود که داشت اتفاق می افتاد و به ناگاه «تقلب بزرگ» همه چیز را زیر و رو کرد. سکوت سه روزه ی پر رمز و راز دولت آمریکا در مقابل درگیریهای ایران ناشی از سردرگمی و ناشیگری دولت جدید آمریکا نبود. این وقفه نشانه ی بزرگی ریسکی بود که غرب باید به آن دست می زد. سوال بزرگ غرب این بود: «آیا متد اوکراینی در ایران جواب خواهد داد؟»
آنها می دانستند که این پروژه یا نباید کلید بخورد یا اگر می خورد باید به پیروزی برسد. جمهوری اسلامی مرده یا جمهوری اسلامی آرام و تحت کنترل آری اما یک جمهوری اسلامی زخمی،عصبانی و غیر قابل پیش بینی هرگز! اصلاح طلبان ایران به غرب این اطمینان را داده بودند که توانایی به پیروزی رسیدن در این بازی را دارند. چیزی که اکنون سیاستمداران غربی در میان خود آن را «بزرگنمایی امکانات و قدرت ساماندهی» می نامند. در واقع اصلاح طلبان انجام کاری راوعده داده بودند که توان انجام آنرا نداشته اند.
اصلاح طلبان جوانان، دانشجویان، بخشی از نیروهای اجتماعی و در یک کلام لایه ها ی معترض مردم ایران را هم فریب دادند. وزارت اطلاعات ایران از سال 82 و اطلاعات سپاه پاسداران از سال 84 پرونده ی انقلاب مخملی را گشوده بودند. بسیاری از فعالان دانشجویی، روزنامه نگارارن، فعالین زنان و نیروهای سیاسی در بازداشتهای خود در رابطه با این مسئله بازجویی شده بودند. تعدادی از شهروندان ایرانی دارای تابعیت غربی در ایران دستگیر شدند و حکومت اسلامی ایران دست به پخش شوی سیاسی از آنان کرد که محوریت همه ی این نمایشها انقلاب مخملی بود. نقل گافهای امنیتی بعضی بازگشتگان از کلاسهای آموزش دموکراتیک در دبی، ترکیه و آلمان تا مدتها بحث داغ محافل سیاسی بود. درست است که نیروهای امنیتی ایران بر مبنای کار مکانیکی فعالیت می کند و اطلاعاتشان بیشتر از شنودها، بریدنها و خبرچینیها و اعتراف گیریها به دست می آید و فاقد متدهای غیر مکانیکی هستند، اما آنها اینقدر هم احمق نیستند.
به هرحال اسلام سیاسی وصله ی ناجوری بر پیکر دنیای امروز است که جز با اتمی شدن نمی تواند خود را به طریق دیگری به جامعه ی جهانی تحمیل کند. اسلام سیاسی، تروریسم، مخالفت با نقشه راه خاورمیانه، دشمنی با غرب و ... همه مسئله است، اما صورت مسئله پرونده ی هسته ای ایران است. موضوع بر خلاف آنچه که بسیاری از طرفداران متعصب اصلاحات روی آن پافشاری دارند نه دموکراسی است و نه آزادی. این یک جنگ پنهان و آشکار بین نظام جهانی موجود و حکومت اسلامی ایران است. همه چیز تحت الشعاع این دوئل هسته ای است.
برگردیم به انتخابات و اینکه در کنار این مناسبات جهانی شرایط داخل چه تاثیری در این وقایع داشت؟
قبل از انتخابات این سوال مطرح بود: «موسوی برای خامنه ای یک انتخاب است یا یک وسوسه؟» عده ای بر این باور بودند که احمدی نژاد به قدری در این سالها هزینه بار نظام و رهبری کرده است که دیگر ایستادن پشت احمدی نژاد به صرفه نیست.
موسوی هر آن چیزی بود که بود احمدی نژاد نبود و برای جماعتی که همه خواست سیاسی شان ختم به نبود گشت ارشاد، چاپ چند کتاب راجع به روشنفکری دینی و پست مدرنیسم، انتشار دو – سه روزنامه نیم بند و چند پست مدیریتی داخل ساختار حکومت بود کفایت می کرد. احمدی نژاد کارد را رسانده بود به استخوان. به همین خاطر همه ی دشمنان و مخالفانش را پشت سر موسوی به خط کرد. موسوی خوب بود چون احمدی نژاد بد بود. از طرفی موسوی برای رهبر یک احمدی نژاد پاستوریزه و اتو کشیده بود. به نظر من هرکس که موسوی را برای وسوسه ی رهبر برگزیده بود یک نابغه ی سیاسی است. اگر پای دوئل سرنوشت ساز هسته ای در میان نبود قطعا خامنه ای وسوسه می شد.
قبل از انتخابات شواهدی بود مبنی بر این که خامنه ای به هیچ قیمتی پشت احمدی نژاد را خالی نمی کند. در بحث هایم با فعالان سیاسی از آنان خواستم به جای آنکه با دهانهای کف کرده از هیجان و تعصب فریاد بکشند «یک یاحسین تا میرحسین»، به این فکر کنند که شکست توهم پیروزی، چه نا امیدی ویرانگری در بین فعالان سیاسی و مردم ایجاد خواهد کرد. آنها چند میلیون رای را با چند میلیون رای دیگر جمع می زدند و عدد به دست آمده را از یک عدد میلیونی دیگر کم می کردند و در نهایت می گفتند: «می بینید محمود رفتنی است»، آنها یادشان رفته بود اینجا نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران است!
موسوی همه چیز برای این نظام و رهبرش داشت اما اهل دوئل هسته ای نبود. او اگر روی کار می آمد دست به هر کاری برای بقا و قدرت این نظام می زد، ولی در قد و قامت دوئل هسته ای نبود. احمدی نژاد و هیئت پشت سرش در فکر ایجاد یک امپراطوری اسلامی هستند. آنها می خواهند رهبری مسلمانان جهان را در جنگ با کفر (غرب) به دست بگیرند. آنها بر عکس بقیه حاکمان حکومت اسلامی که رویشان نمی شد یا می ترسیدند به زبان بیاورند، علنا می گویند که اسرائل باید از صحنه ی روزگار حذف شود و اعلام کرده اند «هر کاری» برای پیروزی حماس و حزب الله انجام می دهند. با کمونیستهای نجس آمریکای جنوبی دست می دهند و آنها را برادرانه بغل می کنند. در بندر سرآسیاب پیاده شده اند و از اتیوپی و اریتره به سمت قلب و جنوب آفریقا در حرکتند. مهد کودک ها را عامل تهاجم فرهنگی می دانند و می خواهند کودکان ایرانی را در مهد- مسجدها تربیت کنند. طرح تغییرات بنیادی در نظام آموزش و پرورش را تهیه کرده اند. برای تبدیل «اسم» جمهوری اسلای به «معنا»ی حکومت اسلامی، حتی رهبر دوران جدید این نظام را هم انتخاب کرده اند. داخل را با گرز کوبیده اند و در بیرون در مرزهای جدید امپراطوری اسلامی درحال احداث خاکریز هستند. قلب این امپراطوری در نیروگاه اتمی بوشهر در نیروگاه آب سنگین اراک، در نطنز و هرجا رآکتور و سانتریفوژی هست، در حال طپیدن است. کسانی که هنوز نفهمیده اند صورت مسئله ی اصلی معادله اتمی است قادر به تغییر هیچ چیز نیستند.
ولی نمی توان شکاف داخل حاکمیت را فقط به همین دیدگاه هسته ای تقلیل داد. این موضوع را نادیده می گیرید؟
این برد بزرگ حکومت شوندگان در مقابل حکومت کنندگان بود. مردم به دعوت موسوی و موسوی چی ها به خیابانهای آمدند، اما بر خلاف آنها پایه ها را هدف گرفتند. توپخانه های رسانه ای - تبلیغاتی به همه چیز رنگ سبز زدند، اما در جامعه و خیابانها واقعیتهایی زیر این نقاب سبز پنهان و کتمان می شد. مردم معترض وسط مسابقه ی فوتبال اوکراینی میان حکومت و اصلاح طالبان ریختند داخل زمین و حساب کار بدجوری از دست دو طرف بازی بیرون آمد. یکی از پایه های بحثهای من قبل از انتخابات همین نکته بود که موضوع اصلی این انتخابات نه منازعه موسوی- احمدی نژاد که منازعه ی دو لایه ی اصلی این نظام است. اگر طیفی که احمدی نژاد پرچم آن است به دلیل غرب ستیزی و بنیادگرایی درگیر تحریم ها نبود و می توانست با غربی ها داد و ستد محکمی راه بیاندازد، مدتها قبل از روی جسد هاشمی رفسنجانی و بخش مخالف راست سنتی عبور کرده بود. در کاسه ی جمهوری اسلامی دیگر برای هر دو طرف غذا وجود ندارد و هر دو طرف می دانند بدون قدرت اقتصادی جایگاهی در قدرت سیاسی که نهادهای امنیتی-نظامی قادر به اعمال نفوذ شدید در آن هستند، ندارند. اصلا مسئله ی اصلی این است که این لایه امنیتی-نظامی حالا همه ی غذای داخل کاسه را می خواهد. هر دو طرف رهبر را داخل منگنه گذاشته و او را مجبور به انتخاب کردند. رهبر هر یک را که انتخاب می کرد به معنی ریزش نیمی از مهره هایش بود و او در نماز جمعه بعد از انتخابات رک و پوست گنده به همه گفت که تمام قد پشت سر احمدی نژاد ایستاده است.
یکی از نمودهای عینی شکاف وقتی بود که شمشیرها علیه هاشمی رفسنجانی کشیده شد. طرفداران موسوی نیز حساب ویژه ای روی او باز کردند، ولی آخرین نظرات او که مخالفان را به اطاعت از رهبری تشویق می کرد، آب سردی بر سر این جریان بود. آیا این اختلاف را تعیین کننده نمی دانید؟
ببینید این اختلاف و حساب کردن روی اینکه هاشمی می تواند رهبری را عزل کند، به یک جنگ روانی بیشتر شبیه بود تا واقعیت. احتمال وقوع این ادعا با احتمال وجود حیات در کره مریخ برابر است. هاشمی تا آخر عمرش نیروی بالقوه ای باقی خواهد ماند که بالفعل نخواهد شد. هیچ حکومتی همچون جمهوری اسلامی تامین کننده منافع هاشمی رفسنجانی و خانوده اش نیست. هاشمی یک پای هر حساب و کتابی است که از این حکومت کشیده شود. کافی است ذره ای جمهوری اسلامی بلغزد یا ذره ای جایگاه هاشمی در نظام بلغزد تا در داخل و خارج پرونده های پرشماری را برای محاکمه اش ردیف کنند. چرا باید هاشمی زمین بازی ای را که به خوبی می شناسد و در آن قدرت تحرک بالایی دارد و تامین کننده ی کامل منافع او است رها کند و قدم به زمین بازی جدیدی بگذارد که شاید نیامده به او کارت قرمز بدهند و بیرونش کنند؟
انتخابات آینده ی خبرگان رهبری تعیین تکلیف سیاسی هاشمی رفسنجانی است. تعیین تکلیف از این نظر که همچنان قدرت بالقوه باقی بماند یا تبدیل به منتظری شماره ی دو شود. یکبار تا مرز تبدیل هاشمی به منتظری شماره ی 2 پیش رفتند که هاشمی به عراق رفت و دست به دامان سیستانی شد. این بار اگر خبرگان رهبری را تسویه کنند (که عزم جدی برای آن دارند) از دست هیچ کس برای هاشمی کاری بر نمی آید. بورژوازی نظامی-امنیتی و تازه نفس ایران سهم هاشمی رفسنجانی را می خواهد. نه هاشمی و نه کل جریان بورژوازی سنتی ایران توان مقابله با آن را ندارد.
دادگاه ها در جریان است و اعتراض های مردمی هنوز خاموش نشده. با توجه به شرایط موجود آینده ی جمهوری اسلامی را چطور می بینید؟
مذاکرات سنگینی بین چهره های اصلی اصلاح طلب در زندان و نیروهای ارشد نظام در جریان است. اگر توافق انجام شود به زودی همگی شامل رافت و عطوفت اسلامی قرار گرفته و برای پر کردن شکاف اکنون دهن بازکرده ی مردم و حکومت روانه ی جامعه خواهند شد. اگر این معامله به انجام نرسداحتمال دارد موسوی بازداشت شود، حزب مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی را غیر قانونی اعلام کند و چهره های اصلی اصلاح طلبان را به زندان محکوم کنند.
اگر معامله انجام شود، همه خود را به کوچه ی علی چپ زده و همه چیز بر می گردد به چهارسال اول قدرت احمدی نژاد. اما اگر معامله انجام نشود موسوی برای همیشه حذف شده و احتمالا کروبی جای او را خواهد گرفت. دو نقطه ی عطف یعنی باز شدن دانشگاه و ماه محرم را در پیش خواهیم داشت که زمین در این دو مقطع تشنه خون خواهد بود. اگر اعتراض در دانشگاه بالا بگیرد، اعتراضات تا محرم دوام آورده و احتمال یک کشتار بزرگ از مردم در این ماه وجود دارد.
اما در دراز مدت و حداکثر تا یک سال دیگر ماشه سلاح تمام کننده ی این بازی کشیده خواهد شد. با علنی شدن ورشکستگی اقتصادی حکومت «سونامیِ معیشت» بنیان های این کشور را زیر و رو خواهد کرد. دولت مجبور به آزادسازی نرخ های انرژی شده و همه ی یارانه ها قطع خواهد شد. درصد تورم بسیار بالاتر از چیزی که اکنون شاهد آن هستیم گلوی مردم را فشار خواهد داد و نفس همه را خواهد گرفت. بیش از نیمی از کارگران ایران اخراج شده و نیمی دیگر مجبور خواهد شد با شدت چهار برابر آنچه که اکنون کار می کنند، کار کنند. با بالا رفتن تعداد بیکاران آمار جرم و جنایت افزایش خواهد یافت. مردمی که دیگر «هیچ» چیزی برای از دست ندارند، حاکم خیابانها خواهند بود. بر تعداد و قدرت گروه های قوم گرا افزوده خواهد شد. گروه های با رویکرد مبارزه ی مسلحانه با مرام و عقاید متفاوت شکل خواهد گرفت. در ناتوانی گروه های سیاسی و اجتماعی و نبود مکانیسمهای سازماندهی، میان گروه های ناسیونالیست و گروه های با مشی مبارزه ی مسلحانه درگیریهای شدیدی به وجود خواهد آمد. فعالیت کشورهای خارجی برای حداکثر اثرگذاری بر اوضاع ایران افزایش یافته و از طرف آنها سیل پول، امکانات و اسلحه به ایران سرازیر خواهد شد. فرقه های مسلح مذهبی دست به کشتارهای خونینی از فعالین سیاسی خواهند زد.
در نهایت اگر زمان کافی برای ایجاد یک نسل جدید از فعالان و مبارزان سیاسی و ارتباط آنان با مردم فراهم شود، دوران مبارزه و پیروزی آغاز خواهد شد و در صورتی که زمان کافی وجود نداشته باشد، حکومتی دست نشانده و مورد حمایت غرب در ایران به قدرت خواهد رسید و بعضی مناطق ایران تجزیه خواهد شد و دوران یک دیکتاتوری سیاه دیگر آغاز خواهد شد.
و اگر حمله ی خارجی اتفاق بیافتد؟
در این صورت فردای این حمله، اگر نظر مرا بپرسید، به شما خواهم گفت: « دوران جدیدی در ایران که ترکیبی از وضعیت عراق صدامی و افغانستان طالبانی است آغاز خواهد شد.»