۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۰, چهارشنبه

گزارش به جنبش

-->
«هر کس حکمتیست نباشد کمونیست نیست و هر کس حکمتیست نباشد جاسوس است» این منطق حاکم بر صحبتهای اعضای گروه حکمتیست و چند عضو سابق داب در برخورد با من و کسانی است که قصد بازخوانی گذشته و نقد دخالتهای بیجای گروه حکمتیست در فعالیتهای دانشجویی و به خصوص «سهم خواهی» آنان از چپ دانشجویی را دارند. با ذکر دو سوال در ابتدای این نوشته قصد دارم خواننده را متوجه موضوع اصلی این بحث کرده و مستقیما وارد فضای فکری لازم کنم تا از به درازا کشیده شدن سخن جلوگیری کنم؛
1: چرا گروه حکمتیست در مسائل داخلی دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب دخالت می کند و نسبت به کسانی که از درون مجموعه داب دست به نقد گذشته می زنند موضع می گیرد؟ چرا تلویزیون پرتو کسانی را که هرگز عضو داب و نبوده و نیستند به عنوان اعضای داب با پرچم گروه حکمتیست جلوی دوربین خود می برد؟ چه کسی و چه منطقی به گروه حکمتیست اجازه داده است که نسبت به عضویت فردی در داب اظهار نظر کند و کسانی را به تشخیص خود عضو داب معرفی کند؟ مسئولان گروه حکمتیست به چه دلیل اصرار دارند با بیان و عمل خود داب را به عنوان قسمتی از گروه خود معرفی کنند؟

2: به چه دلیل بعضی از کسانی که خود را عضو داب می دانستند و بعضی افرادی که هنوز خود را عضو داب می دانند به محض نقد گروه حکمتیست و افشای دخالتهای مستمر آنان در مسائل داخلی داب و نیز افشای مصادره شدن سایت آزادی-برابری( تحویل پسورد از مجید اشرف نژاد به کاوه عباسیان و  از کاوه عباسیان به بهرام مدرسی) روی ترش کرده و برافروخته شده اند؟ آیا آنان وکیل مدافع گروه حکمتیست هستند؟
***

اعضای داب چه کسانی هستند؟ اعضای داب چه می گویند؟
همه اعضای داب از زیر بار جواب دادن به اینکه اعضای داب چه کسانی هستند شانه خالی می کنند و هیچ کس به واقع خود را در این جایگاه نمی بیند که تعیین کند چه کسانی عضو داب هستند و چه کسانی عضو داب نیستند. غیر ممکن است کسی راجع به عضویت یا عدم عضویت افراد در داب صحبت کند و سرو صدای اعتراضات به حق و به ناحق کسی یا کسانی از این گوشه و آن گوشه در نیاید. آنچه که مسلم است در هنگام بازداشت گسترده ی دانشجویان چپ و هنگامی که در نبود فعالان برجسته ی چپ دانشجویی کاوه عباسیان در خارج از مرزهای ایران خود را سخنگوی داب معرفی کرده و سایت آزادی–برابری را در اختیار گروه حکمتیست قرار داد، مسئولان این گروه برای نهایت استفاده از این لقمه ی گلوگیر و بادآورده، سیاست جالبی را در پیش می گرفتند که این وضع نتیجه ی مستقیم سیاستهای آنان است. تمامی بازداشت شدگان (به جز چند فعال مستقل بازداشت شده و چند فعال منتسب به چپ کارگری سابق) عضو گروه آزادی-برابری معرفی شده و هر صدای بلند شده از دانشجویان چپ دانشگاه های شهرستان به عنوان «شاخه ی داب در آن شهرستان» توسط سایت آزادی - برابری به رسمیت شناخته شده و با آغوش باز و با استقبالی گرم، هر کس خود را عضو داب معرفی می کند پذیرفته شده و از طرف گروه حکمتیست به چشم سرمایه های آینده ی گروه به آنان نگرسته می شود که با وجود ارتباطات اینترنتی و از طریق اعتماد آنان به نام داب (دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب) می توان روی آنها تاثیر گذاشت و آنان را به عضویت خود در آورد. اینگونه است که اکنون با اینکه بسیاری از دانشجویان چپ با مشخص شدن ارتباط تعدادی از فعالان دانشجویی با گروه حکمتیست و پیچیدن آوازه ی حماسه ی آنان در زندان(نقد نظریات مارکس با استفاده از آرای آیت الله مطهری در جلوی دوربین فیلمبردای)، از داب دوری می کنند، در صورتی که پای مسائلی پیش کشیده شود خود را صاحب نظر و رای دانسته و جلو خواهند آمد.
در هر صورت بعد از صحبت و بررسی اوضاع، فعالان چپ دانشجویی که در جریان بازداشتهای آذر ماه 1386 و بعد از آن به زندان رفتند و افراد دیگری در تهران و شهرستانها که خود را عضو دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب می دانند( و یا می دانستند) را می توانم به عنوان مجموع اعضای سابق و کنونی داب به چهار دسته تقسیم بندی کنم.
گروه اول با توجه به مسائل پیش آمده بعد از 16 آذر 1386 و اتفاقاتی که در زندان به وقوع پیوسته است دیگر خود را عضو داب ندانسته و معتقد هستند داب گروهی مرده و از هم پاشیده شده است که بدون فعالان تاثیر گذاری که از آن خارج شده اند معنی و مفهومی ندارد و تلاش مهره های حکمتیست از کشور خارج شده برای مصادره و بهره برداری آن کاشتن باد است که محصولی جز طوفان برای درو کردن به ثمر نخواهد رساند.
گروه دوم معدود اعضای وابسته به گروه حکمتیست هستند که با خروج بهروز کریمی زاده، امین قضایی و کاوه عباسیان نیمی از آنها از کشور خارج شده اند و با در دست داشتند سایت آزادی برابری _ که در چند روز گذشته با افشای مصادره شدن آن توسط گروه حکمتیست سریعا ظاهر خود را تغییر داده و با تیتر درشت عنوان «سایت رسمی دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب» را بر خود گذاشته است _ سعی در معرفی خود به عنوان جریانی «مستقل» و «نماینده» ی دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب دارند و قصد دارند به هر قیمت ممکن به قصد بهره برداری گروه حکمتیست از این نام (داب) این گروه را حتی به قیمت نگه داشتن داب در حالت «انفعال کامل» و «جان دادن» آن را حفظ کرده و برای سنگین کردن کفه ی یکی از جناحهای درگیر در گروه حکمتیست از آن استفاده کند.
گروه سوم گروهی است که با نام «خط بازسازی» خود را معرفی می کند و خود شامل دو جریان مشخص است. قسمتی که تنها مخالفت آنها با روند فعلی موجود در داب این است که باید سایت آزادی برابری و سمت سخنگوی داب از دست دانشجویان وابسته به گروه حکمتیست در خارج از کشور خارج شده و در اختیار دانشجویان مستقل عضو داب در خارج از کشور قرار گیرد تا بار امنیتی متوجه دانشجویان داخل نشود. این گروه مشکلی با ادامه ی عضویت دانشجویان وابسته به گروه حکمتیست در «گروه مستقل دانشجویی آزادی-برابری» نداشته و تنها با مصادره شدن نام و سایت آزادی-برابری توسط گروه حکمتیست مشکل دارند.
بخش دیگر گروه سوم کسانی هستند که ضربه وارد شده به داب را به دلیل سیاستهای غلط دانشجویان عضو گروه حکمتیست و هزینه های بی دلیل «وابستگی» و حرکات «غیر معقول و غیر ضروری» و «اساسا نادرست» آنها می دانند. این گروه خواهان اخراج همه ی وابستگان به گروه های مستقر در خارج ایران بوده و نقد گروه حکمتیست را به عنوان عامل اصلی انحراف و سرکوب داب را در دستور کار خود دارند. این گروه معتقد است باید با جمع شدن اعضای مستقل داب هرچه زودتر تعریف جدید و روشنی از داب ارائه شده و نقد جدی و بیرحمانه ای به افکار و عملکرد گذشته ی این مجموعه ارائه شود تا راه برای ایجاد ساختارهای مشخص در این مجموعه و فعالیت مجدد آن باز شود.
گروه چهارم گروهی هستند که معتقد هستند که «این خودمان هستیم که داب محسوب می شویم» و نه کس دیگر. دانشجویان وابسته به گروه حکمتیست از ایران خارج شده را عضو داب نمی دانند و می گویند از طریق مذاکره یا فشار افکار عمومی باید سایت آزادی-برابری از دست گروه حکمتیست خارج شده و در اختیار دانشجویان داخل ایران قرار بگیرد. این گروه حفظ و ادامه بقای مجموعه را اولویت اول خود دانسته و نقد به گذشته را در «شرایط فعلی» _ یعنی شرایطی که از بعد از 16 آذر 1386 و دستگیریها و آزادیها و ... همچنان شرایط فعلی خوانده می شود _ عامل تضعیف داب و چپ دانشگاه ارزیابی می کنند. این گروه حفظ ساختار داب را به تغییر ماهیت آن اولویت داده و معتقد هستند «نیازی به بازگو کردن آنچه که همگان از آن مطلع هستند» نیست.
(لازم به ذکر است این تقسیم بندی توسط من صرفا برای توضیح کلی اوضاع انجام شده است و برخی افراد را نمی توان به صورت صد در صد در یکی از این گروهها قرار داد)

چرا حکمتیستها با چنگ و دندان به داب چسبیده اند؟
برای آنکه به «ضرورت» های گروه حکمتیست برای «مصادره ی کامل داب» پی ببریم باید اندیشه های حاکم بر این گروه را مورد بررسی قرار دهیم. این از مسائل آموخته شده توسط منصور حکمت به گروه حکمتیست است که منافع یک حزب سیاسی در اولویت بالاتری از منافع یک طبقه و کلیت جامعه قرار دارد. منصور حکمت اقدام به ارزش سنجی و ارزشگذاری کاملا «راست» بر فعالیتهای کمونیستی کرده و سعی می کند گروه خود را با پارامترهای مد نظر یک حزب بورژوایی به روز کرده و تقویت کند. منصور حکمت با جدا کردن ارتباط ریشه ای یک حزب کمونیستی با طبقه ی کارگر _ به عنوان طبقه ی انقلابی _ اعلام می کند از آنجا که او و دیگر پیروانش حوصله ی منتظر ماندن ندارند و می خواهند «الزاما نتیجه ی فعالیتهای خود را در زمان حیات خود و فقط و فقط با به قدرت رسیدن حزب سیاسی خود ببینند» سبک کار کمونستی را کنار گذاشته و اعلام می کند «حزب او به قدرت سياسى نظر دارد و ميخواهد قدرت سياسى را _ حتی بدون طبقه ی کارگر _ به دست بگيرد». منصور حکمت چنان مدهوش کشف جدید خود _ قدرت گیری (از نظر حکمت = پیروزی) کمونیستها بدون طبقه ی انقلابی _ می شود که دست به صدور حکم کلی زده و اعلام می کند تفکر او نه فقط هيچ تناقضى با به قدرت رسيدن طبقه کارگر ندارد، بلکه «در اساس تنها راه تصرف قدرت سياسى توسط طبقه کارگر همين است»! حکمت از آنجایی که می داند هر کس بلافاصله با ذکر این نکته که «قدرت‌گيرى حزب ميتواند به قدرت‌گيرى طبقه منجر نشود» بنیانهای نظریه جدید او را بر باد دهد، سعی می کند جوابی برای این ایراد اساسی نظریه اش پیدا کند و مسلما مدتها قبل از ارائه نظریه اش به آن فکر می کند اما جوابی نمی یابد و در نهایت با یک جمله ی تاریخی همه ی کمونیستها و دیالکتیسینهای ایران را غافلگیر می کند و در جواب اینکه قدرت‌گيرى حزب ميتواند به قدرت‌گيرى طبقه منجر نشود، می گوید: «بستگى به اين دارد که آن حزب چگونه حزبى است. من از يک حزب کمونيستى کارگرى حرف ميزنم»! و در انتهای این جمله با گذاشتن یه نقطه به بحث پایان می دهد و به صرف اینکه گروه او نام دهان پر کن «حزب کمونیست کارگری ایران» را برای بر روی خود گذاشته است همانند امامان شیعه برای خود «معصومیت» و «مبرا بودن از امکان اشتباه» قائل می شود و از همه ی کمونیستهای ایران می خواهد که همچون اعضای گروه کوچکش این ادعا را تنها به صرف یک نامگذاری قبول کنند.
منصور حکمت حکم به کنار گذاشتن سنتها و سبک کار کمونیستی می دهد و می گوید : «يک نکته ديگر که ظاهرا و گويا از تئورى به ما صادر شده اين است که پروسه قدرت‌گيرى سياسى مثل پروسه کاشتن يک درخت است، به اين معنى: کمونيستها شروع ميکنند به کار در ميان طبقه کارگر، تبليغ، ترويج، سازماندهى ميکنند و در طبقه نفوذ ميکنند. طبقه را به تدريج سازمان ميدهند. عناصر و محافل درون طبقه کمونيست ميشوند. قدم به قدم اين قدرت و نفوذ افزايش پيدا ميکند. قدرت آکسيونى پيدا ميکنند. قدرت تظاهرات پيدا ميکنند و در طول اين پروسه رابطه حزب و طبقه چنان تحکيم ميشود که حزب ميتواند طبقه کارگر را به قيام بکشد و انقلاب را سازمان دهد و قدرت را بگيرد. اين تئورى چپ و تصور عمومى از کار کمونيستى است. » و منصور حکمت این را قبول ندارد و رد می کند و دلایل خود را هم به صورت شفاهی و مکتوب با افتخار چنین اعلام می کند: «اگر اين پروسه بيش از ٢٠ سال طول بکشد، و ما شروع کنيم به سازماندهى در ميان کارگران مثلا کارگرانى که الان ٢٠ و ٢٢ ساله هستند و اينها را سازماندهى کنيم. در اين صورت بعد از ١٠ تا ١٥ سال يک عده از آنها بچه‌دار ميشوند، تعدادى مريض ميشوند و يک عده از آنها از کار سياسى کنار ميکشند. در آخر ميبينيم که بعد از اين سالها ما ظاهرا از يک طرف آدمها را کمونيست ميکنيم و از طرف ديگر آنها بازنشسته ميشوند و از کار سياسى کناره‌گيرى ميکنند.
مگر آموزش سوسياليستى، کمونيسم، سازمانيابى طبقه و رابطه حزب و طبقه، از نسلى به نسل ديگر منتقل ميشود؟ که ما مثلا بيائيم روى کارگران دهه ٤٠ و ٥٠ ايران کار و فعاليت بکنيم و اميدوار باشيم با کارگران دهه ٧٠ و ٨٠ ايران به قدرت برسيم؟» و به این طریق در حین صدور یک نظریه دو شاهکار خارق العاده خلق می کند. منصور حکمت می خواهد برای تمام ایراداتی که در زمینه ی مسائل تاریخی، فلسفی، سیاسی و ... بر نظر و عملکردش وارد است با گذاشتن یک نام بر روی گروه خود پایان دهد و منافع و سرنوشت طبقه ی کارگر و یک جنبش را در چهارچوب کوچک و حقیر حوصله و عمر خود جای داده و الزاما توسط خودش به نتیجه برساند.
منصور حکمت علنا اعلام می کند حوصله ندارد سالها برای تزریق آگاهی طبقاتی به طبقه ی انقلابی صبر کند و چون ممکن است اعضای طبقه ی کارگر که مورد آموزش و فعالیت قرار گرفته اند «ازدواج کنند»، «بچه دار شوند»، «کنار بکشند» و ... به صرفه نیست روی طبقه کارگر سرمایه گذاری کرده و به آن دل بست بنابراین سعی میکند با حزبش (که به زودی در نوشته ای جداگانه به آن خواهم پرداخت که چرا ادعا می کنم حکمتیستها اصولا حزب نبوده و تنها یک گروه خرد سیاسی هستند) و بدون طبقه ی کارگر «راسا» به سمت قدرت سیاسی «خیز» برداشته و آن را تصرف کنند. اگر کسی منصور حکت و گروه او را نشناسد بعد از خواندن این جملات و شنیدن این گفته های منصور حکمت بی تردید با خود فکر خواهد کرد این همه عجله برای کسب قدرت سیاسی از سوی یک گروه سیاسی جدای از تمام ایرادات بنیادی و تناقضات فاحش با تئوریهای کلاسیک، تنها به این دلیل می تواند باشد که یک گروه سیاسی که توان درهم کوبیدن قدرت حاکم و جایگزینی خود را به جای آن دارد سعی دارد با کنار گذاشتن محترمانه و آبرومندانه ی ایدئولوژی ادعایی گذشته ی خود، سریعا قدرت سیاسی را تصرف کند و زمان را از دست ندهد. اینجاست که وقتی پرسیده می شود «آیا در زمان اعلام این نظریه خلق الساعه، گروه حکمتیست در جایگاه انجام چنین عملی _ و یا حتی اندیشیدن به آن _ قرار داشته است یا نه؟» شلیک خنده ی کمونیستها و هر انسان عاقل و صاحب فهم و منطقی به هوا می رود.
منصور حکمت ادعا می کند: «آموزش سوسياليستى، کمونيسم، سازمانيابى طبقه و رابطه حزب و طبقه، از نسلى به نسل ديگر منتقل نمي شود» اما جدای از اشتباه بودن یا نبودن ادعایش سریعا در ذیل این عبارت اولین «نکته» برای رسیدن به این هدف خود ساخته _ یعنی کسب قدرت سیاسی توسط حزب و جدا از طبقه _ را اینگوه شرح می دهد: « تبديل شدن به يک سنت سياسى و مبارزاتى زنده در درون جامعه و در درون طبقه کارگر. و اين سنت است که تحت هيچ افت و خيزى از بين نميرود... و اين کارى است که مستقل از افت و خيزها و مستقل از اوضاع انقلابى و غير انقلابى شما ميتوانيد به آن مشغول باشيد و تضمين کنيد که اين سنت مي ماند و راهش را پيدا ميکند. » مسلما آنچه که بر مبنای منطق می توان از این دو گفته ی منصور حکمت نتیجه گرفت که یا منصور حکمت گروهش را به پایه ریزی سنتهایی در جامعه تشویق می کند که «سوسیالیستی، کمونیستی و در رابطه با سازمان یابی طبقه و رابطه ی حزب و طبقه نیست» و یا آنکه حتی خودش هم _ به دلایل که نه_ به توجیهاتی که در رد سبک کار کمونیستی بیان می کند اعتقادی ندارد و کلا برای دادن نظریه اش به خورد اعضای گروهش آنان را فریب داده و هیچ یک از اعضای این گروه هم از نظر سواد تئوریک و آگاهی های سیاسی در حدی نبوده اند این که تناقضات را ببینند، درک کنند و در مقابل آن بایستند.
من قصد ندارم با باز کردن بیشتر گفته های منصور حکمت که تنها می تواند سبب انبساط خاطر کمونیستها شود این نوشته را به هنرنمایی های جری لوئیس وار منصور حکمت تبدیل کنم. هدف از اشاره به افکار حکمت و حکمتیستها روشن کردن نقش مخرب آنان و معدود وابستگانش در بین فعالان چپ دانشجویی است. هدف از این نوشته روشن کردن این موضوع است که گروه دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب چه اهمتی برای گروه حکمتیست دارد و چرا از تحویل دادن سایت آزادی-برابری به صاحبان اصلی آن در داخل کشور خودداری می کنند. من این بحث را با ذکر چند سوال خاتمه می دهم و به بیان موضوعاتی می پردازم که دلیل بیان مطالب بالا روشن شود.
سوال:
*حزب کمونیست کارگری ایران در زمان اعلام این تز منصور حکت مبنی بر خیزش جدای از طبقه ی انقلابی برای کسب قدرت سیاسی چه امکانات و نیروهایی در اختیار داشت؟ آیا این گروه واقعا در جایگاهی قرار داشت که به چنین تزی روی بیاورد؟
*حکمتیستها اکنون و با گذشت تقریبا یه دهه از اعلام این نظریه، از نظر امکانات و نیروها در چه جایگاهی قرار دارند؟
*آیا با گذشت زمان و اتخاذ رویکرد جدید توسط حکمتیستها به جهت آنکه «راسا» به سمت کسب قدرت «خیز» بردارند این گروه قوی تر شده است یا ضعیف تر؟ این رویکرد گروه را به سمت جلو حرکت داده است یا به سمت مرگ و اضمحلال؟
*آیا به واقع بر این گروه حکمتیستها چه در زمان خود حکمت و چه در زمان جانشینش کوروش مدرسی می توان نام «حزب» نهاد؟ آیا حداکثر و با ارفاق می توان آنان را چیزی بیشتر از یک «سازمان کوچک» در نظر گرفت؟ آیا در صورت جدایی شاخه ی کردستان این گروه به حکمتیستهای باقیمانده در خارج کشور می توان نامی به جز «خرده گروه» داد؟
*چرا منصور حکمت و حکمتیستها با آنکه در جایگاه به زبان آوردن چنین ادعایی قرار نداشته و ندارند حتی به قیمت پشت کردن به اصول مسلم مارکسیسم، آن را بیان کرده و به زعم خودشان در جهت رسیدن به آن حرکت می کنند؟؟؟
***
این سبک کار و نظریات حاکم بر گروه حکمتیست است که مانع از پایان یافتن دخالت آنان در جنبش چپ دانشجویی، مصادره و جعل عنوان یک گروه چپ دانشجویی _ دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب _ میشود. مسئله بر سر فرصت طلبی رهبران فعلی این گروه نیست مسئله بر سر این است که فرصت طلبی در این گروه یک سنت سیاسی تئوریزه شده توسط منصور حکمت است. او هنگامی که می خواهد گروه کوچکش را به حزب سیاسی قابل خیز برداشتن برای کسب قدرت سیاسی تبدیل کنند به اعضای گروهش متد و راهکار می دهد. حکمت به آنان می گوید: «بايد حرف بزنيم و بلندگو دستمان باشد» و به واقع رهبران فعلی حزب حکمتیست به داب و به سایت آزادی-برابری همانند یک «بلندگو» نگاه می کنند که می شود با مصادره ی آن به هر قیمت ممکن به «وصیت» منصور حکمت عمل کرد. این همان چیزی بود که بهروز کریمی زاده و آقای ... (نفر دوم با آنکه دیگر اکنون ارتباطی با حکمتیستها ندارد اما به دلیل آنکه همچنان در ایران به سر برد به خود اجازه ی آوردن نام وی را نمی دهم) به خوبی از آن مطلع بوده و در راستای اجرای این سیاست قدم بر می داشتند. ادعا می کنم با جز این دو نفر، چند عضو دیگر داب که وابسته به گروه حکمتیست بودند (امثال کاوه عباسیان، امین قضایی و ...) و حتی بسیاری از اعضای «چپ رادیکال» و «داب» نمیدانستند که توسط بهروز کریمی زاده و ... به کجا برده می شوند.
منصور حکمت بر خلاف نامها و صفتهای بزرگی که در رویاهایش برای گروه حکمتیست در نظر می گیرد بسیار واقع بین و کم تمنا است. او می داند نه گروهش در حد یدک کشیدن نام حزب است و نه خیز برداشتن بدون طبقه برای کسب قدرت سیاسی _ حتی در صورت تناقض با اصول مارکسیسم _ در قد قواره ی این گروه کوچک است. او به پیروانش می گوید: «شما اگر به نيروى اصلى اپوزيسيون در خارج تبديل شويد و اگر تشکيلات ما ٦٠ تا ٧٠ نفر را به کار داخل اختصاص بدهد و بقيه خارج کشور را روى سرشان بگذارند و هر کس آوازه اين حزب را شنيده باشد، ما به يک معنى بخش فعال اپوزيسيون هستيم.» و همه ی حرفهای نادرست و ادعاهای بزرگ و فرا تصور به واقع در هدف و عمل همین است و چیزی جز تقلا کردن در حیطه ی اپوزیسیون نیست.
بدون شاخه ی کردستان، حکمتیستها حتی 10 نفر نیرو نیز در داخل کشور ندارند تا بتوانند خودشان که در خارج ایران هستند «خارج کشور را روی سرشان بگذارند» و به «بخش فعال اپوزیسیون» تبدیل شوند. به نیروهای کردستان هم امیدی نیست. شاخه ی کردستان در تدارک جدا شدن از گروه حکمتیست است. کردستان سالهاست باتلاق نیروهای چپ شده و دقیقا به صورت بخشی ایزوله از تمامی جامعه ایران در آمده است. چند ده نیروی جوانی هم که در قالب «گارد آزادی» فعالیت می کنند نیروهای پاک و جان برکفی هستند که در حالی که رهبران و بدنه ی کوچک گروه حکمتیست در خارج ایران در کنجهای امن خود به سر می برند در مخفیگاه های خود «نان خشک» می خورند و هنگامی که توسط نیروهای اطلاعاتی و نظامی ایران شناسایی شده و تحت تعقیب قرار می گیرند، به حال خود رها شده و شخصا اقدام به خروج از کشور می کنند و در عراق،ترکیه و یونان بدون پول و حمایت و امکانات سرگردان می شوند و گروه حکمتیست ارتباطشان را با آنان قطع می کند چرا که این نیروهای جوان و پاک به درد «هوچی گری» و «خارج را روی سر گذاشتن» نمی خورند و در این زمینه حکمتیستها ترجیح می دهند کسانی مثل کاوه عباسیان و امین قضایی را برای استفاده ی تبلیغاتی از ایران خارج کنند نه آنها را.
در چنین وضعیتی است که داب اهمیت پیدا می کند و بین وزارت اطلاعات ایران و گروه حکمتیست بر سر شقه شقه کردن بخشی از جنبش چپ دانشجویی رقابت شکل می گیرد و حتی وزارت اطلاعات ایران برای آنکه بهانه ی لازم برای سرکوب شدید جنبش نوپای چپ دانشجویی را به دست آورده است نمک گیر گروه حکمتیست و مدرسیها می شود.
منصور حکمت می گوید: «ممکن است الزاما فاکتورهاى محلى ضرورت آن اکسيون را توضيح ندهند، يا علت آن را توجيه نکنند. ولى من دارم آکسيون ميکنم و به يک نفر براى مثال در تهران و يا اصفهان، که اگر خواست با ما تماس بگيرد، اگر به خارج رفت و خواست بداند که اينها کى هستند، با دفتر کدام تشکيلات رابطه بگيرد و يا به کدام شماره تلفن زنگ بزند» بنابر این به رغم اینکه وزارت اطلاعات رژیم از روزهای قبل از مراسم 16 آذر 1386 اقدام به دستگیری و بازداشت فعالین چپ دانشجویی می کنند بهروز کریمی زاده در آخرین ساعات 15 آذر 1386 از لیدر حکمتیستها (مدرسی) دستور می گیرد که به هر نحو ممکن مراسم را برگزار کند و انصافا بهروز کریمی زاده برای اجرای دستور لیدر حکمتیستها بامشکل خاصی روبه رو نمی شود چرا که همه دانشجویان چپ _ با گرایشات فکری متفاوت و حتی متضاد _ از دانشگاههای سراسر تهران و حتی از بعضی شهرستانها به دانشگاه تهران می روند تا حمایت خود را از رفقای بازداشت شده ی اعلام کرده و به مراسم روز دانشجو را مستقل از نیروهای راست در دانشگاه برگزار کنند. آکسیون برگزار می شود و نیروهای امنیتی ایران دست به بازداشت گسترده ی دانشجویان چپ می زنند و بازداشتهایی که می توانست مانند دیگر بازداشت های دانشجویی مرسوم در چهارچوب رفتارهای شناخته شده ی نیروهای امنیتی رژِیم ایران باشد به دلیل وابستگی چند دانشجو به گروه حکمتیست به فاجعه تبدیل می شود.
وزارت اطلاعات ایران از طریق سفارت ایران در لندن آمار کاملی از فعالیت و وضعیت دانشجویان عضو گروه حکمتیست در ایران به دست می آورد و در همان 2 روز اول بازجوئی ها، دانشجویان از همه جا بی خبری را که در روئیای شیرین «یک برخورد دانشجویی» از طرف وزارت اطلاعات رژیم بودند بعد از آنکه بازجوهای عجول بند 209 اقدام به سوزاندن چند کد مهم و روشن کننده می کنند شوکه شده و وا می دهند. به دلیل تعداد بالای بازداشتها و کار کردن یک تیم بازجویی بر روی دستگیر شدگان هر چیزی که توسط یکی مخفی می شود توسط آن یکی لو می رود و چیزی که توسط این یکی گفته نمی شود توسط آن دیگری لو می رود. هنوز هم مسئله ی مهمی پیش نیامده چرا که اعتراضات دانشجویی و فعالیت دانشجویی حداکثر به یک تا سه ماه انفرادی و بازجویی و وثیقه و نهایتا به یک حبس تعلیقی ختم می شود و دانشجویان چپ در صورت وسط نبودن پای چند دانشجوی حکمتیست به راحتی می توانستند پای هر آنچه کرده بودند بیاستند و با کمی ذکاوت خطر را از سر بگذرانند اما مسئله کم کم از کنترل خارج شده شکل یک فاجعه به خود می گیرد. دانشجویان وابسته به گروه حکمتیست بعد از اینکه در همان روز اول و دوم بازجویی با نامهای مستعار خود و اسم دو کمیته ی مخفی خود روبه رو می شوند شوکه شده و تازه در سلولهای انفرادی به این فکر می کنند عضویت در گروه های به اصطلاح «معاند نظام» می تواند تا 15 سال حبس داشته باشد و بهروز کریمی زاده به دلیل دست زدن به عملی غیر ضروری و _ با توجه به شرایط زمانی و مکانی _ غیر منطقی خود را با مجازات حبس ابد یا اعدام روبه رو می بیند. اینجاست که دانشجویان حکمتیست به قول خودشان تازه می فهمند که «چه غلطی» کرده اند و از آنجا که هیچ گونه آموزشی ندیده و فقط در راستای تقسیم وظایف منصور حکمت نقش «هوار کردن» را داشته اند برای نجات خود شروع به دست و پا زدن کرده و هر آنچه که وزارت اطلاعات ایران نمی دانسته و یا در آن ابهام داشته اند را کامل، دقیق و موشکافانه تحویل بازجوها می دهند. آنها سپس برای بهره مندی از رافت و عطوفت اسلامی به درخواست برادران وزارت اطلاعات «جلوی دوربینهای تلویزیونی رفته» و ضمن اعتراف به همه چیز اقدام به نقد کمونیسم می کنند. مسئولیت این «میزگرد» و به عبارت دیگر «مجری گری» آن هم بر عهده ی برادر ارجمند جناب آقای بهروز کریمی زاده رابط محترم 10 نفر داخل با کسانی که قرار است به اعتبار این 10 نفر خارج را روی سرشان بگذارند یعنی گروه حکمتیست است. بازجویی ها پس از چند روز از هدف «تخلیه اطلاعات» بازداشت شدگان به «تحقیر» آنان تبدیل می شود. برای بازداشت شدگان درون زندان مهمانی می گیرند و کسانی که با یکدیگر «مشکل شخصی» داشته اند دوبه دو آنها را رو به رو می کنند و بازجوها بدون آنکه یک کلمه حرف بزند از خصومت افراد و بگو مگوها و «لو دادنهای از سر لجبازی» آنها برای گرفتن اطلاعات استفاده می کنند و به این ترتیب بعد از مقابله ی نظری حکمتیستها با چپ سنتی در بازجویی نیز حکمتیستها با کنار گذاشتن سبک رفتار آنانی که چپ سنتی می خوانند اقدام به پایه ریزی یک سبک کار کاملا نو،جدید و حکمتی می کنند و به جای دست بند قپانی، کشیده شدن ناخنها با گاز انبر، گور آهنین، آپولو، شلاق و کابل، شوک الکتریکی، بی خوابی و ... از طریق کیک و شیرینی و شربت و چیپس و پفک و «مشکلات عاطفی» از آنان حرف بیرون می کشند و به شدیدترین وجهی تحقیرشان می کنند.
***
به هر حال دوران بازداشتها می گذرد و دانشجویان یکی یکی از زندان آزاد می شوند و بعد از آزادی همه ی دانشجویان ما وارد شرایطی می شویم که من اسم آن را با کنایه «شرایط فعلی» گذاشته ام. این شرایط فعلی اکنون بیست ماه است ادامه دارد و همچنان «شرایط فعلی» است. مدت زمانی لازم بود که حبسهای خانگی دانشجویان توسط پدر،مادر و خانواده پایان یابد. مدت زمانی لازم بود که دانشجویان به کسانی که رفتار آنها را در زندان دیده بودند دوباره اعتماد کنند یا آنها را درک کنند و ارتباطهای دوستانه مجددا برقرار شود. مدتی طول کشید تا به مدد مهمانیها و جشن تولدها و ... لبخند به لبان دانشجویان برگشته و کم کم روحیه آنها بازسازی شود. مدت زمانی طول کشید تا وثیقه ها و دادگاه از کابوسی که همین فردا ممکن بود اتفاق بیافتد تبدیل به موضوعی کمی برای دانشجویان قابل پذیرش تر شود. در این فاصله تعدادی از دانشجویان از کشور خارج شدند و بعضی افراد متهم به داشتن ارتباط با بازجوها پس از آزادی از زندان شدند. چند تن از دانشجویان ازدواج کردند و به زندگی عادی خود بازگشتند و عده ای گوشه گیری کرده از محیطها و جمعهای عمومی کناره گیری کردند. در تمام این مدت کسی جرات نوشتن پیدا نکرد و بنده به دلیل آنکه قصد تحمل یوغ وثیقه و پرونده ی باز را نداشتم به فعالیت خود ادامه دادم و در نهایت در عرض یک ماه هم در دادگاه انقلاب و هم در دادگاه تجدید نظر محکوم به زندان شده و روانه ی زندان مرکزی اراک شدم. بعد از گذشت 5 ماه از حبس طبق دستور ابلاغی رئیس قوه ی قضائیه مبنی بر اعطای مرخصی پایان حبس به همه زندانیان بدون شاکی خصوصی _ به جهت کاهش زندانیان و هزینه های سازمان زندانها و نه به دلایل انسان دوستانه _ با 3 ماه مرخصی پایان حبس بنده موافقت شد که پس از 22 روز به دلیل آنچه که معاونت انقلاب دادستان «از سرگیری بلافاصله ی فعالیتهای خرابکارانه» نامید و از نظر دادگاه انقلاب «خلاف زندان» محسوب شد با یورش نیروهای اداره کل اطلاعات استان مرکزی دستگیر شده و پس از مدتی از بازداشتگاه ویژه ی اطلاعات مجددا به زندان مرکزی اراک منتقل شدم و به دستور مقامات قضایی ممنوع المرخصی و محروم از امتیازات زندان اعلام شدم. در تاریخ 12 اسفند 1387 با پایان دوره ی محکومیت پرونده ی اول با تلاشهای دکتر ناصر زرافشان و آقای نصیر حاج علی بیگی با قید وثیقه _ به دلیل مفتوح شدن پرونده ای جدید درطول محکومیت زندان _ تا برگزاری دادگاه و قطعی شدن حکم جدید از زندان آزاد شدم.
قبل از بازداشت آخر در حین مرخصی پایان حبس به دلیل آنچه که من آنرا «نشت آشکار اطلاعات از درون جمعهای خصوصی»، «تخریبها و بی اخلاقی های مکرر» و «از سرگیری اشتباهات آزموده شده ی گذشته» توسط چند دانشجویان حکمتیست آزاد شده از زندان می نامم ارتباط خود را با آنان کاملا قطع کرده و تلاش نمودم به نحوی راهکاری برای خروج چپ دانشگاه از بن بست طراحی و اجرا کنم. بنده در طی بازه ی زمانی که آنرا در بالا به طعنه «شرایط فعلی» نامیده و آنرا تعریف کردم _ و تا زمانی آنرا قبول داشتم _ اقدام به مقابله به مثل در مقابل دو مقاله و استفاده از یک راهکار کثیف در مقابل یک راهکار کثیف کردم. بنده از آنجایی هرگونه اقدام به نقد گذشته را در شرایطی که به واقع هیچ یک از دانشجویان آزاد شده آمادگی آنرا نداشتند به ضرر جنبش ارزیابی کرده و آنرا باج گیری یک گروه سیاسی محلی کردستان از یک گروه سیاسی خارج ایران در نظر گرفته و قربانی آن را بی چون و چرا جنبش چپ دانشجویی تشخیص دادم. بنده امید زیادی داشتم که «همه» ی دانشجویان وابسته به گروه حکمتیست با دیدن واقعیات و درک علنی یک تجربه از گذشته ی خود درس گرفته و راه صحیح و مطمئنی برای پیگیری مبارزه ی خود انتخاب کنند و باید اعتراف کنم در مقطعی واقعا این مسئله را امکان پذیر و در دسترس می دیدم اما اشتباه من این بود که فکر می کردم گذشت زمان بعد از این بازه هم بیشتر به حل مسئله کمک خواهد کرد. متاسفانه گذشت بیش از حد زمان و وادار کردن دیگران به سکوت (که خود را یکی از مقصران بی چون و چرای آن می دانم و احساس می کنم باید در رابطه با آن نقد شده و جوابگوی اشتباه خود باشم) سبب شد که میوه ی رسیده بگندد و فاسد شود و فرصت مناسب برای بازسازی داب از بین برود.
کسانی در توهم این فرو رفتند که وزارت اطلاعات توان برخورد بیش از این حد را ندارد. کسانی با خود اندیشیدند که هزینه ی ارتباط با گروه های خارج از کشور چندان زیاد نیست. کسانی به پناهندگی و رفتن از ایران دل بستند و خلاصه آنکه گروه حکمتیست در این میان بیشترین استفاده از فضای موجود را کرد و توبره ی خود را از غارت نام و اعتبار کل جنبش چپ دانشجویی در پوشش نام داب پر کرد و در این مدت به مدرسی ها چنان خوش گذشته است که حاضر به بیدار شدن از خواب شیرین سکوت جنبش چپ دانشجویی نیستند. آنان به لطف سکوت فعالان چپ چنان در توهم فرو رفته اند که به همه چنگ و دندان نشان می دهند. آنان نام آزادی-برابری و سایت آزادی- برابری را میراث ابدی خود می دانند و چنان شتاب زده و وقیحانه اقدام به سنگ پراکنی سیاسی و انگ زدن و اتهام زنی می کنند که برای من مشخص نیست بهرام مدرسی من را برای بازسازی داب به فحش می کشد و «جاسوس» و «تواب» می خواند یا امین قضایی برای نقد گروه حکمتیست ادعا می کند من «هیچگاه مارکسیست نبوده» و «یک فرصت طلب تحکیمی» و «لات» هستم. شاید هم بر عکس و شاید حتی خودشان هم نمی دانند! به قدری عمل و کلام سیاسی گروه حکمتیست دستخوش سردرگمی و بی هویتی شده است که رهبران گروه حکمتیست به جای اعضای داب و اعضای سابق داب (کریمی زاده،قضایی و عباسیان) به جای اعضای گروه حکمتیست موضع گیری می کنند. 
بازداشت گسترده ی فعالان چپ دانشجویی بره کشانی برای گروه حکمتیست بود که با جعل عنوان آزادی – برابری خون جنبش چپ دانشجویی را می مکیدند. آنها در آن دوران غرق خاطره ها و گفته های منصور حکمت بودند. «شما بايد پوسترهاى بزرگ داشته باشيد که عکس کانديدهاى ما براى شوراى انقلابى را معرفى کرده باشيد. يا براى انجمن شهر و يا رهبرى اتحاديه‌هاى کارگرى و... الان وقتش است که رفقا قشنگ‌ترين عکسهايشان را آماده کنند که ما بتوانيم آنها را چاپ کنيم» حکمتیستها بهترین و قشنگ ترین عکسهایشان را گرفتند اما اکنون آنها را به جای در و دیوار شهر در صفحات آلبومی دیدند که عکس فرصت طلبان و خائنین به کمونیسم و ضربه زنندگان به جنبش نوپای چپ در آن نگهداری می شود. جایی درون سینه ی تک تک مبارزان چپ به عنوان عبرتی بزرگ و در جایی که خیانتهایی ضبط شده است که نه فراموش می شود و نه بخشیده می شود.
***
حکمتیستها متهم می کنند
فرصت طلب، تحکیمی، لات، جاسوس، بریده، حزب ستیز، ... و ... و ... و ...
گروه حکمتیست برای جلوگیری از بازخوانی گذشته و نقد تئوری و پراتیک چپ دانشجویی و علی الخصوص داب و برملا شدن اشتباها فاحش و خیانتهای رهبری گروه حکمتیست را فراری جز توسل به انگ و اتهام و تخریب ندارند. نه اهمیتی به این تخریبها می دهم و نه این تخریبها می تواند مانع من و دیگران برای بازخوانی و نقد گذشته و بازسازی دوباره ی چپ دانشجویی شود اما برای آنکه مشخص شود کسانی که از موضع پدرخواندگی و «نمایندگی جنبش چپ و جنبش چپ دانشجویی» به نام اخلاق سیاسی دیگران را متهم به بی اخلاقی می کنند و از موضع «قهرمانان سربلند از زندان بیرون آمده» چگونه کسانی که مدتی از جوانی عمر خود را در زندان سپری کرده اند به جاسوسی و همکاری با رژیم متهم می کنند خود چگونه می اندیشند و عمل می کنند مطلب کوتاهی را مورد توجه خوانندگان این مقاله قرار می دهم تا با نوع برخورد و محور اتهامات کسانیکه مخالف نقد گذشته هستند آشنا شوند.
نوشته های زیر نظرات درج شده در وبلاگ بازخوانی (عابد توانچه) و گورو ( امین قضایی) است. این نظرات کاملا توسط افرادی وابسطه به گروه حکمتیست نگاشته شده است. امین قضایی از آنجا که برای پناهندگی به ترکیه رفته است و همیشه فونت فارسی در اختیار ندارد نظراتش را با حرف انگلیسی نوشته است که من آنها را به فارسی تبدیل گرده ام.
*شهره
یکشنبه 27 اردیبهشت1388
امین جان سلام. امیدوارم حال تان خوب و سلامت و سرحال باشید. شنیده ام ایران نیستید، اما حتما شما هم شنیده اید که بعضی از رفقای سابق مثل پیمان و عابد توانچه مشغول کارهایی شده اند و بعداز رهایی از زندان سوراخ دعا را گم کرده اند. شما چه میگید؟ خواهشم این است خلاصه هم که شده چیزی بنویسید، اما نه خیلی فلسفی
*امین قضایی:
پنجشنبه 31 اردیبهشت 1388
سرکوب همیشه فرصت طلبها را رسوا خواهد کرد.موجوداتی از این قبیل همیشه بی پرنسیب و بدون اخلاق سیاسی عمل می کنند. عابد مانند یک لات اراکی از زندان بیرون آمده است. این دو نفری که ذکر کردید (عابد توانچه و پیمان پیران) هیچگاه آدمای مارکسیستی نبودند و طی یک دوره از تحکیم جدا شده و فرصت طلبانه به جامعه پیوستند. اینها هنوز نمی دانند که باید به انتخاب سیاسی رفقای خود احترام بگذارند.
*امین قضایی:
1. داب تشکیلات نبود.
2. ارتباط یک جریان دانشجویی( که تشکیلات نیست) با یک حزب تنها در سطح سمپاتی مطرح خواهد بود مگر آنکه جریان یک تشکیلات باشد.
3. تصمیمات داب جمعی گرفته می شد و عضویت و سمپاتی هر کس به هر حزبی به خود آن شخص مربوط است و تنها در رای خود ان فرد منعکس خواهد شد.
(...)
* نظراتی که توسط افرادی در داخل ایران در وبلاگ بنده درج شده است هم به درخواست خود آنان حذف گردید.
*********************
نظرات زیر با اسم مستعار ماهان در وبلاگ بنده و وبلاگ امین قضایی درج شده است. رفقایی که قبلا با بهرام مدرسی ارتباط داشته و اکنون از او فاصله می گیرند همگی با دلایلی یکسان اتفاق نظر دارند که این ادبیان بهرام مدرسی _ دبیر تشکلات گروه حکمتیست _ است. از آنجایی که بنده فقط یکبار دقایقی کوتاه از طریق چت با بهرام مدرسی صحبت کرده ام _ آن هم بعد از آزادی از زندان و برای انتقال خبر بریدن چند دانشجوی وابسته به گروه حکمتیست در زندان و اعترافات کامل آنان به همه چیز، _ نمی توانم نسبت به شناسایی نویسنده ی این نظرات ادعایی داشته باشم اما آنچه که مسلم است نویسنده ی این نظرات یکی از مسئولین گروه حکمتیست است و پیگیرانه در نظراتش از گروه حکمتیست و عملکرد بهروز کریمی زاده، کاوه عباسیان و امین قضایی دفاع می کند. لازم به ذکر است به توصیه دوستان دشنام های جنسی و خانوادگی متعددی که توسط حکمتیستها در وبلاگ درج شده است، حذف گردیده اند.
*توسط:ماهان
آیا اقدامات عابد و دوستانش راه به جایی بجز دهلیزهای تاریک وزارت اطلاعات می برد؟
توسط: ماهان
من عابد و افرادی مانند او را قربانی پلیس و جریانات اپورتونیست می دانم و کمتر از آنچه عابد کمر همت بر آن بسته است در افشای اقدامات شوم او بکار برده ام شاید بهتر باشد به همین مقدار کفایت شود
*توسط:ماهان
در مورد عابد که مورد استفاده ابزاری وزارت اطلاعات و جریانات اپورتونیست واقع شده است به عنوان یک انسان و نه یک مارکسیست در جای بدی قرار گرفت. اما این هم شاید برای او انتخابی بوده باشد و اصولن "آزاد " است تا مبارزه بخشی از شریف ترین انسانهای آزادیخواه در ایران را به لجن بکشد.
*توسط:ماهان
البته جواب دادن به عابد و امثال او نه فقط بر عهده امین بلکه بر عهده تمام وجدان های بیدار است و این جواب را تنها در متن یک مبارزه جدی و تسلیم ناپذیر می توان داد .
*توسط:ماهان
دوست عزیز حالا بدست آوردن پسورد سایت آزادی برابری برای شما بهانه شده که هر چه دلتان میخاد به بهروز و کاوه بگین ؟ در این دنیای مجازی که برای شما بسیار مجازی تر است راه انداختن وبسایت نباید کاری چندان سخت باشد. می تونین وب سایت دیگری بزنین و اگه تونستین درب اون کلوپ رو درز بگیرین !
*توسط:ماهان
عابد تو با این کامنت اخیرت نشان دادی که منتقد نیستی بلکه مخرب هستی. اگه خیال کردی مبارزه با آزادیخواهی و برابری طلبی با این اقدامات شما به آخر می رسد اشتباه می کنی. حتا در غیاب داب و در غیاب هر سازمان سیاسی مبارزه ادامه دارد و اگر میخای تحزب را لجن مال کنی باز به نتیجه نمی رسی و اگه هدفت تاختن به حکمتیسم است باز به نتیجه نمی رسی .
*توسط:از رفقا
درود
آخه من نمی دونم تا کی می خواهین الکی به رفقای حکمتیست گیر بدین . بایا شرمم خوب چیزیه مگه دشمن ما امپریالیسم مجسم یعنی امریکا واسرائیل و اعوان و انصارش مثل جمهوری اسلامی نیستن ؟
چرا مثل کنه چسبیدین به رفقای حکمتیست ؟ جدا که مسخرست .
*توسط:یکی نه مثل تو احمق
حالا اگه ک... را داری تو کارهای را بکن که این دو نفر (بهروز کیم زاده و کاوه عباسیان)کردند
*توسط:شهرام.ز
اين همه تهديد و هشدار که ميگوفتى همين بود؟ تو که خودت الان به ويروس تبديل شدى عمو. حکمتيستها ديگه همه جا هستند، فکر نميکنى که ديگه ديرشده؟ بهت انگار تاکتيک ياد ندادند. کمى روش تمرين کن.
*توسط:يک دوست
عابد عزيز !
من تاکنون خبر آزاديت از زندان را جايى نشنيده و يا نديده ام . تا زمانيکه اين مسئله در هاله ايى از ابهام است انسان نميداند اينجا چه نظرى بدهد.



***
پی نوشت: عبارات و تاکیداتی که با رنگ آبی مشخص شده اند همگی متعلق به منصور حکمت پایه گذار و رهبر سیاسی - معنوی گروه حکمتیست است.


۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۰, یکشنبه

لعنت به تمام روزهای بدون بیدار باش زندان

به جز جمعه ها هر روز راس ساعت 6:45 بلندگوهای زندان اعلان بیدار باش می کنند و راس ساعت 7 صبح حضور در ورزش صبحگاهی اجباریست. برنامه هر روز این است: بیرون آمدن از رختخواب بعد از کمتر از 5 ساعت خواب و ماندن در صف دستشویی و خوردن یک چای نصفه و نیمه و رفتن به هواخوری و قرار گرفتن در صفهایی که از هر 10نفرش 9 نفر سیگار به لب دارند و انجام حرکات ورزشی!!!به جز جمعه ها روزهای دیگری هم هست که وقتی چشمت را باز می کنی نور آفتاب پر رمق عبور کرده از پنجره های توری دار بند با چشمانت بازی کند. روزهایی هست که از صدای عربده ی وکیل بند و انتظامات و بلندگو در صبح خبری نیست. روزهایی هست که دست سنگین شاخدار اتاق برای بیدار کردن تکانت نمی دهد. روزهائی هست که چشم خواب آلودت را باز نکرده پچ پچ قدیمی های بند را می شنوی که : «کشیدنش بالا»! روزهایی هست که لباس مشکیها از بقچه ها بیرون می آید. روزهایی هست که از خنده و شوخی خبری نیست. روزهایی هست که قدیمیها حوصله ی جدیدالورود ها را ندارند. روزهایی هست که هیچ کس حوصله ی کس دیگری را ندارد. روزهایی هست که پکهایی که به سیگار وینستون عقابی و مگنای قرمز و بیستون زده میشود سنگینی و کشش بیشتری دارند. روزهای هست که بند جرائم عمد مثل گورستان ساکت و سوت و کور است. اینها مسئله ی پیچیده ای نیست. وقتی در زندان مراسم اعدام برگزار می شود از مراسم صبحگاه خبری نیست و این حال و هوای روزهای اعدام است.اولین تجربه ام از این روزهای جهنمی را تا آخر عمر فراموش نمی کنم. چرا باید اولین تجربه ی روزهای بی صبحگاه روز مرگ نزدیک ترین رفیق زندانت باشد؟حسین کاظمی را به بهانه ی ملاقات شرعی بردند و ما تا دم در متلک بارانش کردیم و او فقط می خندید و ساکت بود. ساعت خاموشی نریسده بود که از اتاق فرمان زندان پیغام آمد که حسین را دست بند پا بند کرده اند افسر نگهبانی و حکم اجرایش آمده. شاخدارهای بند 5 ریختند پشت کلید و با مامورها یقه گیری کردند برای باز شدن درب بند و آخرین دیدار. همه می دانستند که این در باز نشدنی است و این تنها آخرین مرام رفاقتیست برای رفیقی که دیگر دیده نمی شود. همه می دانستند که درب باز نمی شود ولی رسم زندان باید اجرا شود حتی اگر سزایش باتوم و سلول باشد.راه به جایی نرفت و صداها کم کم بالا رفت و کار به دخالت بالایی ها کشید. سیاست اول زندان جلوگیری از هر سر و صدا و اعتراض و آشوبیست. برای اعدامها با بهانه ای می برند و با بهانه ای می کشند. زورشان را می زنند که زندانیها هرچه دیرتر موضوع اعدام را بفهمد. درب بندها بسته، دربهای 2 و سه اضطراری زندان بسته، دوربینهای حفاظت در حال گردش بی امان، نگهبانها همه سگ، عبور از زیر کلید ممنوع و خلاصه یگ حکومت نظامی به سبک و سیاق زندان برای مراسم زندان.چشمکها رد و بدل شد و تلفنها را زدند و تصمیم گرفتند که موقعی که دیگهای شام وارد بند می شود مرا نبینند که از در بند می روم بیرون. دوربینهای کریدور اصلی هم انگار مرا ندیدند. از زیر کلید هم به بهانه ی تلفن بند کارگری رد شدم و حسین را دیدم با لباس یک دست سفید که خودش سفارش داده بود برای کفنش. پاهایش را مثل برده ها پابند کرده بودند و فقط یکی از دستهایش توی دستبند بود. روی زمین پتویی انداخته بودند و نشسته بود روی پتو.بغلش کردم و احساس کردم باید حرفی بزنم و من نمی دانستم باید به کسی که چند ساعت بعد اعدام می شود چه چیزی باید گفت. بعد از مکثی حقارت بار در گوشش زمزمه کردم « حسین تا آخرش سرپا باش». بیشتر دستور بود تا حرفی برای زدن. نمی خواستم زندان بان گریه اش را ببیند. نمی خواستم زندان بان لرزش پاهایش را ببیند. نمی خواستم زندان بان حقارت زندانی را ببیند. نمی خواستم ...حسین کاظمی سیاسی نبود. سواد زیادی نداشت. خوش اخلاق نبود. حسین کاظمی قتل کرده بود. حسین برای رسیدن به یک زن جوان، زن خودش را کشته بود. حسین قاتل بود. حسین خودش می گفت که قاتل است. حسین پنج سال منتظر حکم اعدامش بود. حسین بریده بود. حسین لحظه لحظه برای اجرای حکمش لحظه شماری می کرد. حسین گریه می کرد. حسین هر شب برای زنی که کشته بود گریه می کرد. حسین در تک تک ثانیه هایی که منتظر اجرای حکمش بود هزاران بار مرد بود و زنده شده بود. حسین چهل و نه ساله بود. حسین در آخرین دیدارش از من چیزی خواست که ای کاش نخواسته بود. حسین از من کتابی خواست که ای کاش هرگز نوشته و چاپ نمی شد. حسین از من کتاب ترانه های لئونارد کوهن را خواست. حسین فقط یکی از ترانه ها را می خواست. حسین «مردی از دوران گذشته» را می خواست. لعنت به حسین! لعنت به آن رفقات زندان. لعنت به من و آن کتاب. لعنت به ترانه ی «من مرد تو هستم». لعنت به قاتلی که عاشق بود. لعنت به قاتلی که عاشق مرد. لعنت به هر پک هر کدام از نخهای سیگاری که آن شب لعنتی با هم کشیدیم. لعنت به چهره ی قاتلی که شب قبل از اعدامش چهره ی یک قاتل نبود. لعنت به کسی که حکم اعدام می دهد. لعنت به کسی که حکم اعدام اجرا می کند. لعنت به کسی که نمی فهمد انسان یکبار بیشتر فرصت زندگی ندارد و کسی نمی تواند این حق را از او بگیرد. لعنت به قضاوتی که حکم مرگ را مرگ بداند. لعنت به دستگاه عدالتی که کسی را به جرم کشتن کس دیگر می کشد. لعنت به عدالتی که قاتل را به قتل می رساند. لعنت به تمام روزهای بدون بیدار باش زندان. لعنت به من و شمایی که جز امضا کردن کاری نمی کنیم. لعنت به من که می نویسم و لعنت می کنم. لعنت به روز بی صبحگاه بند نسوان زندانی که «دلارا» را در آن کشتند. لعنت به خاطره ها. لعنت به زنده شدن خاطره ها.

بازی پورتوریکو

    این یکی از بازی های مورد علاقه‌ی من و همسرم است. هر دو در آن مدعی هستیم، بر سر آن دعواها کرده‌ایم و هر کدام از ما برای پیروزی در این ب...