۱۳۹۱ آذر ۲۰, دوشنبه

یک داستان واقعی




پیرزنی روستایی روی تخت شماره 29 کنار تخت مادرم بستری است. سن و سال زیادی دارد و با نگاه کردن به دستهایش می توان فهمید همه عمر را به سختی کار کرده است. تا دیروز فکر می کردم به دلیل انسداد کیسه صفرا بستری است و به دلیل کهولت سن قادر به عمل کردن او نیستند اما امروز طبق معمول در اثر یک سوتفاهم پسر بزرگ او مرا صدا کرد و گفت: آقای دکتر ما بلاخره مادرم را چکار کنیم؟عمل می کنید؟ نمی کنید؟ ببریم خانه؟ نگهداریم بیمارستان؟...

برایش توضیح دادم من همراه بیمار هستم و پزشک نیسم اما او را راهنمایی کردم تا از پزشک او درخوایت دریافت کپی مدارک پزشکی کند و به جای کشاندن مادر بیمار خود به این شهر و آن شهر و این بیمارستان و آن بیمارستان، مدارک را با خود ببرد.
پسر این پیرزن بیمار به من گفت که مادرش سرطان دارد و طی 2 سال گذشته هیچ پزشکی متوجه تومور او نشده است. تومور بزرگ شده و کیسه صفرا را مچاله کرده است. تیم جراحی هم اعلام کرده است قادر به حراجی او نیست و شانسی وجود ندارد.


این پیرزن دختری دارد که او هم پا به سن گذاشته و به وضوح زنی دلسوز و زحمتکش است. تا امروز پانزده روز تمام است که یک تنه از مادر خود در بیمارستان پرستاری کرده است و هیچ کس به او کمک نمی کند. روی صندلی می خوابد و از غذای بیمارستان می خورد. از تمام وقت اضافه‌اش برای ماساژ دادن مادرش استفاده می کند به طوری که خودش دست درد شدیدی گرفته است. برادرش به او ماجرای سرطان را نگفته بود و از من خواهش کرد که من هم چیزی نگویم.

پیرزن بیمار 2 پسر دارد که آنها با دو خواهر ازدواج کرده‌اند. این دو خواهر در سالن انتظار بیمارستان با هم دست به یکی کردن که برای آنکه «شوهرانشان آواره تهران و اصفهان نشوند» و «بی خود پول برای پیرزن مردنی خرج نکنند» و ...، به دخترش بگویند که سرطان دارد تا او را به خانه ببرند و «وقتی دستگاه به او نباشد 2 روزه در خانه بمیرد» و «قضیه کش پیدا نکند»! و...

به صورت اتفاقی حرفهایشان را شنیدم. با سرعت دویدم طرف اتاق مادرم و به بهانه تعویض پانسامان زخم بستر درب اتاق را بستم. دو ساعت طول دادم تا این دو زن منصرف شوند یا شوهرشان از راه برسد و به آنها بگویم چه نقشه ای دارند اما مثل کنه چسبیده بودند پشت درب اتاق. به پدر و خواهرهایم گفتم تا به بهانه مختلف آنها را از اتاق بیرون بیاندازند. بعد از 6 ساعت تلاش بلاخره این دو خواهر در یک لحظه از غیبت ما استفاده کردند و به دختر این پیرزن گفته بودند «مادرت زرد شده و می میرد. بی خود بیمارستان نگهش ندار!»، «دکترها جوابش کرده اند و گفته اند امروز، فردا می میرد» و...!

دختر همراه بی حال شده بود و مثل ابر بهار گریه می کرد. مادرم هم پا به پای دختر این پیرزن گریه می کرد. کادر پرستاری، همراهان بیماران دیگر و افراد زیادی بعد از فهمیدن ماجرا و دیدن حال روز  همراه این پیرزن منقلب شدند. دیگر کاری از دست ما بر نیامد.

این دو زن نمونه کاملی از پیروان «مکتب واقعگرایی» و «لیبرال هایی کامل» بودند. با ایده آلیسمی به نام انسانیت خود را سرگرم نکردند و با «منطق» و «عقلانیت» در جهت منافع شخصی خود قدم بر داشتند. این دو زن اهل «رویا پردازی» نبودند با تخیلات یک «مدینه فاضله تخیلی» خود را سر کار نگذاشتند. از نظر آنان «آنچه می توان دید بر آنچه نمی توان دید ارجح بود» و کار «خودشان» را انجام دادند. همین. وقتی بعد از ساعتها پافشاری به دختر این پیرزن ماجرا را گفتند و خیالشان راحت شد مانند 15 روز گذشته که هیچگاه در بیمارستان حاضر نشده بودند بیمارستان را ترک کردند.

۱۳۹۱ آذر ۱, چهارشنبه

این ماهیت واقعی بی نظیر ترین دموکراسی خاورمیانه است



تظاهرات جنگ طلبانه بعضی از اسراییلی ها... زیرنویس انگلیسی دارد... دقیق ببینید و بخوانید...
«مردم پیروزی می‌خواهند مردم جنگ می‌خواهند...
هورا برای آی.دی.اف (ارتش اسراییل)
چپ ها را بیرون کنید
شما مادر قحبه ها و جنده ها از اسپرم نازی ها بیرون آمدید
شما مادر قحبه ها با عرب ها، فرزندان فاحشه ها هستید
تف به صورتتان فاحشه‌ها
چپ‌ها به جهنم بروید، الهی سرطان بگیرید
(از دقیقه 1:18 به بعد، مایکل بن آری عضو کنست، مجلس اسراییل، بلندگو را به دست می‌گیرد)
عصر به‌خیر یهودیان خوب
و تمام خائنان چپ
دیروز بعد از چهار سال الجعبری به داخل زباله‌ها رفت
ما می‌گوییم بگذارید ارتش لگد به ماتحت تعداد بیشتری بزند
چپ‌ها گم شوید
چپ‌ها به همان غزه بروید
و قاتی نکنید: آدم بی‌گناه در غزه وجود ندارد. مذاکره بس است
قرارداد بس است
آنها را به زانو در می‌آوریم و به ماتحت‌شان لگد می‌کوبیم
غزه را پاک‌سازی کنید
چرا فقط دویست هواپیما و پانزده کشته؟
ما پانزده هواپیما و دوهزار کشته می‌خواهیم
غزه گورستان است
من به نتانیاهو می‌گویم: قبل اینکه به شهروندانت غذا بدهی، قبل اینکه هر چیزی بدهی، به آنها امنیت بده
و امنیت یعنی پاکسازی غزه
مردم اسراییل زنده اند...»

 این فیلم را حتما ببینید:

۱۳۹۱ آبان ۲۷, شنبه

فلسطین زنده است


در سال ۱۹۹۷ نلسون ماندلا در کنگره جهانی همبستگی با مردم فلسطین گفت:
(
The International Day Of Solidarity With The Palestinian People)
 «ما به خوبی می‌دانیم که آزادی ما بدون آزادی فلسطینی‌ها کامل نیست.»

کودکانی که با تانک ها می جنگند


این مستندی است که توسط مستند ساز انگلیسی بنام "جیمز میلر" ساخته شده است، او خودش در سال 2003 توسط شلیک تک تیر اندازان اسرائیلی به ناحیه گردن کشته شد، در این قسمت او روایتگر کودکانی است که در کوچه های شهر با تانک ها می جنگند.

10 نکته ای که باید در مورد غزه بدانید

نفیسه آزاد: 
غزه یک زندان بزرگ است، تنها تفاوتش با زندان‌های دیگر در این است که مردم در خانه‌های خود زندگی می‌کنند/ جنگ در غزه همیشه ناعادلانه بوده است. بار قبل در برابر 762 شهروند فلسطینی که کشته شدند، 3 اسرائیلی کشته شد / مجازات در غزه جمعی و فراگیر است، از سال 2006 که حماس در انتخابات پیروز شد، مردم غزه در محاصره‌اند و تلاش‌های بین‌المللی برای شکستن این حصر سودی نداشته است / 10 درصد کودکان زیر پنج سال در غزه رشدشان به دلیل سوء تغذیه متوقف شده است / مردم غزه بی شغل، بدون درآمد و ناامیدند... [اما مبارزه همچنان ادامه دارد.]

۱۳۹۱ آبان ۳, چهارشنبه

بیماری یوتیوب





نطامیان آمریکایی مد جدیدی پیدا کرده و کلیپ های ویدیویی تهیه شده هنگام خدمت در افغانستان یا عراق را در وبلاگ های خود قرار می دهند. محتوای این فیلم‌ها اغلب شوکه کننده است. روانشناسان این پدیده را نشانه ابتلا به بیماری پس از جنگ تلقی می کنند.
سربازی با تفنگ در دست، دارد بروی تپه سنگی می‌دود و شلیک می کند. از جاهایی در پاین صدای تیر اندازی متقابل به گوش می رسد. سرباز سعی می‌کند پناهی پیدا کند اما زخمی شده و زمین می خورد. این یک ویدیوی 3 دقیقه‌ای است و سرباز خودش با کمک دوربین نصب شده بروی کاسکت آنرا فیلم‌برداری کرده است.این کلیپ در یوتیوب گذاشته شده و تابحال 22 میلیون کاربر آنرا تماشا کرده و 75 هزار نفر تفسیر دادند. زیر ویدیو توضیح داده شده که این فیلم ساخت «تد دانیئلس» سرباز لشگر چهارم پیاده نظام «فورت کارسون» است .وی حالا در ولایت کنار افغانستان انجام وظیفه می‌دهد. جنگجویان طالب به آن‌ها آتش گشودند و به خاطر مجروح شدن این سرباز آمریکایی همزمان وی توانستند از حوزه تیراندازی خارج شوند .
در یوتیوب می‌توان هزارها فیلم کوچک این نوع در باره جنگ در افغانستان را پیدا کرد. نسل کنونی جوانان بروی ریالیتی شو پرورانده شده است و عادت دارد همه چیز های خود را در وبلاگ قرار دهند. روانشناس «سرگئی کلوچنیکف» در این باره می‌گوید:
" ویلیام تکری نویسنده انگلیسی رمانی نوشته بنام «بازار خودفروشی» این نام بخوبی چگونگی روح دوران ما را بازتاب می دهد. با ظاهر شدن اینترنت و یوتیوب این امکان بوجود آمده است که می‌شود عکس‌های خود را در وبلاگ گذاشته و هر چیزی را که با ما صورت پذیرفته به سراسر جهان نشان دهیم و بسیاری افراد در کشور های مختلف از جمله آمریکا از این امکان استفاده می‌کنند".
البته این چیز ها ارتش آمریکا را تزیین نمی‌کنند چون بدون این هم برخورد جهانیان به آن یک معنا نیست. شما را با عقیده «یاکوف کاستیوکوفسکی» کارمند ارشد علمی انستیتوی روانشناسی آکادمی علوم روسیه آشنا می‌کنیم. وی تاکید می کند:
"من نمی‌توانم بگویم که کل دنیا با وجد و شعف به اعمال ارتش آمریکا می نگرد. البته این‌گونه ویدیو ها آنرا تزیین نمی کنند.چون ما اغلب در این فیلم‌ها نبردها و عملیات دفاع قهرمانانه ارتش آمریکا را تماشا نمی‌کنیم .اینرا فیلم‌برداری نمی کنند.اغلب کلیپ هایی در باره اعمال زشت و بدریختی که آمریکایی ها در مورد اسیران و دشمنان روا می‌دارند می سازند.روشن است که جنگ، سخت و وحشت‌انگیز است و خیلی چیز ها در آن اتفاق می‌افتند .اما به معنای آن نیست که ما باید همه حوادث جنگ را ثبت کرده و در یوتیوب قرار دهیم".
روانشناسان می‌گویند در زمان آینده هم تعداد این فیلم‌ها افزایش خواهد یافت. تهیه این فیلم‌ها برای نظامیان یک نوع تلاش درمان بیماری پس از جنگ شان می باشد. آنها با انتشار ویدیوهای خود می‌توانند چیز هایی را در میان بگذارند که در معاشرت با دوستان ،نزدیکان و سربازان دیگر نمی‌توانند همه این‌ها را بازگو کنند. از سوی دیگر آن‌ها در جستجوی تبرئه قساوت خود هستند زیرا فیلم هایشان میلیون‌ها کاربر اینترنت را بسوی خود جلب کرده و آن‌ها برای قهرمانی کذایی شان کف می‌زنند.

۱۳۹۱ آبان ۲, سه‌شنبه

مصاحبه دکتر ناصر زرافشان درباره تحریم ها و تهدیدات جنگی علیه ایران


دکتر ناصر زرافشان:

« یاوه هائی که از ناحیه آمریکائیها و متحدین آنها در اروپای غربی و نوکران وطنی آنها عنوان میشود، ذره ای ارزش تجزیه و تحلیل دقیق، درست و خردمندانه را ندارد... سیاست قدرتهای امپریالیستی به ویرانی کشیدن کشورهای نفتی است، بخصوص تاکید می کنم کشورهای نفتی که ثروتی دارند و این ثروت شدیدا مورد نیاز قدرت های امپریالیستی است، سیاست این قدرتها به ویراتی کشیدن کشورهای نفتی است، تا هنگامی که چنین جنگهائی به پایان برسد، هم تا چند دهه جامعه ویران شده ناگذیر باشد برای ابتدائی ترین نیازهای خودش را، که درون این کشورها تماما منابع طبیعی است و در مورد کشورهای نفتی همین نفت و درآمد حاصله از آن را، از روی اجبار، ناگذیر باشد، در معرض غارت همین قدرت های امپریالیستی قرار دهد.بنابراین من به موضوع از این دریچه نگاه میکنم که چنین جنگی برای ایران، برای سرزمین و مردم ایران، که امپریالیست ها، در آستین دارند، چنین اهدافی را دنبال می کنند، تاکید می کنم روی قدرت های امپریالیستی، اگر فرصتی بود با هر کسی که در این زمینه حرفی داشته باشد، بحث خواهم کرد.اما قدرت های امپریالیستی هم با تغییر و بردن حسن و حسین این کشورها که ثروت نفتی دارند، کاری ندارند...»

لینک مشاهده ویدئو:
https://www.facebook.com/photo.php?v=4048460049738

دانلود فایل صوتی:
http://radioneda.wordpress.com/2012/02/01/rn-355

در حسرت این خواهند ماند که فعالان مارکسیست داخل ایران دست به اسلحه ببرند!




در حسرت این خواهند ماند که فعالان مارکسیست داخل ایران دست به اسلحه ببرند!
سایت اخبار روز: مصاحبه بهداد بردبار با عابد توانچه

• فقط کافی است تحلیل درستی از شرایط داشت و در دنیای واقعی زندگی کرد تا بتوان با مردم از چیزهایی صحبت کرد که آنها با تطابق این حرف‌ها با زندگی خود بتوانند سریعاً با آن ارتباط برقرار کنند. این توانایی از دل اینترنت و ماهواره در نمی‌آید. قابل آموزش نیست. مربوط به یک سبک زندگی است ...

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
سه‌شنبه  ۲ آبان ۱٣۹۱ -  ۲٣ اکتبر ۲۰۱۲

آقای توانچه شما در ایران زندگی می‌کنید. ایرادی ندارد که در طول مصاحبه شما را مارکسیست بنامم؟ مشکلی پیش نمی‌آید؟

مشکلی نیست. از ۱۵۰ سال قبل در مانیفست ما اعلام شده است که از پنهان کردن افکار و نظرات خود بیزاریم.


شما جز اولین کسانی بودید که نسل جدید نیروهای چپگرا در دانشگاه را بعد سال ۱٣٨۰ معرفی کردید. وبلاگ زدید، مقاله نوشتید. در سال ٨۴ در اعتصاب سندیکای شرکت واحد اتوبوسرانی بازداشت شدید و در دوران فعالیت دانشجوئی شما و عضویت شما در انجمن دانشجوئی پلی تکنیک، روزنامه کیهان و بولتن‌های داخلی سپاه مدام از نفوذ کمونیست‌ها در مجموعه‌های انجمن اسلامی و دفتر تحکیم وحدت می‌نوشتند. روزنامه ابرار و صبح صادق نیز بعد از بازداشت شما در سال ٨۵ از شما به عنوان یکی از صحنه گردانان اغتشاشات تهران نام برد. با توجه به شناختی که طی این سال‌ها از گروه‌های سیاسی چپ ایرانی دارید وضعیت این نیروهای را در عرصه فعلی سیاست چگونه ارزیابی می‌کنید؟

در عرصه سیاسی ایران، ما بیش‌تر از آنکه با نام‌هایی حاضر و موجود در واقعت و حال روبه‌رو باشیم با بازماندگانی از دوران گذشته روبه‌رو هستیم. بازماندگانی که تابوت‌های خالی سازمان‌ها و گروه‌هایی در گذشته را روی دوش خود حمل می‌کنند. این افراد می‌خواهند چیزی را که زنده نیست را به زور زنده معرفی کنند.
البته حساب افراد محترمی که بخشی از زندگی خود را برای آرمان خود فدا کرده‌اند و اکنون نیز به حقیقت پایبند هستند جداست. این افراد ممکن است کار سیاسی را کنار گذاشته باشند یا همچنان به عنوان شخصیت مستقل یا در چهارچوب گروه‌های جدیدی مشغول به امر سیاست باشند اما خیلی صریح می‌گویم افرادی که می‌خواهند از نام احزاب و گروه‌هایی که در گذشته وجود داشته است هویت سیاسی بگیرند یا نان بخورند باید اسم کلّاش را روی آنها گذاشت.
مثلاً از نظر کار حزبی من معتقدم حزب توده بی‌نظیر ترین حزب سیاسی در خاورمیانه بوده است. بماند که همان موقع هم کاملاً بر پایه سیاست‌های اتّکالی پیش می‌رفت و در سایه نفود ابرقدرت شمالی ایران نفس می‌کشد اما سازماندهی قوی داشت و اعتصابات کارگری زیادی در زمان دیکتاتوری پهلوی به راه انداخت. از همین کتاب دم دستی "ایران بین دو انقلاب" می‌توان به نقش و وزن آن پی برد اما اکنون از حزب توده به عنوان یک گروه "موجود"، "زنده" و "حاضر در واقعیت" نام بردن یک جک بی معنی و یک خطای بزرگ سیاسی است.
چریک‌ها فدایی هم با آن آبرو و عظمت بعد از سال ۵۷ توسط میراث‌خواران به وضعی افتادند که همه می‌دانیم و لازم به تکرار نیست. اکنون فکر می‌کنم حداقل ۲۰ محفل مختلف ادعا دارد نمایندگی این سازمان را دارند. این ادعا نه تنها با واقعیت همخوانی ندارد که تبدیل به یک تراژدی شده است. داخل ایران هم در بین نیروهای سیاسی چپ و راست این پدیده را شاهد هستیم. افراد به اسم یک مجله توقیف شده، یک گروه دانشجوئی از هم پاشیده، یک محفل حقوق بشری‌ و غیره می‌چسبند و در آن متوقف می‌شوند. به عنوان منبع هویت‌گیری، جسد خشک شده مجموعه‌ای را که دیگر وجود ندارد را تا سال‌ها یا تا پایان عمر خود روی صندلی سیاست می‌نشانند.
در این میان جعل‌های بزرگ تاریخی انجام می‌شود. تقدس‌سازی و کیش شخصیت به راه می‌اندازند. اعتبار و واقعیت تاریخی سازمان‌های سیاسی موجود در گذشته (اگر قبلاً اعتباری وجود داشته باشد) هزینه افراد و منافع آنها می‌شود. در بین مردم ایران چیزی که وجود ندارد اثری هم نمی‌تواند داشته باشد بنابراین صحنه بازی این افراد، زمین بازی قدرت‌های غیر مردمی (گاهاً دولتها) و گروه‌های ضد مردمی است.
از سوی دیگر مشکل عمده چپ‌های داخل ایران این است که صفر و یکی هستند. یا درون جریانات سیاسی دیگر چنان "حل" می‌شوند که دیگر قابل تشخیص نیستند و یا فقط نفی می‌کنند و روضه می‌خوانند. یک منزه‌طلبی توجیه شده! همیشه بخشی از انرژی و وقت آن دسته از مارکسیست‌ها که می‌دانند چه می‌کنند و مدت‌هاست بر مبنای تحلیل و برنامه مشخص در حرکت هستند به خاطر سنگ‌اندازی این دو دسته هدر می‌رود.


وضعیت نیروهای چپ داخل ایران چگونه است؟

از جهاتی خوب و از جهاتی بد! خوب از این نظر که نیروهای چپ در ایران با پس‌گردنی دهه هفتاد و هشتاد(پس‌گردنی در مقابل حذف فیزیکی دهه60) ادب شده‌اند و سر عقل آمده‌اند. بد از این لحاظ که زمان دشمن ماست و مثل برق و باد می‌گذرد. در بهترین حالت پنج سال و در بدترین حالت یک سال زمان داریم برای انجام کاری که باید یک یا چند دهه روی آن کار می‌شده است.


اشاره شما به جنگ است؟

اشاره من به واقعیت است. جنگ هم می‌تواند مثل "توافق" یک واقعیت باشد. مثل قلع و قمع ما بعد از توافق یا قبل و بعد از جنگ به دست دو نیروی متفاوت و مقابل! اما تاکید می‌کنم به عنوان یک کمونیست ترجیح می‌دهم "توافق" صورت بگیرد و اندکی وضعیت معیشت مردم به خصوص اقشار پائین جامعه بهبود یابد. حتی اگر من قربانی این توافق باشم. کارگران و زحمت‌کشان ایران زیر فشار اقتصادی موجود کمر خم کرده‌اند. تباید اجازه داد تحریم‌ها و خطر جنگ، فرصت طلائی سرمایه‌داری ایران برای تکمیل طرح‌های تعدیل ساختاریِ صندوق بین‌المللی شود.


به طور مشخص در شرایط فعلی جهان و اوضاع داخلی ایران و احتمال وقوع جنگ و بحران معیشتی مردم و غیره نقش و وزن گروه‌های چپگرا در ایران را چگونه می‌بینید و به نظر شما سمت و سوی جهان چه چشم‌اندازی ایجاد کرده است؟

نه در کشورهای پیرامونی که این‌بار در کانون‌های سرمایه‌داری جهانی، قطار اقتصاد جهان بعد از حرکت سریع بر روی ریل نئولیبرالیسم به یکباره در ناکجا آباد، از خط خارج شده است. بعضی هنوز در شوک هستند و بعضی دیگر داد و فریادی به راه انداخته‌اند. وضعیت آمریکا، اسپانیا، پرتقال، یونان، انگلیس را ببینید. مالجو تلنگر خوبی به مخاطبان چپ و راست خود در دانشگاه تبریز زد: «بحران گورگن سرمایه‌داری نیست. گورکن سرمایه‌داری "مبارزه طبقاتی" است».
دوران برقراری دولت رفاه به بهای چاپیدن کشورهای پیرامونی سر آمده است. جلوی سهم‌خواهی چینی‌ها را که نمی‌توانند بگیرند. هند، برزیل، آفریقای جنوبی و غیره هم که مدعی هستند. از بودجه «آموزش و پرورش» و «بهداشت و درمان» و «خدمات اجتماعی» می‌زنند و به ثروتمندان و بانک‌ها به عنوان جایزه برای گندی که به وضعیت جهان زده‌اند وام‌های بلاعوض می‌دهند. صدای مردم هم در اعتراض به مالیات گرفتن از فقرا برای ثروتمند کردن دوباره ثروتمندانی که مالیات نمی‌دهند بلند می‌شود.
در داخل و خارج همه چیز مهیاست. دیگر هیچ نیروی سوسیالیستی بهانه‌ای برای هیچ توجیهی ندارد. «سوسیالیسم» و «فاشیسم» تنها آنتی‌تزهای وضعیت فعلی هستند. آنچه سخت و استوار بود گویی دود شده و به هوا رفته است. عیناً بر سر دوگانه روزا لوکزامبورگ ایستاده‌ایم: «یا سوسیالیسم، یا بربریت». این را هم بگویم که امکان گردش به سمت فاشیسم در کشورهای کانونی _که به هم ریخته‌اند_ بسیار بالاتر است. سرمایه، امکانات، نهادهای قدرت، سیستم مالی، رسانه و همه ابزار در دست آنهاست. اعتراضات مردمی باید معطوف به پیروزی باشد. اگر اعتراضات وارد فاز فرسایش شود دسته‌هایی که از آگاهی عمیقی برخوردار نیستند به سمت فاشیسم گرایش پیدا می‌کنند و جنگ توجیه پیدا می‌کند.


انفعال و در حاشیه بودن نیروهای جدید چپ در ایران در مقطع فعلی را ناشی از چه چیزی می‌دانید؟ به نظر شما مشکل این نیروها در کجاست؟

اینگونه نیست. حداقل من قبول ندارم. نیروهای مارکسیست ایران مشغول بازسازی و تکامل خود هستند. در گیر و دار یک کشمکش درونی هستند. شاید به فرض این ناشی از آن وضعیتی است که شما به آن می‌گوئید «مقطع فعلی». به هر حال مطلوب است.
غیر ممکن است که بتوان زمان و سیر پیشرفت انقلاب را پیش بینی کرد. انقلاب بوسیله قوانین کم و بیش مبهم و پر رمز و راز خودش هدایت می‌شود. نیروهای مارکسیست ایران فعلاً درگیر این قوانین مبهم و پر رمز و راز اند. خیلی از مارکسیست‌ها هنوز به خود نیامده‌اند و به "امکان" گذار مستقیم باور ندارند. اینها از شرایط عینی جامعه جا مانده‌اند. این نیروها‌ نیاز به انجام یک انقلاب درونی دارند. ما باید بسته به توان و نیرو، نهایت خواسته‌هایمان را به تمامی سیستم‌ها تحمیل کنیم. من بارها برای بچه‌ها مثال می‌زنم که حتی سوسیال ‌دموکراسی دستاورد و راهکار سرمایه‌داری برای بدیل‌سازی نبوده است بلکه نتیجه تحمیل خواست سوسیالیست‌ها به سیستم سرمایه‌داری بوده است.


باید قبول کنید این انفعال عمدی یا غیر عمدی در دانشگاه‌ها محسوس است. شما خودتان به عنوان کسی که از سلسله جنبانان فضای بعد از ۱٣٨۰ بودید بهتر از هر کسی می‌دانید چپ دانشجوئی فعلی دیگر آن جوش و خروش را ندارد.

تاکید می‌کنم من وقتی از فعالان سیاسی مارکسیست ایران صحبت می‌کنم محدود در دانشگاه نیستم. برای سوال مشخص شما درباره دانشگاه به گفته مندل رجوع می‌کنم: «وقتی دانشجویان منتقد هیچ امکانی را برای همراهی با احزاب و سازمان‌ها و تشکیلات نیابند (زیرا احزاب و سازمان‌ها وظیفه خود را به عنوان اپوزوسیون رادیکال نظام اجتماعی فعلی رها نموده‌اند.) تلاش می‌کنند تا مطالبات رادیکال خود را بیرون از احزاب و رسانه‌های همگانی حرفه‌ای مطرح کرده و به دست آورند. اما از آن جایی که دانشجویان وزن اجتماعی لازم برای تغییر اجتماع به نیروی خود را دارا نیستند، فعالیت ایشان محدود به تقلید محض باقی می‌ماند. همچون انقلابی اجتماعی که به منظور گرد آوردن مثالی است که عملاً به نوعی از نمایش محدود گردد. برای برخی از دانشجویان رادیکال این نمایش از یک وسیله به هدفی در خود بدل شده است. به این طریق، با وجود لفاظی‌های رادیکال‌شان، آن‌ها قربانیان یکی از فراگیر ترین پدیده‌های یک جامعه مبتنی بر تقسیم کار طبقاتی نامحدود، یعنی پدیده آگاهی جزئی و در نتیجه آگاهی کاذب می‌شوند.» البته با اضافه کردن این موضوع که "بخشی" از آن چیزی که شما به آنها می‌گوئید «چپ دانشجوئی» به این مسئله آگاهی پیدا کرده‌اند و برای برون رفت از آن می‌اندیشند.


آیا بین نتیجه‌ای‌ که از فعالیت نیروهای چپ در ایران به دست می‌آید و نیرویی که در اختیار دارند رابطه معقولی می‌بینید؟ یعنی با هم نسبت مناسبی دارند؟

خیر. گفته مشهوری از کارل مارکس وجود دارد که «سنت همه نسل‌های مردگان همچون کابوسی بر مغز زندگان سنگینی می‌کند و درست هنگامی که به نظر میرسد این زندگان در حال به پا داشتن انقلابی در خودشان و چیزهای اطراف‌شان هستند، و دست به کار آفرینش چیزی سراپا تازه‌اند، درست در همین دوره‌های بحران انقلابی، ناگهان مشتاقانه ارواح گذشتگان را به یاری می‌طلبند و از آنها نام و شعارهای نبرد و رسوم‌شان را به عاریه می‌گیرند تا این صحنه نوین تاریخ جهان را با همین لباس مبدل کهنسالی و با این زبان عاریه‌ای نمایش دهند.» چرا باید تصور شود لبه تیز انتقادات ریشه‌ای مارکس متوجه خود مارکسیست‌ها و چپ‌ها نیست.
نسل جدید چپ‌های ایران در بعضی بزنگاه‌های سیاسی و تاریخی در گذشته نه چندان دور، دست به همان اشتباهاتی زده است که قبلاً نیز اتفاق افتاده است. این نیروها باید معنی ائتلاف و اتحاد سیاسی را هم در جهت دشمن طبقاتی و هم در جهت طبقه خودشان را بفهمند و درک کنند. البته من نقض افق، دیگاه و منافع طبقاتی را در پوشش فریاد‌های وحدت طلبانه را هم به شدت خطرناک می‌دانم.


شما وقتی با یک نیروی سیاسی یا گروه سیاسی با اسم و رسم چپ روبه‌رو می‌شوید برای سنجیدن آنها از چه المان‌هایی استفاده می‌کنید؟

هر مارکسیستی در برابر فعالان، گروه‌ها و احزاب سیاسی اولین سوالی که باید از خود بپرسد این است:
این فرد از کجا می‌آورد، می‌خورد؟
بودجه فعالیت این گروه از کجا تامین می‌شود؟
در مرحله بعد اینکه:
موافقان، منتقدان و دشمنان سیاسی این فرد یا گروه چه کسانی هستند؟
این فرد یا گروه موافق، منتقد و دشمن سیاسی چه نیروهای سیاسی دیگری است؟
مرحله مهم بعدی تلاش برای تحلیل و درک این موضوع است که این نیروهای سیاسی چه افق و دیدگاه سیاسی ‌ای دارند. محل اثر خود را بر کدام ناحیه از جغرافیای طبقاتی، اجتماعی و سیاسی ایران تعریف می‌کنند. قصد دارند بر روی چه کسانی تاثیر بگذارند،چگونه این تاثیر را بگذارند و بعد از تاثیر گذاری از این نیرو برای رسیدن به چه چیزی و از چه راهی استفاده کنند؟
در مورد افراد باید بگویم، "افکار هیچ کس از سبک زندگی او جدا نیست". نه با کسی که اسیر شکم و زیر شکم است و نه با کسی که معنی لذت زندگی را درک نمی‌کند، نمی‌توان کار کرد. کسانی که در زمان انتخابات اصلاح‌طلب هستند و بعد از انتخابات انقلابی می‌شوند، کسی که مارک پوشیدن دغدغه زندگی او است، در برابر هزینه زندگی خود زحمتی نمی‌کشد، نمی‌تواند یک مسیر معمولی را با یک وسیله نقیله عمومی طی کند و اگر قیمت دو قلم از خریدهای روزانه زندگی را از او بپرسی قیمت آنها را نمی‌داند اما آدرس تمام سوراخ سنبه‌های اینترنت و کافه‌ها را دارد، اینها خوب مشخص است کار سیاسی‌شان چگونه است.
آنانی که در زندگی خود به برابری انسان فارغ از موضوع جنسیت پایبند نیستند، فقط در رخت‌خواب آزادی‌خواه می‌شوند، در بوق تحریم و جنگ می‌دمند و هزینه فعالیت سیاسی خود را از منفورترین و ضد مردمی‌ترین جریانات خارج ایران دریافت می‌کنند، کسانی که صرفاً برای رفع روزمرگی زندگی یا برای رسیدن به سرزمین رویاهاشان و پناهنده شدن به وادی سیاست می‌زنند و یک احضار تلفنی یا خطری که هرگز وجود نداشته است را بهانه‌ای می‌کنند برای حرف زدن به نام مردم و نسخه پیچی برای مردم، از مخرب‌ترین نیروها هستند.
انسان ساخته شده از پوست، گوشت و استخوان است. فیزیک و از آن مهمتر روان و تفکر هر فرد به او سطحی از توان و اراده برای تحمل فشار و سختی را می‌دهد. من نمی‌گویم که باید بریده ها را دوباره خرد کرد و دور انداخت اما شدیداً اعتقاد دارم "بریدن" هم حد و تعریفی دارد.
کسانی که در محک زندان یا حتی یک احضار ساده، قتل امیر کبیر را هم گردن گرفته‌اند و انبوه نویسی آنها در ستادها و سلول‌ها از راست «به» دروغ کشیده است و از عباراتی مانند «راستی یادم رفت بگویم» در برگه‌های بازجوئی استفاده کرده‌اند، نه تنها مناسب برای همکاری سیاسی نیستند که به نظر من حتی نباید در کارهای عادی به اینها نزدیک شد.


افراد زیادی در بین اصلاح‌طلبان و سران جنبش سبز بعد از انتخابات ٨٨ به صورت عمومی یا خصوصی درباره این خطر به جمهوری اسلامی هشدار می‌دادند که اگر رفتارشان درباره جنبش سبز و اصلاح طلبان تغییر نکند نیروهای چپگرا و زیر زمینی در کشور با شیوه دیگری به مبارزه با جمهوری اسلامی روی می‌آورند. آیا شما قائل به مبارزه مسلحانه یا هر نوع دیگری از مبارزه توام با «قهر» هستید؟ یادم هست روزنامه کیهان در بحبوه اعتراضات سال ٨٨ در واکنش به مصاحبه شما با نشریه اشپیگل، چپ‌ها را به ایجاد اتاق جنگ در دانشگاه‌ها متهم کرد.

جواب این سوال در تابستان ۱٣۴۹ داده است: «این حکم اساساً درست است که هرگاه آگاهی انقلابی توده‌ها را فرا گیرد، بر زمینه شرایط مادی توده‌ها، به یک نیروی مادی عظیم تبدیل خواهد شد. تنها نیرویی که قادر است جامعه را دگرگون کند. اما مسئله همیشه این بوده است که این آگاهی چگونه باید بمیان توده‌ها برده شود، چه سازمان‌ها و وسایلی باید این آگاهی را به میان توده‌ها ببرند، و از این طریق کدام اشکال سازمانی و اتخاذ چه شیوه‌ای‌ از مبارزه می‌توان انرژی انقلابی توده‌ها را در مسیر درست، مسیری که به پیروزی انقلاب، به سرنگونی ارتجاع، به تصرف قدرت سیاسی منجر می‌شود، انداخت و هدایت کرد؟»
بگذارید حرف اول و آخر را بزنم. چه حاکمیت و چه نیروهای سیاسی رقیب در حسرت این خواهند ماند که فعالان مارکسیست داخل ایران دست به اسلحه ببرند. موضوع برای ما یک سازماندهی گسترده اجتماعی است. من به شخصه در زمان عضویت در شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه پلی تکنیک (اسلامی‌اش را هم نوشتم تا آنان که به این قافیه آویزان خواهند شد یک مرحله در این بازی تکراری جلوتر باشند) در بعضی جلسات سران اصلاح‌طلبان حضور داشتم. در زمانی که احمدی‌نژاد قدرت را در دولت به دست گرفت رسماً به بدنه جوان خود می‌گفتند «خودتان را جلو نیاندازید. چپ‌ها را تحریک کنید تا با احمدی‌نژاد درگیر شوند و بعد شما زیر تابوت آنها را بگیرید و کم کم جلو بروید».
برای تغییر در هر وضعیتی "شاید" فقط یک راه وجود داشته باشد اما وقتی وضعیت در شرایط زمانی مدام در حال دگرگونی است، در هر وضعیتی برای تغییر باید به روش مناسب آن اوضاع متوسل شد. «روش» در سیاست، مبارزه و در یک نبرد طبقاتی، هرگز یکتا و تکراری نیست. اینکه رجوع شود به منابع و عملکرد گروه‌های مسلح مارکسیستی در دیکتاتور پهلوی و از آن نتیجه‌گیری کرد و روشی به آنها منسوب کرد خطاست. باید عمل هر فرد یا گروه سیاسی در "تاریخ" او بررسی شود. نمی‌توان روش مبارزاتی این گروه‌ها را جدای از بستر زمانی و مکانی آنها سنجید و حکم صادر کرد یا چیزی را منسوب کرد.
لنین می‌گوید: «نیروی عادت میلیون‌ها و ده‌ها میلیون نفر، دهشتناک‌ترین نیروهاست.» پروژه فعالان مارکسیست جوان ترویج آگاهی طبقاتی است. ما را بگیرند و استنطاق کنند نهایت چیزی که بتوانند به ما ببندند «کتاب خواندن» است. بعد از سال ٨۰ و خط شکنی ‌ای که صورت گرفت خیلی‌ها حرف می‌زدند. خود من هم یکی از آنها. کسانی که انگشت‌نماهای جریان چپ جدید بودند خیلی از آثار کلاسیک و پایه را نخوانده بودند اما حالا و بعد از سکوت سنگین چند سال اخیر بچه‌ سال سوم دانشگاه می‌آید آثار مارکس و انگلس و لنین و لوکاچ و آلتوسر و غیره را به زبان اصلی می‌خواند. اگر در گذشته کاپیتال را امام زاده صعب الزیاره معرفی می‌کردند، این نسل جدید می‌آید با سوالات ریز و موشکافانه هر روزه‌اش از این کتاب ما را دیوانه می‌کنند و بعضی اوقات آبروی ما را می‌برند و ما را مجبور می‌کنند برویم و دوباره و چند باره بخوانیم و بپرسیم و بیاموزیم.


چرا این روزها افراد بسیاری بر این اعتقاد هستند اندیشه‌های چپ دوباره در دانشگاه و بین جوانان مورد اقبال قرار گرفته است؟

من یک فعال دانشجوئی نیستم. دوران فعالیت دانشجوئی من بعد از اخراج از دانشگاه پلی‌تکنیک تمام شده است. من با دانشجویان کار سیاسی می‌کنم اما فعالیت دانشجوئی نمی‌کنم. برای گرفتن جواب این سوال باید بروید از خود فعالان مارکسیست دانشجوئی بپرسید. البته اگر توانستید از آنها جواب بگیرید.


اما شما در سوال قبلی از افزایش سطح تئوریک جنبش چپ دانشجوئی کردید.

خیر. در پاسخ سوال قبلی وقتی می‌گویم یک دانشجوی سال سومی، مثلا هگل می‌خواند یا در سیر مطالعات خود به کاپیتال رسیده است، مراد من مشخص کردن سن و سال اوست نه تاکید روی دانشجو بودنش. جواب این سوال چیز عجیب و غریب و مخفی‌ای نیست. من قسمت "جوانان"‌اش را جواب می‌دهم اما قسمت "دانشجویان‌"اش را نه.
مارکسیست‌های جوان، چهار سال است که جدی‌تر از گذشته کتاب می‌خوانند. حرف برای زدن دارند. حرف‌هایی که خریدار دارد. وقتی تاریخ همفکران گذشته خود را می‌خوانند تا حدودی با فعالیت "نیمه مخفی" آشنا می‌شوند. وقتی فضا بسته می‌شود و بساط روزنامه‌های نصفه و نیمه و تریبون‌ها جمع می‌شود دچار یاس فلسفی نمی‌شوند. با زندانی شدن یک نفر کارهایشان نمی‌خوابد و در بازی‌هائی که به آنها ربطی ندارد وارد نمی‌شوند. مگر امری که مربوط به طبقه ما باشد که با آمادگی یا بدون آمادگی به هر طریقی که بتوانیم در آن درگیر می‌شویم.


به نظر شما در شرایط فعلی حاکم بر ایران فعالان سیاسی چطور باید از انفعال خارج شوند؟

انفعال و بن بستی وجود ندارد. در هر شرایطی باید شیوه مناسب برای فعالیت در آن شرایط را یافت. طرح‌ها و برنامه‌های یک گروه سیاسی با توجه به جهان‌بینی آن گروه تعیین می‌شود. نسخه عمومی وجود ندارد. برنامه‌های فعالان مارکسیست ربطی به گروه‌های سیاسی دیگر ندارد و البته من هم نمایندگی هیچ مارکسیست دیگری را به عهده ندارم.
توانایی صحبت کردن به زبان مردم و انتقال مسائل سیاسی و روابط پنهان پشت اخبار و اتفاقات سیاسی مطلبی نیست که بشود جلوی آنرا گرفت. وقتی شما در متن جامعه زندگی کنید مگر اینکه شما را زندانی کنند تا جلوی ارتباطات و اثرگذاری شما را بگیرند. به شخصه در زندان و در بین محکومان جرایم عادی هم توانستم حرف بزنم و کار خودم را بکنم. کار را به جائی رساندیم که مسئول حفاظت زندان رسماً هر روز وارد کتابخانه می‌شد و کتاب یا کتاب‌هایی را بر می‌داشت و از کتاب خانه بیرون می‌برد تا همین زندانیان عادی نخوانند.
انفعال گاهی اوقات به این دلیل است که منفعل، ابزار مناسب را در دست ندارد یا اصلاً نمی‌داند ابزار لازم یا مناسب کدام است. انفعال شاید به این دلیل است که منفعل، به لولیدن و دل‌خوش کردن به روزنامه‌ای دست به عصا یا به آکسیون بازی در محیط محدود یا با مخاطب محدود عادت کرده است. انفعال گاهی ناشی از این است که منفعل، از زندگی یا از واقعیت جا مانده است. انفعال گاهی ناشی از این است که منفعل، ماهیت، تاثیر پذیری و تاثیر گذاری‌اش در لایه‌های بالای جامعه و قدرت تعریف شده است و با خارج شدن یا بیرون انداخته شدن از این لایه، شرایط زیست و فعالیت را از دست داده است. انفعال گاهی حقیقت واقعی یک دوران پر هیاهو است که با فروکش کردن هیاهو به صورت‌ها سیلی می‌زند و وضعیتی که واقعاً وجود داشته است به رخ می‌کشد.
من وقتی با یک راننده تاکسی صحبت می‌کنم، صرف نظر از اینکه مذهبی باشد یا غیر مذهبی، سیاسی باشد یا نباشد، سطح سواد و آگاهی‌اش هر چقدر که باشد، در همان طول مسیر، تخم چیزی را که باید در او می‌کارم. درباره تمام ارتباطات اجتماعی و تمام اقشار دیگر جامعه هم همین است. حرف‌هایی نه از جنس آن حرف‌هایی که در صف نانوایی می‌زدند. نه! حرف‌هایی که طرف را مجبور به سکوت می‌کند و سوراخ گوش‌هایش را تا درب ورودی مغزش باز می‌کند. او را به فکر فرو ببرد و لحظه‌ای زبان را به احترام مغز ساکت نگاه دارد. نه اینکه پشت بند هر جمله شما بلند بگوید: بعله آقا...
فقط کافی است تحلیل درستی از شرایط داشت و در دنیای واقعی زندگی کرد تا بتوان با مردم از چیزهایی صحبت کرد که آنها با تطابق این حرف‌ها با زندگی خود بتوانند سریعاً با آن ارتباط برقرار کنند. این توانایی از دل اینترنت و ماهواره در نمی‌آید. قابل آموزش نیست. مربوط به یک سبک زندگی است. امری که می‌تواند نفس کشیدن یک فعال سیاسی را هم به یک فعالیت سیاسی تبدیل کند. این نوع زندگی است که در کنار یک جهانبینی صحیح و علمی می‌تواند شناخت صحیح را ایجاد کند و بدون این شناخت صحیح برپا کردن ساختارها غیر ممکن است.
نمی خواهندت!
پس خود را تکرار کن،
بسیار کن.





۱۳۹۱ مهر ۲۹, شنبه

دخالت بشر دوستانه با بمب کثیف



52 درصد از نوزادانی که در فلوجه به دنیا می آیند ناقص الخلقه هستند. دلیل این موضوع استفاده گسترده آمریکا و البته انگلیس از بمب ها و تسلیحات کثیف در جریان اشغال نظامی عراق است. بمب کثیف به بمب هایی گفته می شود که برای ایجاد حرارت و ضریب نفوذ بالاتر، در آنها در از اورانیوم فرسوده، زباله های هسته‌ای، جیوه، سرب و فسفر سفید استفاده می شود.

واکنش وزارت دفاع آمریکا: دروغ است. ما فقط از فسفر سفید استفاده کرده ایم. «ما سلامت ساکنان مناطق جنگی را جدی می گیریم».

کارمندان ایرانی خانه آزادی، لیبرال های وطنی و راست‌های اردوگاهی لطفا رگ گردنشان باد نکند و بنده را به "غرب ستیزی"، "آدم جمهوری اسلامی بودن" و سایر پرتابه‌های روحی و روانی خود متهم نکنند. منبع از آبشخور فکری خود شماست.

۱۳۹۱ مهر ۸, شنبه

آزمایش دوم



شاید در سال های اخیر مقالات و کتابهای پی.دی.افی عده ای از "نویسندگان" و ایضاً روشنفکران ایرانی را درباره "دین"، "مذهب"، "اندیشه های ماورا الطبیعه" و غیره خوانده باشید. اگر مایل هستید به یک تیر 2 نشان بزنید آزمایش ساده زیر را انجام بدهید.
کتاب انجیل شیطانی (به انگلیسی
The Satanic Bible) که توسط آنتوان لاوی در سال ۱۹۶۹ نوشته شد را پیدا کنید و بخوانید.


اگر وقت زیادی ندارید لازم نیست کتاب را تا انتها بخوانید. خواندن مقدمه یا صفحات اولیه این کتاب نیز برای انجام آزمایش ما کفایت می کند. حالا می فکر کنید و سعی کنید محورهای اصلی و عبارات کلیدی مقالات و کتاب هایی که قبلا مطالعه کرده اید را به خاطر آورید. نترسید. موتور جستجوگر گوگل را باز کنید و بعضی از عبارات مقدمه این کتاب را به فارسی سرچ کنید.

بله خودم می دانم. عینا تکرار شده است و "نویسنده" به خود زحمت تغییر فعل ها و عبارات دزدیده  را هم نداده است. کپی برابر اصل.

آزمایش اول


عباراتی را از درون مقالات و کتابهای پی.دی.افی سال های اخیر که  از "تالیفات" نویسندگان ایرانی هستند را به "انگلیسی"، "آلمانی" و "فرانسه" ترجمه کرده و در موتور جستجوگر گوگل آنها را سرچ کنید. از نتیجه این شعبده بازی لذت ببرید فقط توجه فرمائید در صورتی که در حضور پدر، مادر، همکار یا هر فرد دیگری که با او راحت نیستید در حال مشاهده نتیجه هستید به شدت مراقب فحش هایی که به زبان خواهید آورد، باشید.
***
پی نوشت: به تفاوت معنایی کلمات "تالیف" و "ترجمه" دقت بفرمائید.


۱۳۹۱ مرداد ۲۷, جمعه

نکاتی درباره جمع آوری کمکهای مالی برای زلزله زدگان

دوستان عزیزی که در تکاپو برای کمک به مردم زلزله زده آذربایجان هستند لطفا توجه کنند.

بنا به حساسیت های همیشگی و مشکلاتی که همواره به عنوان حاشیه در کنار جمع آوری کمک های مالی در هر پروژه اجتماعی وجود دارد و کلیت یک فعالیت اجتماعی را تحت تاثیر قرار می دهد آبا بهتر نیست با رعایت چند نکته ی ساده جلوی هرگونه سو استفاده از کمکهای مالی مردمی را گرفته و همچنین مانع از آن بشویم تا امکان سواستفاده کانون های غیر مردمی و ضد اجتماعی از خطاهای کوچک و بزرگ برای ضربه زدن به حیثیت و اندوخته های اجتماعی داوطلبانی که به یاری مردم زلزله زده آذربایجان شتافته اند، به وجود آید.



1: لطفا در صورتی که به جمع آوری کمک های مالی مشغول هستید در پایان هر روز میزان این کمک ها را به صورت علنی اعلام نمائید.

2: اگر واسطه جمع آوری کمک ها مالی هستید، مشخصات فرد یا گروهی که در نهایت برای این کمکهای مالی تصمیم گیری می کنند را به افراد کمک کننده اطلاع دهید.


3: خود را موظف بدانید در برابر این کمک های مالی پاسخگو باشید. فاکتورهای معتبر خریدهای خود از محل کمکهای مالی را مستقیماً برای افرادی که کمک مالی کرده اند بفرستید یا آنها را اسکن کرده و برای آنها ای- میل کنید.

4: در پایان هر روز یا در پایان هر پروژه کوچک و بزرگی، گزارشی مختصر اما مفید و کامل از آن منتشر کنید. در این گزارش باید میزان خرجکرد، محل انجام پروژه، عوامل اجرائی و سایر اطلاعات لازم موجود باشد.


5: اگر افراد خیر را برای کمک مالی به فرد یا گروهی معرفی کرده اید. اسامی کمک کننده و دریافت کننده کمک مالی را در جائی یادداشت کنید تا در صورت لزوم به این اطلاعات درسترسی وجود داشته باشد.


6: درباره نوع عملکرد افراد در استفاده از کمکهای مالی از آنها درخواست اطلاعات کرده و این حق را برای دیگران قائل باشید تا در این زمینه از شما پرس و جو کنند.

7: اگر به صورت جمعی فعالیت می کنید فرد امینی را مشخص کنید تا در روند کار اطلاعات دقیق کمکهای مالی تک تک اعضای گروه را دریافت و آنها را ثبت کند.


8: اگر از شماره حسابی رای دریافت کمک ها مالی استفاده می کنید به هیچ وجه مسائل مالی شخصی خود را با آن شماره حساب انجام نداده و اجازه بدهید آن شماره حساب به صورت کامل فقط مروبط به یاری رسانی به زلزله زدگان باشد.


9: در صورتی که به فرد یا گروهی کمک مالی کرده یا می کنید بدون خجالت و به صریح ترین شکل ممکن از آنها درخواست کنید فاکتور و اطلاعات مربوط به خرجکرد آن کمک مالی را به شما ارائه دهند. همچنین به منظور جلوگیری از سواستفاده احتمالی در پشت فاکتوری که به شما ارائه می شود میزان مبلغ و ادعای جمع آوری کننده کمک را درباره ی خرجکرد آن، پاراف کنید تا اگر این اسناد بعه فرد دیگری هم ارائه شد بتواند درباره این اسناد قضاوت کند.

10: از کمکهای مالی دریافت شده برای خرید امر مصرفی و کم دوام استفاده نکنید.

11: مبلغ کمکهای مالی جمع آوری شده را صرف هزینه های حمل و نقل افراد و امور پیش پا افتاده و غیر ضروری نکنید. فراموش نکنید هر ریال این کمکهای نقدی می تواند گره ای از کار یک فرد نیازمند بگشاید.


12: انسان باشیم.

۱۳۹۱ مرداد ۲۲, یکشنبه

حسن‌نژاد از نحوه اطلاع‌رساني صداوسيما در خصوص اخبار مربوط به زلزله روز گذشته، به شدت انتقاد كرد


























نماينده مرند:

اگر امدادرساني به زلزله‌زدگان تسريع نشود، تلفات افزايش مي‌يابد

یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۱:۱۲

يك نماينده استان آذربايجان شرقي با انتقاد از روند امدادرساني به زلزله‌زدگان شهرستان‌هاي اهر، هريس و ورزقان، گفت كه با توجه به كوهستاني بودن بسياري از روستاهاي تابعه اين شهرستان‌ها، اگر امدادرساني به زلزله‌زدگان تسريع نشود، تلفات افزايش خواهد يافت.

محمد حسن‌نژاد در گفت‌وگو با خبرنگار پارلماني خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، ضمن تسليت به مردم اهر، هريس و ورزقان، اظهار كرد: هنوز گروه‌هاي امداد به بسياري از روستاها مراجعه نكرده‌اند چرا كه در شرايط عادي چند ساعت تا برخي از اين روستاها فاصله است و اكنون هم جاده‌ها بسته شده و دسترسي به اين روستاها تنها از طريق هوايي ميسر است.

وي با بيان اينكه ستاد بحران براي اين زلزله ساعت 12 شب روز گذشته يعني حدود 6، 7 ساعت بعد از وقوع زلزله تشكيل شده است، افزود: لازم است دستگاه‌هاي مربوطه از جمله راهداري و همچنين امداد هوايي براي كمك به زلزله‌زدگان تسريع كنند تا شاهد افزايش تلفات در اين مناطق نباشيم.

نماينده مردم مرند و جلفا در مجلس يادآور شد: مناطق اطراف اهر، هريس و ورزقان فاقد بيمارستان است و مجروحان جهت اعزام به بيمارستان در تبريز بايد چندين ساعت در مسير باشند. لذا لازم است بيمارستان صحرايي برپا شود تا اقدامات اوليه در محل انجام شود و انتقال مصدومين باعث وخيم‌تر شدن اوضاع آنها نشود.

حسن‌نژاد در ادامه از نحوه اطلاع‌رساني صداوسيما در خصوص اخبار مربوط به زلزله روز گذشته، به شدت انتقاد كرد.

وي اضافه كرد: در شهرستان‌هاي مرند و جلفا اتفاق خاصي نيفتاده، قدري ريزش كوه، مسدود شدن برخي راه‌ها و ريزش چند ساختمان در يكي از روستاها را شاهد بوديم اما خسارات جاني و مالي آنچناني وجود نداشته است. البته در اهر، هريس و ورزقان كه كانون زلزله بودند اوضاع بسيار وخيم است.

شب گذشت اما...

شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۱ - ساعت ۲۳:۴۸

نماينده اهر و هريس:

اگر امشب امدادرساني صورت نگيرد، آسيب‌ديدگان تلف خواهند شد


نماينده اهر و هريس در مجلس شوراي اسلامي خواستار كمك‌هاي امدادي براي روستاهاي زلزله‌زده شهرستان‌هاي اهر و هريس شد.

عباس فلاحي باباجان در گفت‌وگو با خبرنگار پارلماني خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) تصريح كرد: اگر امشب امدادرساني و كمك به روستاهاي هريس و اهر -به‌ويژه بخش‌ خواجه كه تعدادي از روستاهاي آن‌ بيش از 80 درصد تخريب شده‌اند- صورت نگيرد، آسيب‌ديدگان تلف خواهند شد.

وي با نامساعد توصيف كردن شرايط آسيب‌‌ديدگان زلزله امروز به‌ويژه در روستاها از نياز شديد زلزله‌زدگان به اقلام خوراكي و چادر خبر داد.

عباس فلاحي باباجان با بيان اين كه در تعدادي از روستاهاي شهرستان اهر شرايط بسيار سخت و درصد تخريب بسيار بالا است، گفت: تاكنون 60 روستا به طور ميانگين بين 50 تا 80 درصد تخريب شده‌اند و چهار روستا نيز به طور صددرصد در اثر زلزله از بين رفته‌اند.

نماينده اهر و هريس در مجلس شوراي اسلامي با تاكيد بر اعزام گروه‌هاي امدادي، آمبولانس و اقلام خوراكي به زلزله‌زدگان اين مناطق گفت: از همه دستگاه‌ها و مسئولان مي‌خواهيم توجه ويژه‌اي به اين قضيه داشته باشند چرا كه شرايط در تعدادي از روستاها بسيار نامناسب است؛ به طوري كه اگر امشب اين امدادرساني به ويژه در روستاهاي بخش خواجه صورت نگيرد، زلزله‌زدگان تلف خواهند شد.

۱۳۹۱ خرداد ۹, سه‌شنبه

چگونه باید از جامعه در برابر علم دفاع کرد.




نویسنده : پل فایرآبند
مترجم: اعتماد، شاپور

در این مقاله قصد دارم که از جامعه و اعضای آن در برابر همهء ایدئولوژی‏ها،و نیز علم،دفاع کنم.  همه ایدئولوژی‏ها را باید در چشم انداز تاریخی نگاه کرد. نباید آنها را خیلی جدی گرفت. آنها را یا باید مانند افسانه‏های پریان خواند،افسانه‏هایی که مطالب جالب زیادی دارند ولی در ضمن‏ شامل دروغ‏های شرم‏آوری هم هستند،و یا مانند اندرزنامه‏هایی که ممکن است‏ دستور العمل‏های سودمندی باشند ولی چنانچه به طور کامل رعایت شوند مهلک خواهند بود.  امّا-آیا این نگرش عجیب و مسخره نیست ؟ طبعا[خواهید گفت که‏]علم بدون شک همیشه‏ در خط مقدم پیکار با مرجع‏گرایی‏1و خرافات بوده است.  [یا آنکه‏]افزایش آزادی فکری خود از قید عقاید مذهبی را مدیون علم هستیم؛[یا آنکه‏]رهایی بشریت از یوغ اشکال فکری خشک و کهنه را مدیون علم هستیم. [و اینکه‏]امروزه دیگر این اشکال فکری صرفا خواب‏هایی بد هستند-و همهء این مطالب را نیز از علم آموخته‏ایم.  علم و روشنگری هر دو یک چیز هستند- حتی افراطی‏ترین منتقدان جامعه چنین باوری دارند. [برای نمونه‏]، کروپوتکین‏2می‏خواهد همهء نهادها و اشکال عقیدتی سنتی را بر اندازد،به استثنای علم.  ایبسن از نهانی‏ترین شاخه‏های‏ ایدئولوژی بورژوایی قرن نوزدهم انتقاد می‏کند، ولی علم را دست نخورده باقی می‏گذارد.  لوی استروس به ما آموخته است که بر خلاف تصور مرسوم، فکر غربی قلهء بی‏همتای دستاورد انسانی نیست،ولی او هم علم را از طرح خود در مورد نسبی کردن ایدئولوژی‏ها کنار می‏گذارد.  مارکس و انگلس هم یقین داشتند که علم یار و یاور کارگران در تلاش آنان برای رهایی اجتماعی‏ و فکری خواهد بود. آیا همهء این انسان‏ها فریب خورده‏اند ؟ آیا همهء آنها در مورد نقش علم اشتباه‏ کرده‏اند ؟ آیا همهء آنها قربانی یک خیال واهی شده‏اند ؟
پاسخ من به این پرسش‏ها یک آری و خیر قاطع است.
اکنون اجازه دهید پاسخ خود را توضیح دهم.
استدلال من شامل دو قسمت است،یکی بیشتر کلی و دیگری بیشتر مشخص است.
قسمت اول آن بیشتر جنبه‏ای کلی دارد در حالی که قسمت دوم آن جنبه‏ای بیشتر شخصی‏ دارد. یکی بیشتر عام است در حالی که دیگری بیشتر خاص است.
استدلال کلی من ساده است. هر ایدئولوژی که سلطهء نظام فکری جامعی را بر ذهن آدمیان‏ در هم شکند به رهایی بشر کمک می‏کند. هر ایدئولوژی که به بشر امکان دهد تا باورهای‏ به ارث رسیده را مورد سؤال قرار دهد به روشنگری یاری می‏رساند. هر حقیقتی که بدون حساب‏ و کتاب باورهای مأثور خود را حکمفرما باشد جبّاری است که باید برانداخته شود و از هر کذبی‏ که بتواند ما را در برانداختن این جبّار یاری دهد باید استقبال کنیم. از این نتیجه می‏شود که علم‏ قرن هفدهم و هجدهم به واقع ابزاری برای رهایی و روشنگری بود. امّا از آن نتیجه نمی‏شود که‏ علم حتما چنین ابزاری باقی خواهد ماند. نه در علم و نه در هیچ ایدئولوژی دیگری،هیچ چیز فطری وجود ندارد که آنرا ذاتا رهایی بخش سازد،ایدئولوژی‏ها ممکن است انحطاط یابند و به‏ کیش‏هایی احمقانه تبدیل شوند. نگاه کنید به مارکسیسم. و برای پی بردن به اینکه علم امروز با علم سال 1950 زمین تا آسمان فرق دارد سطحی‏ترین نگاه کافی است.
برای نمونه،نقشی را که امروزه علم در تعلیم و تربیت ایفا می‏کند در نظر گیرید. از سنین‏ خیلی کم،«واقعیت‏های»علمی درست به همان گونه تدریس می‏شوند که در همین قرن گذشته‏ «واقعیت‏های»مذهبی تدریس می‏شدند. هیچ تلاشی برای بیدار کردن توانایی‏های انتقادی محصل انجام نمی‏گیرد تا او بتواند امور را در چشم انداز تاریخی‏شان ببیند. در دانشگاه‏ها وضعیت از این هم وخیم‏تر است،زیرا در آنجا شستشوی مغزی به نحو بسیار منظم‏تری صورت‏ می‏پذیرد. البته نه اینکه هیچ نقد و انتقادی وجود نداشته باشد. برای مثال،جامعه و نهادهای آن‏ به شدت،و غالبا به نحوی غیر منصفانه،حتی در دوران تحصیلات ابتدایی مورد انتقاد قرار می‏گیرند. امّا این انتقادات شامل حال علم نمی‏شود. در جامعه از احکام دانشمندان با همان‏ احترامی استقبال می‏شود که تا همین اواخر برای احکام اسقف‏ها و کاردینال‏ها ابراز می‏شد. برای‏ نمونه انگیزهء گرایش به«اسطوره زدایی»3در مجموع ناشی از تمایل به اجتناب از هر گونه برخورد مسیحیت با اندیشه‏های علمی است. اگر چنان برخوردی رخ دهد،آن گاه به یقین حق به جانب‏ علم است و نه مسیحیت. چنانچه در این بررسی فراتر روید خواهید دید که علم به همان اندازهء ایدئولوژی‏هایی که زمانی مجبور بود با آنها مبارزه کند سرکوبگر شده است. فریب این امر را نخورید که امروزه دیگر تقریبا هیچ کس به دلیل هواداری از ارتداد علمی کشته نمی‏شود. این امر هیچ ارتباطی با علم ندارد و فقط از سرشت عمومی تمدن امروزی ما سرچشمه می‏گیرد. امروزه‏ مرتدان علم هنوز با شدیدترین مجازاتی که در تمدن نسبتا شکیبای ما یافت می‏شود مواجه‏ می‏شوند.
امّا-آیا چنین توصیفی کاملا دور از انصاف نیست ؟ آیا من واقعیت را با کاربرد واژگانی‏ تحریف کننده و مغرضانه به صورتی مخدوش ارائه نداده‏ام ؟ آیا نباید وضعیت را به نحوی کاملا متفاوت توصیف کنیم ؟ گفتم که علم بسیار خشک و قالبی شده است، و دیگر ابزاری برای تغییر و رهایی نیست،بدون آنکه اضافه کنم علم به حقیقت یا لااقل به بخش مهمی از آن دست یافته‏ است. و در نتیجه مخالفان اضافه می‏کنند که با در نظر گرفتن واقعیت فوق در می‏یابیم که قالبی‏ بودن علم ناشی از ارادهء انسانی نیست، بلکه در ماهیت خود امور نهفته است. زیرا وقتی حقیقت‏ را کشف کرده باشیم-چه چاره‏ای برای ما وجود دارد جز تسلیم شدن به آن ؟
این جواب پیش پا افتاده هر چه باشد حرف تازه‏ای نیست و هر وقت ایدئولوژی معینی‏ می‏خواهد ایمان پیروانش را تقویت کند بدان متوسل می‏شود. «حقیقت»واژه‏ای است بیش از حد تصور خنثی. هیچ کس انکار نخواهد کرد که راستگویی کاری پسندیده،و دروغگووی ناپسند است. هیچ کس این مطالب را انکار نخواهد کرد-با وجود این هیچ کس هم نمی‏داند که حاصل‏ چنین نگرشی چیست. در نتیجه به آسانی می‏توان موضوع را تغییر داد و وفاداری به حقیقت را در امور روزانه به وفاداری به حقیقت ایدئولوژی، که چیزی جز دفاع کورکورانه از آن ایدئولوژی‏ نیست،تبدیل کرد. و البته به هیچ وجه حقیقت ندارد که ما باید تسلیم حقیقت شویم. اندیشه‏های‏ بسیاری زندگی بشر را هدایت می‏کنند. حقیقت یکی از آنهاست. آزادی و استقلال ذهنی‏ نمونه‏های دیگری است. اگر حقیقت، به مفهومی که برخی از ایدئولوژی پردازان در نظر دارند،با آزادی تعارض پیدا کند،آن گاه ما [حق‏] انتخاب داریم. می‏توانیم از آزادی دست بشوییم. ولی‏ همچنین می‏توانیم حقیقت را رها کنیم. (یا آنکه تصوری پیچیده‏تر و سنجیده‏تر از حقیقت را برگزینیم که دیگر با آزادی تعارضی نداشته باشد؛این راه حل هگل بود. »
انتقاد من از علم جدید این است که مانع آزادی اندیشه شده است. اگر برای این کار دلیل‏ بیاورند که علم به حقیقت رسیده است و اکنون به ناچار از آن تبعیت می‏کند،آن گاه خواهم گفت‏ که به جای کشف چنین هیولایی و سپس تبعیت از آن،چه بسیار کارهای بهتر که می‏توان انجام‏ داد.
بخش عام توضیحات من در همین جا به پایان می‏رسد.
[امّا]استلال مشخص‏تر دیگری هم برای دفاع از موقعیت استثنایی علم در جامعه امروزی‏ وجود دارد. به طور خیلی موجز،این استدلال به صورت زیر است:1)علم عاقبت روش درست‏ رابرای دستیابی به نتایج یافته است و 2)نتایج بسیاری وجود دارند که برتری این روش را ثابت‏ می‏کنند.
این استدلالی غلط است لیکن غالب تلاش‏هایی که برای نشان دادن نادرستی آن شده‏ است به بن‏بست می‏رسد. روش شناسی اکنون چنان از مطالب پیچیدهء توخالی پر شده که درک‏ خطاهای ساده در پایه و اساس آن بسیار دشوار است. اوضاع درست مانند پیکار با مار نه سر شده‏ است-تا یکی از سرهای زشتش زده می‏شود،هشت تبیین صوری دیگر جایش را می‏گیرد. در چنین موقعیت یگانه پاسخ، برخوردی سطحی است: وقتی پیچیدگی‏4،مضمون خود را از دست‏ می‏دهد تنها راه حفظ تماس با واقعیت، برخورد خام و سطحی است. این درست همان کاری‏ است که قصد انجامش را دارم.

علیه روش
قسمت اول استدلال مدعی است که روشی وجود دارد. این روش چیست و چه کاری می‏کند ؟  یکی از پاسخ‏ها، که دیگر مثل سابق هوادار ندارد این است که کار علم، گردآوری واقعیت‏ها و استخراج نظریه از آنهاست. این پاسخی قانع کننده نیست زیرا به معنای دقیق منطقی، نظریه‏ها هرگز از واقعیت‏ها نتیجه نمی‏شوند. و اگر بگوییم که با وجود این، نظریه‏ها پشتیبان واقعیت‏ها هستند،آن گاه به طور ضمنی مفهومی از پشتیبانی را فرض گرفته‏ایم که الف)این نقص را [آشکارا] نشان می‏دهد و ب)آن قدر پیچیده هست که به ما امکان دهد بگوییم واقعیت‏ها تا چه حد از نظریه‏ای مثل نسبیت آینشتاین پشتیبانی می‏کنند. امّا چنین مفهومی امروزه وجود ندارد و احتمال چندانی هم وجود ندارد که هرگز بتوان به آن دست یافت. (یکی از مسائل این‏ است که ما به مفهومی از پشتیبانی نیاز داریم که بتوان به کمک آن گفت که واقعیت کلاغ‏های‏ خاکستری از«همهء کلاغ‏ها سیاه هستند»پشتیبانی می‏کند.) میثاق گرایان‏5 و هواداران مکتب‏ ایده‏آلیسم استعلایی‏6به این امر پی برده معتقد بودند که نظریه‏ها فقط به واقعیت‏ها شکل‏ می‏بخشند و آنها را منظم می‏کنند و در نتیجه می‏توان آنها را به رغم همه چیز حفظ کرد. آنها را می‏توان حفظ کرد زیرا ذهن بشر آگاهانه یا ناآگاهانه نقش نظم دهندهء خود را ایفا کرده است.  [ولی‏] ایراد پیروان این دیدگاه‏ها آن است که چیزی را به ذهن نسبت می‏دهند که می‏خواهند در تبیین جهان به کار بندند، یعنی این نکته که جهان به گونه‏ای منظم کار می‏کند. فقط یک دیدگاه‏ وجود دارد که بر همهء این دشواری‏ها غلبه می‏کند. این دیدگاه دوبار در قرن نوزدهم مطرح شد، یک بار جان استوارت میل در رسالهء جاودانی دربارهء آزادی آن را مطرح ساخت و بار دیگر داروین گرایان که داروین گرایی را به نبرد میان اندیشه‏های تعمیم دادند. این دیدگاه با مسأله سرشاخ‏ می‏شود: بدون توسل و مراجعه به نظریه‏های دیگر، نه می‏توان نظریه‏ای را توجیه کرد و نه‏ می‏توان برتری آن را نشان داد. موفقیت یک نظریه را با توسل و مراجعه به نظریه‏ای جامع‏تر می‏توانیم توضیح دهیم(برای مثال،موفقیت نظریهء نیوتون را می‏توان با نظریهء نسبیت عام‏ توضیح داد)؛و از راه مقایسه آن با نظریه‏های دیگر می‏توانیم توجیه کنیم که چرا آن را ترجیح می‏دهیم. چنین مقایسه‏ای برتری نظریه‏ای را که انتخاب کرده‏ایم تثبیت نمی‏کند. در واقع، نظریه‏ای که انتخاب کرده‏ایم شاید خیلی هم بی‏پایه و دارای تناقض‏های منطقی باشد و با واقعیت‏های جا افتاده در تعارض قرار گیرد،ممکن است بسیار پیچیده، ناروشن، و در موارد مهمی وصله پینه‏ای یا به زبان فنی ارتجالی باشد. با این همه،چه بسا از هر نظریهء دیگری که در آن لحظه وجود دارد بهتر باشد. در واقع ممکن است بهترین نظریه بی‏پایهء موجود باشد. از سوی‏ دیگر،معیارهای قضاوت هم به نحوی مطلق انتخاب نمی‏شوند. پیچیدگی استدلال ما با هر انتخاب جدیدی افزایش می‏یابد؛همین طور معیارهای ما. معیارها درست همانند نظریه‏ها با یکدیگر رقابت می‏کنند،و ما معیارهایی را بر می‏گزینیم که برای موقعیت تاریخی که در آن دست‏ به انتخاب می‏زنیم از همه مناسب‏تر باشند. گزینه‏های رد شده (نظریه‏ها،معیارها،«واقعیت‏ها») حذف نمی‏شوند. آنها عوامل تصحیح کننده‏اند(در هر حال،چه بسا در انتخاب خود اشتباه کرده‏ باشیم)، و افزون بر این، مضمون دیدگاه‏های برگزیده را روشن می‏سازند. (اگر ساختار نظریه‏های‏ رقیب نظریهء نسبیت را بفهمیم خود نظریهء نسبیت را هم بهتر درک خواهیم کرد؛ فقط وقتی‏ به معنای کامل آزادی پی خواهیم برد که تصوری هم از زندگی تحت حکومتی خودکامه و از محاسن آن -که کم هم نیستند-و نیز از معایب آن در سر داشته باشیم.) بر اساس چنین برداشتی‏ دانش عبارت است از اقیانوسی از گزینه‏های مختلف که به کمک اقیانوسی از معیارها کانال‏بندی‏ و تقسیم‏بندی شده است.
چنین برداشتی از دانش ذهن ما را به گزینش‏های مبتکرانه وا می‏دارد و باعث رشد آن می‏شود.  این برداشت به ذهن ما قدرت انتخاب،خلاقیت و انتقاد می‏بخشد.
امروزه این دیدگاه غالبا به کارل پوپر نسبت داده می‏شود. لیکن میان دیدگاه پوپر و میل‏ تفاوت‏های بسیار اساسی وجود ارد. در وهلهء نخست،پوپر نظریه خود را برای حل مسألهء خاصی در زمینهء معرفت شناسی بسط داد- او می‏خواست«مسألهء هیوم»را حل کند. اما علاقه و اندیشهء میل متوجه شرایط مناسب برای رشد بشر است. معرفت شناسی او نتیجهء نظریهء معینی‏ در مورد انسان است،و نه بر عکس. افزون بر این،پوپر تحت تأثیر محفل وین همیشه پیش از بحث و بررسی یک نظریه،شکل منطقی آن را بهبود می‏بخشد،در حالیکه میل هر نظریه‏ای را به همان شکلی که در علم پدیدار می‏شود به کار می‏گیرد. ثالثا،معیارهای پوپر قالبی و ثابت‏ هستند در حالی که معیارهای میل می‏توانند پا به پای موقعیت تاریخی تغییر کنند. و نکتهء آخر اینکه معیارهای پوپر رقبا را برای همیشه حذف می‏کنند: نظریه‏هایی که ابطال پذیر نیستند یا ابطال پذیرند و ابطال شده‏اند جایی در علم ندارند. معیارهای پوپر روشن، بی‏ابهام، و به طور دقیق‏ صورتبندی شده‏اند؛ در حالیکه معیارهای میل چنین نیستند. این امر فقط در صورتی حسن‏ به شمار می‏آمد که خود علم هم روشن، بی‏ابهام، و به طور دقیق صورتنبندی شده،بود.خوشبختانه،علم این چنین نیست.
در درجهء اول،هیچ نظریهء علمی انقلابی و جدیدی هرگز به نحوی صورتبندی نمی‏شود که به‏ ما امکان دهد بگوییم تحت چه شرایطی باید آن را نظریه‏ای در معرض خطر بدانیم:بسیاری از نظریه‏های انقلابی ابطال پذیر نیستند. البته انواع ابطال پذیر آنها همیشه وجود دارند،لیکن تقریبا هیچ وقت با گزاره‏های پذیرفته شدهء پایه‏ای‏8سازگار نیستند:هر نظریهء نسبتا مهمی نظریه‏ای‏ ابطال شده است. افزون بر این،نظریه‏ها نقص‏های صوری نیز دارند،بسیاری از آنها دچار تناقض‏های منطقی،اصلاحات ارتجالی و مانند آنها هستند. کاربرد مو به موی معیارهای پوپری‏ علم را نابود می‏کند بی‏آنکه چیز بهتری را جانشین آن سازد. معیارهای او به عنوان وسیلهء کمکی‏ علم بی‏فایده‏اند.
در دههء اخیر،متفکران مختلفی،از جمله کوهن و لاکاتوش،به این مطلب پی برده‏اند. عقاید کوهن جالبند امّا افسوس که بسیار مبهم‏تر از آنند که به چیزی جز بحث‏های جنجالی توخالی‏ دامن زنند. اگر حرف مرا باور نمی‏کنید،به مطالب چاپ شده نگاهی بیندازید. قلمرو مکتوب‏ فلسفهء علم در تاریخ خود هیچ گاه تا این اندازه با هجوم این همه آدم بادمجان دور قاب‏چین و بی‏صلاحیت رو به رو نبوده است. کوهن حتی آدم‏هایی را که اصلا نمی‏دانند چرا سنگ به زمین‏ می‏افتد تشویق می‏کند تا در مورد روش علمی با اعتماد به نفس سخن گویند. البته من هیچ‏ ایرادی به نبود صلاحیت نمی‏گیرم، اما وقتی نبود صلاحیت با تنبلی فکری و ادعای حق به جانبی‏ همراه شود چاره‏ای جز اعتراض ندارم. و این درست همان چیزی است که رخ می‏دهد. آنچه‏ نصیب ما می‏شود اندیشه‏های غلط ولی جالب نیست، بلکه یا افکاری است کسالت‏آور یا الفاظی که با هیچ فکر بکری ارتباط ندارد. ثانیا، هر جا که می‏کوشیم تا افکار کوهن را مشخص‏تر کنیم معلوم می‏شود که غلط هستند. مثلا آیا در تاریخ اندیشه هرگز دوره‏ای به نام دورهء علم‏ متعارف وجود داشته است ؟ خیر- و هر کس جز این فکر می‏کند، این گوی و این میدان، خلافش را ثابت کند.
دیدگاه لاکاتوش بسیار پیچیده‏تر و سنجیده‏تر از دیدگاه کوهن است. او به جای نظریه‏ها، به برنامه‏های تحقیقاتی نظر دارد که عبارتند از دنباله‏هایی از نظریه‏ها که با روش‏های تعدیل، موسوم به اصول راهنما،با یکدیگر مرتبط می‏شوند. هر نظریه‏ای از یک دنباله ممکن است پر از عیب و ایراد و دچار انواع و اقسام ناهنجاری‏ها، تناقض‏های منطقی، و ابهامات باشد. امّا آنچه‏ اهمیت دارد نه صرف شکل یک نظریه بلکه گرایشی است که کل دنباله نشان می‏دهد.  [در چارچوب چنین دیدگاهی‏] تحولات تاریخی و دستاوردهای یک دورهء طولانی را مورد قضاوت قرار می‏دهیم و نه موقعیت موجود در یک زمان خاص را. به این ترتیب، تاریخ و روش شناسی با یکدیگر ترکیب می‏شوند و یک کل واحد را تشکیل می‏دهند. بر مبنای این‏ برداشت،  تحقیقاتی وقتی پیشرفت می‏کند که دنبالهء نظریه‏ها به پیش‏بینی‏های جدید بینجامد. و برنامه تحقیقاتی وقتی رو به انحطاط است که کار آن فقط جذب واقعیت هایی باشد که بدون کمک آن کشف شده‏اند. یکی از برجسته‏ترین جنبه‏های روش شناسی لاکاتوش این است‏ که چنین ارزیابی‏هایی دیگر در بند قواعد روش شناختی نیستند،همان قواعدی که به دانشمند امر و نهی می‏کند که کدام برنامهء تحقیقاتی را حفظ کند و کدام را رها سازد. دانشمندان می‏توانند لجوجانه هواخواه یک برنامهء رو به انحطاط باقی بمانند، آنان حتی می‏توانند کاری کنند که این‏ برنامه از رقبای خود سبقت گیرد،و در نتیجه هر گامی که بر می‏دارند گامی معقول است (به شرط آنکه برنامه‏های رو به انحطاط را همچنان رو به انحطاط خوانند و برنامه‏های رو به پیشرفت را رو به پیشرفت). این مطالب همه نشان می‏دهند که لاکاتوش الفاظی ارائه می‏دهد که صرفا در ظاهر عناصر یک روش شناسی را تشکیل می‏دهند؛ او روش شناسی معینی ارائه نمی‏دهد.  [به عبارت دیگر]، بنابر پیشرفته‏ترین و سنجیده‏ترین روش شناسی موجود، روشی وجود ندارد.  پاسخ من به بخش اول استدلال مشخص در همین جا خاتمه می‏پذیرد.
علیه نتایج
بنابر قسمت دوم استدلال مشخص ،علم شایستهء موقعیت خاصی است زیرا نتایجی‏[بسیار] به بار آورده است. این نکته فقط وقتی استدلالی پذیرفتنی می‏شود که بتوان فرض کرد که هیچ چیز دیگری هرگز نتیجه‏ای به بار نیاورده است. حال گیریم که تقریبا همهء کسانی که موضوع‏ را مورد بحث قرار می‏دهند چنین فرض کنند. همچنین گیریم که اثبات غلط بودن این فرض کار آسانی نباشد. اشکال زندگی متفاوت با علم یا از بین رفته‏اند یا چنان انحطاط یافته‏اند که هر نوع‏ مقایسهء منصفانه‏ای غیر ممکن است. مع هذا وضعیت حاضر به بدی دههء گذشته نیست. ما اکنون‏ با روش‏هایی در تشخیص و درمان پزشکی آشنا شده‏ایم که بسیار مؤثرند (و چه بسا موثرتر از روش‏های مشابه در پزشکی غربی باشند) ولی در عین حال بر ایدئولوژیی اتکا دارند که از ریشه‏ با ایدئولوژی علوم غربی متفاوت است. ما اکنون می‏دانیم که پدیده‏هایی چون تله‏پاتی و تله‏کینسیس( sisenikelet )وجود دارند که رهیافت علمی آنها را نادیده گرفته است،در حالی که‏ ممکن است برای انجام تحقیق به سبکی کاملا جدید کارساز باشند. (متفکران قدیم چون‏ هاینریش کورنلیوس آگریپا9، جان دی‏10،و حتی بیکن از وجود چنین پدیده‏هایی باخبر بودند.) و عاقبت- آیا درست نیست که کلیسا روح آدمیان را رستگار می‏ساخت در حالی که علم غالبا درست عکس آن عمل می‏کند ؟ البته،دیگر کسی به آن هستی شناسی که مبنای این قضاوت را تشکیل می‏دهد باور ندارد. چرا ؟ درست به خاطر فشارهای ایدئولوژیکی که مشابه امروزی آنها ما را وا می‏دارد که فقط به علم گوش فرا دهیم و هر چیز دیگر را نادیده گیریم.
همچنین درست‏ است که پدیده‏هایی از قبیل تله‏کینسیس و طب سوزنی ممکن است عاقبت جذب بدنهء علم‏ شوند و در نتیجه پدیده‏هایی«علمی»خوانده شوند،لیکن این امر فقط پس از مقاومت در طی‏ دوره‏ای طولانی رخ می‏دهد،دوره‏ای که در طی آن علمی که هنوز شامل آن پدیده‏ها نیست تلاش‏ می‏کند تا بر آن اشکال زندگی که چنین پدیده‏هایی را در بر می‏گیرد چیره شود. و این امر به ایراد دیگری بر قسمت دوم استدلال مشخص منجر می‏شود. این واقعیت که علم در برگیرندهء نتایج‏ است فقط در صورتی نکته‏ای مثبت برای علم محسوب می‏شد که این نتایج را علم به تنهایی،و بی‏هیچ کمک خارجی،به دست آورده بود. نگاهی سطحی به تاریخ نشان می‏دهد که علم نتایج‏ خود را هرگز از این طریق به دست نمی‏آورد. وقتی کوپرنیک تصوری جدید از جهان ارائه داد،نه‏ به آثار اسلاف علمی خود بلکه به آثار فیثاغورس مسلک دیوانه‏ای چون فیلولائوس‏11مراجعه‏ کرد. اندیشه‏های او را برگرفت و از آنها در برابر همهء معقول روش علمی دفاع کرد. مکانیک‏ و فیزیک نور تا حد زیادی مدیون صنعتگران است و پزشکی مدیون قابله‏ها و جادوگران. در همین عصر خودمان شاهد بوده‏ایم که چگونه دخالت دولت ممکن است باعث پیشرفت علم شود: وقتی کمونیست‏های چین در برابر احکام متخصصان سر خم نکردند و دستور دادند پژشکی سنتی از نو در دانشگاه‏ها و بیمارستان‏ها رواج یابد، در سراسر جهان هیاهویی به پا شد که دیگر باید فاتحهء علم را در چین خواند. اما درست عکس این حادثه رخ داد: علم چین پیشرفت‏ کرد و علم غرب از آن آموخت. هر موردی را که بررسی کنیم می‏بینیم که پیشرفت‏های علمی‏ عظیم در اثر دخالت خارجی رخ می‏دهند، دخالتی که بر اساسی ترین و«معقول»ترین قواعد روش شناسانه غلبه می‏کند. درسی که باید گرفت روشن است: هیچ استدلالی وجود ندارد که‏ بتوان به کمک آن نقش استثنایی علم در جامعهء امروز را ثابت کرد. علم کارهای زیادی انجام داده‏ است،ولی ایدئولوژی‏های دیگر نیز همین تأثیر را داشته‏اند. علم غالبا منظم عمل می‏کند، ولی‏ ایدئولوژی‏های دیگر نیز چنین می‏کنند (کافی است که به اسناد مباحثات عقیدتی بسیاری که در تاریخ کلیسا صورت گرفته است مراجعه کنید) و افزون بر این، قواعد معین و مسلطی وجود ندارند که رعایتشان در هر موقعیتی الزامی باشد. هیچ «روش شناسی علمی» وجود ندارد که‏ بتواند علم را از همهء چیزهای دیگر متمایز سازد. علم صرفا یکی از ایدئولوژی‏های متعددی‏ است که جامعه را به پیش می‏راند و باید با آن همان رفتاری را داشت که با سایر ایدئولوژی‏ها.  (این حکم حتی در مورد پیشرفته‏ترین و دیالکتیکی‏ترین قسمت‏های علم نیز صادق است). این‏ نتیجه چه پیامدهای دیگری به دنبال دارد ؟
مهمترین پیامد این است که باید میان دولت و علم جدایی صوری ایجاد شود،درست‏ به همان گونه که امروز میان دولت و کلیسا جدایی صوری وجود دارد. علم می‏تواند در جامعه‏ نفوذ داشته باشد ولی فقط تا آن حد که هر گروه سیاسی یا گروه فشار دیگری مجاز است بر جامعه‏ تأثیر بگذارد. در مورد طرح‏های مهم می‏توان با دانشمندان مشورت کرد ولی قضاوت نهایی باید به نهادهای مشورتی آزاد و منتخب مردم واگذار شود. بیشتر اعضای این نهادها باید از میان مردم‏ عادی باشند. آیا مردم عادی می‏توانند به قضاوت درستی دست یابند؟ بی‏تردید آری، زیرا در توانایی، پیچیدگی‏ها و موفقیت‏های علم بسی اغراق شده است. یکی از سرور انگیزترین تجارب‏ روزمره این است که چگونه یک وکیل، که از مردم عادی است، می‏تواند در دادگاه، نقاط ضعف‏ شهادت یا نظر کارشناسی با صلاحیت‏ترین کارشناس‏ها را بر ملا سازد و از این طریق هیأت‏ منصفه را در صدور رأی هدایت کند. علم، کتاب سربسته‏ای نیست که فقط پس از سال‏ها کارآموزی فهمیده می‏شود. علم فعالیتی فکری است که هر فرد علاقه‏مندی می‏تواند به بررسی و نقد آن بپردازد و اگر دشوار و عمیق به نظر می‏رسد به دلیل تبلیغات منظم و گمراه کنندهء بسیاری‏ از دانشمندان است. (هر چند خوشبختانه همهء آنان در این کار دخیل نیستند.) نهادهای دولتی، وقتی دلیلی برای رد کردن قضاوت دانشمندان دارند، هرگز نباید در این کار تردید کنند. چنین ردّی‏ افکار عمومی را پرورش می‏دهد،و به مردم اعتماد به نفس بیشتری می‏بخشد، و حتی چه بسا در بهبود اوضاع مؤثر افتد. در مورد تعصب افراطی و چشمگیر نهادهای علمی می‏توان گفت ای‏ کاش وقایعی از قبیل قضیهء لیسنکو12بیشتر رخ دهد. (در قضیهء لیسنکو نیز ایراد اصلی دخالت‏ دولت نیست، بلکه دخالت توتالیتر یا خودکامه واری است که مخالفان را می‏کشد به جای آنکه‏ صرفا توصیهء آنها را نادیده گیرد.) درود بر بنیاد گرایان مسیحی کالیفرنیا که توانستند صورت‏بندی‏ خشک مغزانهء نظریهء تکامل را از کتاب‏های درسی حذف کنند و به جای آن روایت سفر پیدایش‏ را قرار دهند. (لیکن یقین دارم آنها نیز اگر فرصت می‏یافتند جامعه را به تنهایی اداره کنند به همان‏ اندازهء دانشمندان امروزی متعصب و توتالیتر می‏شدند. )
ایدئولوژی‏ها چیزهای خیلی خوبی هستند ولی به شرط آن که در کنار ایدئولوژی‏های دیگر به کار آیند. به محض آن که محاسنشان به حذف مخالفان بینجامد، کسالت‏آورد و جزمی‏ می‏شوند.) اما مهم‏ترین تغییر باید در رشتهء تعلیم و تربیت رخ دهد.
(*)این نوشته ترجمهء بخشی از مقالهء زیر است:
paul feyerabend ," how to defend society against science " in i. hacking ( ed.  ), scientific revolutions ,1981, . pp 156-167.
پی نوشت‏ها:
(1).  authoritarianism
(2).  Kropotkin،انقلابی و آنارشیست روس،1842-1921.
(3).  demythologization
(4).  sophistication
(5).  conventionalists
(6).  Transcendental idealists
(7).  Ad hoc
(8).  Accepted basic statement
(9).  Agrippa von netteahaim هاینریش کورنلیوس آگریپا، پزشک،شیمیدان و فیلسوف آلمانی،1486-1535.
(10).  John Dee
(11).  philolaos
(12).  lyssenko، گیاه‏شناس و زیست‏شناس شوروی سابق،1897-1976،هوادار طبقاتی ساختن همهء علوم، از جمله علوم اثباتی بود. نظریه‏های او برای مدتی در شوروی با اقبال رسمی رو به رو شد اما سپس با انتقاد و رد کامل مواجه گشت.

بازی پورتوریکو

    این یکی از بازی های مورد علاقه‌ی من و همسرم است. هر دو در آن مدعی هستیم، بر سر آن دعواها کرده‌ایم و هر کدام از ما برای پیروزی در این ب...