۱۳۹۲ دی ۲, دوشنبه

برای فهمیدن این مسئله فقط یک راه وجود دارد: لنین بخوانید!







من به عنوان "فعال سابق دانشجوئی" مصاحبه نکرده ام. بلاخره باید تیتری برای گفتگو انتخاب می کرده اند و خوب مسئله خاصی نیست اما در کل من از عباراتی مثل فعال سابق دانشجوئی، زندانی سیاسی سابق، همسر فلان فعال سیاسی، پارتنر فلان فعال حقوق بشر ، کارشناس حقوق بشر، مطلع مسائل سیاسی و غیره خنده ام می گیرد. این عناوین برای وصله کردن افراد بی ربط به موضوعات مختلف است. البته اینجا تقصیر از مجله هفته نیست. مجله هفته مطالب را بدون حتی یک کلمه سانسور منتشر می کند.




*****
مجله هفته » بحث آزاد » مصاحبه با عابد توانچه، فعال سابق دانشجویی به مناسبت روز دانشجو

۱۶ آذر ۱۳۹۲     
رضا اسدی

۱- جنبش دانشجویی (صرف نظر از این بحث که آیا چنین جنبشی در ایران وجود دارد)، چه امکاناتی را می‌تواند برای جنبش های مدنی و حرکت های سیاسی و جنبش های معطوف به بحث زنان، محیط زیست و کارگری و … داشته باشد؟ به عبارت دیگر جنبش دانشجویی تا چه حد می‌تواند بطور مستقل نقش آفرین باشد و موج اجتماعی ایجاد نماید؟

معمولاً وقتی این سوال پرسیده می‌شود یک پاسخ شیک و آماده برای آن وجود دارد که عبارت است از “جنبش دانشجوئی باید به عنوان نیروی واسطه برای اتحاد جنبش‌های اجتماعی دیگر نظیر جنبش کارگری، جنبش زنان و غیره استفاده کرد.” این ادعا چندان پرت و نادرست نیست ولی به شرط لحاظ شدن چندین اما و اگر، و باید و نباید. به هر حال من از این پاسخ شیک و آماده استفاده نمی کنم برای آنکه در رسانه‌های دست راستی به اندازه کافی از این دست جملات شاعرانه وجود دارد.

ما در ایران و در این مقطع زمانی هیچ جنبش اجتماعی و سیاسی ‌ای نداریم. شاید گروه‌هایی برای شکل دادن چنین جنبش‌هایی تلاش می‌کنند یا فکر می‌کنند که دارند تلاش می‌کنند ولی فعلاً نتیجه این است که ما در ایران هیچ جنبش اجتماعی و سیاسی نداریم. کلماتی هستند که بدون اینکه به معنی و مفهوم آنها توجه شود مدام از دهان نیروهای سیاسی ایران شنیده می‌شود. این کلمات به مرور از معنی و مفهوم اصلی خود تهی می‌شوند و به عنوان پر کننده صحبت‌های یک اقلیت جدا از جامعه در می‌آیند. مثل خیلی از کلمات و ضرب المثل ‌های زبان فارسی که خیلی از افراد به صورت روزمره استفاده می‌کنند ولی معنی آنها را نمی‌دانند. مثل اشعاری که خوانده می‌شود و کل فهم خواننده از آن این است که باید سرش را در هنگام خواندن آنها تکان دهد.

اسم هر ۴ نفر آدمی که کاری می‌کنند یا نمی‌کنند را که نمی‌توان گذاشت جنبش. بهترین مثال برای این مسئله، اعتراضات پس از انتخابات ۸۸ در ایران است. هر کس به تقلید از آنچه در شبکه‌های ماهواره‌ای یا سایت‌های اینترنتی می‌شنید از عبارت “جنبش سبز” برای آن استفاده می‌کرد. یادم هست دکتر ناصر زرافشان در مصاحبه‌ای ضمن صحبت به این موضوع اشاره کرد که “جنبش” باید ویژگی‌ها و محورهایی داشته باشد که جریان سبز فاقد آن است و بنابراین نتیجه گرفتند که نمی‌توان از اصطلاح “جنبش” در مورد آن استفاده کرد. پیرو همین حرف ‌ها پیش بینی کردند که ظرف یک سال آینده اثری از این موج باقی نخواهد ماند. در آن زمان موج بی امان مخالفت و تخریب از همه طرف به خصوص از جانب نیروهای چپ موتلف و متحد گروه‌های اصلاح طلب سرازیر شد. می‌گفتند و می‌نوشتند که “آقای زرافشان پنجره خانه یا دفتر کارت را باز کن و مردم را در خیابان ببین تا بفهمی که جنبش هست یا نیست؟” یعنی اوج درک یک نفر که اسم خودش را روشنفکر، کنشگر اجتماعی، مترجم و غیره گذاشته بود از جنبش این بود که وقتی پنجره را باز کنی و تعدادی از مردم در خیابان باشند این “جنبش” است. رسانه‌ های راستگرای اپوزیسیون هم برای هر گل نوشکفته‌ ای که از گلدان فیس بوک یا محافل پروغرب جوانه زده باشد جنبشی دست و پا می‌کنند تا این گل نوشکفته را عضو و یا رهبر یک جنبش اجتماعی “دموکراسی خواه“، “آزادی خواه” و صد البته “ضد خشونت” و “معتقد به اصلاحات تدریجی“، “گریزان از انقلاب“، “معتقد به پایان دوران امپریالیسم” و غیره معرفی کنند. به طور خلاصه در حال حاضر ” به عمد” تلاش می‌شود تا هر کمپینی را یک جنبش معرفی کنند.

من روی این مثال در چند صحبت دیگر هم تاکید داشته‌‌ام. این یک تجربه معمولی نیست. یک رخداد و حادثه نیست که با جهت وزش باد روی داده باشد. این قدرت تحلیل است و چون تجربه‌ای است که آنرا از نزدیک دیده‌ام و لمس کرده‌ام تاثیر زیادی روی من گذاشته شده است. در دورانی که بسیاری از نیرو های چپ به تمسخر ناشی از منزه طلبی و یا انحلال طلبی محض روی آورده بودند این موضع گیری قدرت تحلیل عملاً به من نشان داد. در دورانی که همه اثیر گرد و خاک زمین بازی بودند و شعاع دید بیشتر از نیم متر نبود این موضع گرفته شد. مشکلاتی که نیروهای سوسیالیست و چپ درگیر آن هستند مستقیم یا غیر مستقیم به دلیل نبود یک تحلیل جامع طبقاتی است. بدون این تحلیل هیچ نوع نظم، برنامه و هدفی نمی توند وجود داشته باشد. این تحلیل زمانی ارائه شده که کسی جرات بیان چنین حرف‌هایی را نداشت و بسیاری دکتر زرافشان را نصیحت می کردند که همرنگ جماعت شود و دست از بیان چنین مواضعی بردارد. هیچ تردیدی وجود نداشت چرا که تحلیلی وجود داشت. تحلیل لازمه حرکت، مسیر حرکت، تعیین کننده موقعیت نیروهای سیاسی و اجتماعی است. وجود تحلیل طبقاتی برای نیروئی که زیر ضربات مداوم هژمونی طبقات مسلط قرار دارد و قصد دارد و باید این مناسبات طبقاتی را به هم بزند حیاتی است. این تحلیل، مراحل مختلف پیشبرد استراتژی و تاکتیک را روشن می کند. تزهای آوریل لنین که معکوس کننده مناسبات سرکوب بود نه الهام است و نه حادثه، زاده تحلیل طبقاتی از شرایط زمانی و مکانی مخصوص به خودش است.

متاسفانه مشکل بزرگ فعالان دانشجوئی در ایران از ۷۴ تا امروز این بوده است که به سمت “موج آفرینی” حرکت کرده است و تلاش بسیاری صورت گرفته است آنرا در همین نقش محدود کنند. البته فعالان دانشجوئی در مقاطعی سعی کرده‌اند جای خالی جنبش‌ها و احزاب را در ایران پر کنند و از همین راه متحمل پرداخت هزینه‌های زیادی شده‌‌اند. دانشجویان یک دانشگاه و به طور کلی دانشجویان کشور ما بافت فرهنگی، اجتماعی و سیاسی مشخصی ندارند. متعلق به طبقات گوناگونی هستند _یا بهتر است بگوئیم بودند_ و البته با “خصوصی شدن آموزش” در ایران تعداد کسانی که از طبقات متوسط و بالای جامع وارد دانشگاه می‌شوند افزایش یافته است و این ناهمگونی طبقاتی در حال تبدیل شدن به ایجاد هژمونی مطلق نیمه بالائی جامعه بر دانشگاه‌ها است. مشابه قانونی که در زمان نیکلای دوم برای خنثی سازی اصلاحات اجباری تزار قبلی روسیه وضع شد. هزینه ثبت نام ۵ برابر شد تا بدون منع قانونی و با اهرم قدرتمند اقتصادی، فرزندان خانواده های بی بضاعت از آموزش دانشگاهی محروم شوند.

عمر فعالیت یک دانشجو ۴ و یا نهایتاً ۷ سال است. این بازه زمانی به شرطی است که نخواهیم برآورد کنیم چه زمانی لازم است تا یک دانشجوی تازه وارد فعال شود و از دل این فعالیت چه نوع آگاهی ‌ای کسب کند. فعالان دانشجویی بسیاری بعد از ازدواج، شروع کسب و کار، خدمت سربازی و غیره از دور فعالیت خارج شده‌اند. اینجاست که سوال می‌شود وقتی طرح مسئله، منافع مشترک جمعی، هدف، برنامه، مداومت، استمرار، عمل جمعی، خواست مشخص، آگاهی و سازماندهی وجود ندارد که باعث این مقدار ریزش نیرو شده است چطور باید به چنین موج‌هایی نام جنبش اتلاق کرد؟

وقتی فعالین دانشجوئی می‌توانند ادعای سلسله جنبانی و یا فعالیت در جنبش دانشجوئی را داشته باشند که رابطه ارگانیک با یک طبقه و یا طبقات مشخصی از جامعه داشته باشند. برای چنین منظوری به سازمان حرفه‌ای سیاسی با هدف تغییر مناسبات شکل گرفته حول یک یا چند تضاد اجتماعی نیاز است. در حالتی که هر دو وجود داشته باشند یک رابطه دیالکتیکی بین آنها برقرار است و در صورت عدم وجود هر یک از این دو باید هدف جمعی یک شق موجود معطوف به ایجاد شق دیگر باشد.

در چنین حالتی فعالین دانشجوئی در غالب جنبش دانشجوئی از کالاهائی یکبار مصرف به ابزارهایی با دوام تبدیل می‌شوند که پس از پایان دوره دانشجوئی از بین نمی‌روند و در جائی قرار می‌گیرند که در حال پرورش و تربیت برای آن بوده‌اند.

توجهی که امروز در رسانه‌های راستگرا برای جنبش سازی می‌شود دقیقا تلاش برای جایگزین کردن جنبش به جای طبقه است. بدیل سازی برای واژه ای که سیستم سرمایه داری از آن هراس دارد. تلاش برای عقب زدن و مهجور کردن هر نوع آگاهی طبقاتی است.

بدون حزب، فعالیت سیاسی بی معنا است. جنبش‌ ها اگر بخواهند به ریشه‌ها دست ببرند دیدگاهشان به ناچار معطوف به کسب قدرت سیاسی می‌شود. این نیاز را حس خواهند کرد و این فاز، مسیر حرکت و دیدگاه یک جنبش را زیر و رو می‌کند. دانشگاه در شرایطی که ما در آن قرار داریم شبیه آزمایشگاه است و بیشتر از این هیچ چیز نیست.

۲ -یکی از پیش فرض های تحلیل گران در بررسی جنبش های دانشجویی و نقش آنها این است که می گویند خصلت دانشجویان فعال “عدم وابستگی و عدم نگاه شخصی و دنیوی به فعالیت هاست و دانشجو وابستگی افراد دیگر جامعه را ندارد“. این پیش فرض را برای ایران قبول دارید؟

کاملاً مخالفم. فعال دانشجوئی از فعالیت دانشجوئی خود نفع شخصی می‌برد همچنان که هر فعال سیاسی یا اجتماعی از فعالیت خود نفع شخصی می‌برد. از این فعالیت هویت فردی و اجتماعی کسب می‌کند. دنیای خود را تغییر می‌دهد یا بزرگتر می‌کند. علائم شناسه پیدا می‌کند. یا این علائم شناسه در جمع تشخیص داده می‌شود و خودش نیز در دنیایی که در آن قرار دارد خودش را می‌شناسد. از فعالیت‌های آگاهانه خودش لذت می‌برد و همزمان ناخودآگاه خودش را هم تغذیه می‌کند. جائی که با یک آگاهی، یک نظام فکری منجسم _صرف نظر از عمق درک نسبت به آن نظام فکری_ حضور دارد در اینکه منافع طبقاتی در تک تک ذره‌های وجودی فرد در حال جنبش و تقلا است تردیدی وجود ندارد.

عبارت “عدم وابستگی و نگاه دنیوی به فعالیت” بی معنی و خنده دار است. مسئله طور دیگری است. دانشجو به دلیل عدم مشغولیت به کار و کسب درآمد، فرصت این را دارد که بخش آزاد زمان زندگی خود را صرف امور دلخواه کند یا صرف اموری که در معرض آن قرار گرفته و برایش جذابیت پیدا کرده است.

انسان ‌هایی که بخش مفید زندگی خود را در حال تولید ارزش اضافی برای خریداران نیروی کار هستند در ساعات دیگر زندگی رمق جسمی و کشش روانی لازم برای فعالیت‌های دیگر را ندارند مگر آنکه این فعالیت ‌ها سطحی و معطوف به سرگرمی و فراموشی باشد. تفاوت یک فعال کارگری که خود شاغل است و وارد فعالیت سیاسی و اجتماعی می‌شود با فعالینی که شغلی ندارند و از راه ‌های دیگری بدون فروش نیروی کار صاحب درآمد هستند در همین است. فعالیت صنفی، اجتماعی و سیاسی یک فعال کارگری خودآگاه و ناخودآگاه معطوف به انجام فعالیتی به منظور تغییر شرایط زیستی و جایگاه اجتماعی خواهد بود. همچنین به روابط و سازکارهای جمعی، اجتماعی و ساختار تولیدی آن جامعه که حافظ نظم موجود و سیادت طبقه استثمار کننده است.

شغل یک فرد معرف و به وجود آوردنده محدودیت‌های اجتماعی و سیاسی او نیز هست. وقتی شغلی وجود ندارد خطری نیز متوجه آن نیست. خطری که مستقیما توانایی تاثیرگذاری بر زندگی، حال و آینده فرد را دارد. این مسئله سبب می‌شود که فعال دانشجوئی فردی بی پروا و جسور به نظر برسد که به دلیل صراحت بیان و آن رادیکالیسم سطحی که در ظاهر دیده می‌شود اینطور وانمود می‌شود که طمعی به منافع دنیوی ندارد و منافع جمعی را بر منافع فردی ترجیح داده است. البته میزان چنین فعالان دانشجوئی انگشت شمار است چرا که بسیاری دیگر از روی منافع مستقیم شخصی و فردی و همچنین از روی یک آینده نگری محض سعی می‌کنند خود را به جمعی سیاسی یا اجتماعی، فرهنگی و صنفی وارد کنند.

۳-چرا در طول تاریخ اغلب فعالین دانشجویی ایران بر خلاف دیگر کشورها وابستگی های سازمانی و حزبی داشته اند؟

در درجه اول امنیت که زاده‌ی قوانین، میزان آزادی‌های سیاسی و اجتماعی، نوع عمل حکومت‌ها به قوانین آشکار و همچنین کیفیت و کمیت قوانین نانوشته و پنهان هر حکومتی در هر مقطع زمانی است.

در درجه دوم هر جنبش دانشجوئی به صورت آشکار یا پنهان، مستقیم یا غیر مستقیم با گروه‌های سیاسی در ارتباط است. حمایت‌های مالی، ابزار تبلیغی، حمایت‌های سیاسی و مسائلی از این دست.

آنچه باعث می‌شود اینطور به نظر برسد که جنبش‌های دانشجوئی به سازمان‌های سیاسی و حزبی وابستگی نداشته‌اند در درجه اول ضعف ما در زمینه شناخت تاریخی است و در درجه دوم اینکه فعالیت‌های ضد حکومتی و ضد دولتی که ناشی از عدم وابستگی به حکومت و دولت است را با عدم وابستگی به احزاب و گروه‌های سیاسی اشتباه می‌گیریم. البته حرف شما کاملاً صحیح است که در موارد بسیاری جنبش‌های دانشجوئی از نزدیکی و ارتباط با گروه‌های سیاسی و احزاب دولتی و قانونی خودداری می‌کردند اما ارتباط با گروه‌ها و احزاب سیاسی غیر قانونی یا خفی وجود داشته است. همچنین نباید فراموش کرد وقتی فعالان دانشجوئی در مخالفت مستقیم با سیاست‌های احزاب موجود در زمان خودشان
دست به موضع گیری می‌زنند تن به ارتباط با این احزاب داده‌‌اند. ارتباط سیاسی را نباید به معنی عضویت یا حمایت تقلیل داد. برای روشن شدن منظورم مثالی می‌زنم. چطور دانشجوی اروپائی به سمت مائوئیسم کشیده می‌شود؟ آیا برای این انتخاب می‌توان به ارتباطی در رابطه با پایگاه طبقاتی این دانشجویان اشاره محکمی کرد؟ آیا باید این انتخاب را در تقابل با سیاست‌های راست در سیاست خارجی اتحاد جماهیر شوروی مربوط دانست که در مواضع “احزاب برادر” نمود مشخص داشت؟ می‌توان به موضع نیروهای رادیکال جوان و دانشجویان در برابر سیاست‌های حزب توده در کشور خودمان هم اشاره کرد؟

ارتباط جنبش دانشجوئی در هر کجای جهان با احزاب، نقص و ضعف نیست و نداشتن ارتباط با احزاب برای جنبش دانشجوئی یا گروه‌های دانشجوئی نقطه قوت و عامل طهارت محسوب نمی‌شود. سوال این است: چه حزبی؟ با چه پایگاه طبقاتی؟ با کدام ایدئولوژی؟ با چه افق و دیدگاهی؟ به چه اهدافی؟ و از چه راهی؟

در سال ۷۹ و ۸۰ نسل جدیدی از دانشجویان دارای گرایشات سوسیالیستی در دانشگاه شروع به تکاپو کردند. در سال ۸۲-۸۳ بخشی که برای فعالان دانشجوئی چپ و یا دارای گرایش سوسیالیستی وظایف سیاسی تعریف می‌کرد و وارد فعالیت مستقیم سیاسی شده بود با بخش محافظه‌کار که متشکل از فرزندان خانواده‌های اعضای سابق سازمان‌های سیاسی چپ بود درگیر شد. این درگیری حتی به آدم فروشی علنی و دادن گراهای امنیتی به سبک کسانی که در سال‌های اول تغییر حکومت پس از سال ۵۷ این کار را کرده بودند کشید. بخش محافظه‌کار خیلی سریع جایگاه خودش را از دست داد. قسمتی از آنان نقش قاضیان بیرون گود نشین را انتخاب کردند و در نشریات قانونی شروع به کار کردند و بخشی دیگر خود را به رنگ جماعت در آوردند. بخش رادیکال خیلی سریع نیروگیری کرد و هر کاری که یک گروه دانشجوئی در آن زمان می‌توانست انجام بدهد را انجام داد. چهره‌های اصلی که خیلی سریع رشد کرده بودند و البته اغلب این رشد سریع نقص‌های زیادی را در آنان پوشیده بود احساس کردند که حریم امن درون نرده های سبز دانشگاه برای فعالیت کوچک است. چشم به بیرون از نرده های سبز دانشگاه داشت اما جرات گام گذاشتن در سرزمین غریبه نداشت. اینجا از نظر روانی نیاز به یک قیم، بزرگتر، راهنما، و … پیدا کرد. جسارت ایجاد و تشکیل را در خودش ندید. دنبال یک جای از پیش آماده شده بود. این حادترین دوران یک فعال دانشجوئی یا یک گروه دانشجوئی است. در تجربه‌ای که از آن صحبت می‌کنم اتفاقی که افتاد به نوعی فرار از زیر بار “انتخاب” بود. این انتخاب بزرگترین هراس را در یک فعال سیاسی یا دانشجوئی ایجاد می‌کرد و در آینده هم می‌کند. بسازیم یا بپیوندیم؟ سخت‌ترین انتخاب و به نوعی خشت اولی که اگر کج گذاشته می‌شد تا ثریا این دیوار کج می‌رفت.

بخش محافظه‌کار سختی انتخاب را نداشت. آنها به آئین پدران خود دل به سازمان‌هایی می‌بستند که دیگر وجود نداشت بنابراین این انتخاب خطری هم در بر نداشت. نتیجه برای بخش رادیکال این شد: انتخاب از سر اعتماد به انتخاب کس دیگر. گروه موسوم به “چپ رادیکال” و بعد “آزادی و برابری” در یک طرف قرار گرفت و بخش محافظه‌کار که چپ بودن را به ارث برده بود به علاوه همه وامانده‌های دیگر در تقابل با بخش رادیکال _و البته در یک اقدام سرتاسر واکنشی و انفعالی_ “چپ کارگری” را تشکیل دادند. خلاصه اینکه انتخاب بدی صورت گرفت، اعتماد بدتری به یک انتخاب بد صورت گرفت و واکنش خیلی بدتری به این سلسله انتخاب‌های بد صورت گرفت که خودش باعث یک انتخابِ از سر ناچاری و فاجعه بار شد.

وجود فضای بسته در کشور به گروهی کوچک در خارج ایران جذابیتی داد که غیر واقعی بود. یکبار دیگر فشار محیطی سبب دست بردن به تاکتیکی اشتباه شد. بخش رادیکال فوق الذکر به قدری جسور و بلند پرواز بود که برایش ماهیت گروه انتخاب شده اهمیت نداشت. تعداد اصلی که اکثریت دنباله‌رو را _ بدون زخمت و مقاومت_ دنبال خودش به هر کجا که می‌خواست، می‌برد می‌گفتند و معتقد بودند که “مهم نیست چه هستند، ما تغییرشان می‌دهیم.” این روحیه و این دیدگاه قابل ستایش بود اما وقتی این افراد رفتند و گروهی را که به آن پیوسته بودند از نزدیک و بدون عینک اینترنت دیدند متوجه شدند چیزی برای تغییر وجود ندارد. از دل آن جسارت امکان بیرون آمدن هر نتیجه‌ای وجود داشت که من عمداً نمی خواهم و نمی توانم وارد این موضوع شوم و این موضوع را به همین صورت رها می‌کنم. آنها می‌توانستند با کمترین هزینه چیزی را که می‌خواهند خودشان بسازند اما ترس ناشی از فضای امنیتی و محدودیت‌های از پی آن، همچنین ترس از انتخاب و شانه خالی کردن از مسئولیت آن باعث شد این پتانسیل قوی مستهلک شود و از بین برود. اینجا تقصیر اصلی متوجه نیروهای امنیتی ایران بود. این را با قاطعیت می‌گویم چون خودشان هم این را فهمیدند که به قدری فضا را بسته نگاه داشته‌اند که بدترین انتخاب‌ها به دلیل محدودیت‌های این فضای بسته صورت گرفته است. به همین دلیل وزارات اطلاعات ایران تمامی فعالان دانشجوئی وابسته به دو گروه سیاسی خارج کشور را به صدور احکام تعلیقی آزاد کرد چون فهمیده بود صدور حکم زندان برای آنان سبب می‌شود که نام دو گروه سیاسی بی اثر و بی رمق سر زبان‌ها بیافتد و با قهرمان سازی رسانه‌ای موجی از گرایش به این دو گروه ایجاد شود. کما اینکه دو گروه یاد شده خودشان عامل اصلی لو رفتن این دانشجویان بودند. تبلیغات آنها برای بزرگنمایی خود بیشترین نقش را در لو دادن و بازداشت این فعالان دانشجوئی ایفا کرد.

حالا بازگردیم به سوال شما. یکی از دلایل فرار از این انتخاب، تلاش برای دور زدن یک مسئله اساسی، تلاش برای میانبر زدن و طی طریق از راه کوتاه‌تر و آسانتر بود. این خطری است که فضای پروانه‌ای دانشگاه بر سر فعالان دانشجوئی می‌آورد. آنها را به شدت ذهنی و خرده کار بار می‌آورد. تنها راه حل آن هم این است که بستر از منشا و مبدا دیگری آماده شود یا تضاد‌های جامعه با اجتماع نیروهای متقابل به حدی رسیده باشد که ناخودآگاه مخالفت یا تقابل فعالان دانشجوئی و جنبش دانشجوئی با جنبش های دیگر و یا گروه ها و احزاب سیاسی دیگر، سازنده بستر مناسب و هدایت کننده نیروهای دانشجوئی به این بستر باشد.

بزرگترین مشکل نیروهای سوسیالیست و همچنین چپ‌ها در داخل کشور _ در مقطع زمانی کنونی_ فعالان دانشجوئی سال‌های ۸۴ تا ۸۶ هستند که با وجود خروج از دانشگاه همچنان در فضای فعالیت دانشجوئی فریز شده‌اند و به سان تخم بارور فرقه گرایی و سکتاریسم بر خاک آماده این فرهنگ مخرب در بین نیروهای چپ قدیمی شاخ و برگ داده‌اند و همچون آفت به جان به هر نوع حرکتی می‌افتند. نه خود کاری می‌کنند و نه اجازه می‌دهند کسی کاری بکند. نیروهای چپ قدیمی نیز از روی استیصال و درماندگی به دانشجویانی از ۸۶ تا ۸۸ فعال شده است به چشم جوانانی آینده دار نگاه می‌کنند و با غلو گوئی و بالا بردن این افراد در محفل‌های بسته و ابتر خود، آمپول دوپینگ به کالبد توهم تزریق می‌کنند.

۴-چرا دانشجوی امروز هر روز بیشتر نسبت به جامعه و بخصوص طبقات زحمتکش بی ارتباط تر و بی تعهد تر و بیگانه تر می شود؟

فعالین دانشجوئی از یک قشر و طبقه مشخص نیستند. هدف‌های مشترکی ندارند و گاه اصلاً هدف مشخصی ندارند. دانشجوی امروز ممکن است بی ارتباطی با طبقه را برای خودش یک اصل قرار داده باشد همچنانکه فعالان دانشجوئی راستگرا در سالهای اخیر مهمترین اولویت خود را چپ ستیزی، کمونیسم ستیزی، مخدوش کردن نگاه طبقاتی و مسائل اینچنینی قرار داده‌اند. بخشی دیگر بدون آنکه بدانند چرا، تحت تاثیر خدا-شاه‌‌ها و الگوهای خود طبقه متوسط شهری را مبنای کار خود قرار داده اند. البته فقط در حرف و در عمل مبارزه طبقاتی مشخصی برای تثبیت این طبقه و منافع مادی آن ندارند. سوال شما احتمالاً مربوط به دانشجویان چپگرا است و به هین دلیل در سوال شما نوعی نکوهش نسبت به موضوع وجود دارد. اینکه چرا یک فعال دانشجوئی چپگرا یا مارکسیست نگاه طبقاتی ندارد و ارتباطی با مبارزه طبقاتی ندارد. البته حرف آنرا می‌زند اما سبک زندگی و نوع فعالیت‌هایش ارتباطی با این شعار ندارد.

در سالهای بعد ۷۹-۸۰ اکثر فعالین دانشجوئی چپگرا و مارکسیست از طبقه متوسط و بالای جامعه بودند. معدود افرادی نیز که پایگاه طبقاتی آنها هماهنگ و همخوان با افکار و اندیشه‌هایی بود که به دنبال آن بودند، در اقلیت قرار داشتند و از نظر توان کیفی قادر به رقابت با اکثریت نبودند. مهمترین مسئله سبک زندگی و ارزشهای طبقاتی آنان بود که پس از مدتی آنها را به همان سمت پایگاه طبقاتی اصلی آنها هل داد. ارزشهایی که با آنها تربیت شده بودند بر آنها مسلط شد. ناخودآگاه آنها بر خودآگاهشان تسلط پیدا کرد. برای این کار یک تلنگر کفایت می‌کرد و بازداشت و هزینه معمولا قدرتمندترین تلنگر در این زمینه است. وقتی درب سلول انفرادی را پشت سر آنها می‌بستند اولین سوالی که در ذهنشان شکل می‌گرفت این بود که من اینجا چه می‌کنم؟

بعد از زندان هم شروع به نان خوردنِ هویتی از سابقه زندان خود کردند ولی مشغول ساختن زندگی خود بر مبنای ارزش‌های جامعه سرمایه‌داری کردند. آن نوع زندگی که آنها به دنبالش بودند آنها را وارد فضائی کرد که طبیعتاً اجازه نمی‌دهد منافع طبقاتی فرودستان جامعه را درک کنند، بفهمند و برای دفاع از این منافع و کسب منافع استثمار شده تلاش کنند. مشابه این وضعیت در بین کسانی که به عنوان فعال کارگری در رسانه‌ها عرض اندام می کنند دیده می شود. نمونه‌هایی وجود دارد که کسانی که خودشان رسما سرمایه‌دار هستند، خورده بورژوا هستند ادعا می کنند که کارگر و فعال کارگری هستند. نمونه‌های دیگری که عملاً از روشنفکران طبقه متوسط هستند اصرار دارند خودشان را به عنوان فعال کارگری نشان بدهند. اولین تاثیر این وضهیت این است که این افراد به جز زنجیرهایشان چیزهای زیاد دیگری برای از دست دادن دارند بنابراین ماهیت و مواضعشان با آنچه به خصوص در مارکس در نقد برنامه گوتا و ایدئولوژی آلمانی روی آن دست می گذارد متفاوت است. آنجا که باید تند حرکت کنند بی حرکت هستند و آنجا که نباید حرکتی بکنند مدام در جنب و جوش هستند. اگر آشنائی این افراد با فردی از طبقه کارگر شکل بگیرد برای نزدیک شدن به او و سعی در کسب شناخت از واقعیت‌های زندگی و شرایط اجتماعی طقه کارگر نیست، او را به طرف خودشان می کشند و خیلی زود او را طبقه خود جدا می کنند. به همین دلیل است که آلان سطح آگاهی طبقاتی و عمل منتج از آن در بین کارگران ایران که بدون تعارف سطحی بالاتر از آگاهی خودبه خودی ندارد آنها را بسیار جلوتر از همه محافل سوسیالیستی و چپ قرار داده است.

وقتی ارزش‌های حاکم بر فرد، ارزشهای طبقات میانی و بالای جامعه باشد مثل اکثر توابان و بریدگان که اکنون صاحب مال و اموال شده‌اند، یک فعال دانشجوئی با حرص و آز دو چندان و با احساس ندامتی ناشی از عقب ماندن از دیگران(هم سن و سالهای خود) و از دست رفتن فرصت به دنبال احیای زندگی با ارزش‌های تبلیغ شده در سیستم سرمایه‌داری می‌پردازد. در اینجا نقطه اتصال فرد با گذشته تنها می‌تواند مشغولیت به ترجمه، کتاب خواندن، حضور در جمع‌های محفلی و روشنفکری و نهایتاً ادامه فعالیت به سبک گذشته باشد. نتیجه: بر قاضیان بی عمل و بیرون گود نشین افزوده می‌شود و محافلی به وجود می‌آید که آفت فعالینی هستند که می‌توانند در مسیر درست حرکت کنند. قانون حاکم بر جمع‌های روشنفکری که با عناوین دانشجوئی، کارگری و چپ خودشان را معرفی می‌کنند این است: ما خوب هستیم، بقیه بد هستند، بیا با ما کار کن. این کار کردن هم خلاصه می‌شود به اشتراک در آشامیدن، اردو رفتن، مهمانی گرفتن. به صورت خلاصه: دور همی و تفریح!

برای همین است که این افراد حتی در ۳۰ سالگی و بیشتر جائی به جز دانشگاه برای فعالیت ندارند و از آنجا که در دانشگاه‌ها حضور ندارند در به در به دنبال ارتباط گیری با دانشجویان ورودی جدید هستند و بیشتر و بیشتر از متن واقعیت‌های اجتماعی و توجه به مناسبات و روابط طبقاتی دور می‌شوند. کس یا کسانی که به دنبال کار دیگری و هدف دیگری است از نظر روانی سختی کار و کندی کار خودش را با سبک زندگی طرف مقابل گره می‌زند و در ناخودآگاه خودش مقایسه می‌کند. از همه مهمتر مجبور است با سنگ اندازی، شایعه سازی، قضاوت‌های اخلاقی، موعظه‌های فلسفی و مشکلات امنیتی ناشی از این محافل دست و پنجه نرم کند. قانون این است: یا همرنگ ما شو، یا تو را رسوای زمانه می‌کنیم.


۵- آیا فعالیت در تشکل های رسمی دانشجویی مثل انجمن اسلامی که همه فعالیت های آنها باید مورد تایید دولت ها باشد و زیر ذره بین هاست، را فعالیتی اصیل و دانشجویی می دانید؟

من با شنیدن کلمه اصیل یاد اسب می‌افتم. همیشه با شنیدن عبارت “خانواده اصیل“، “فعالان سیاسی اصیل” و هر چیز اصیل دیگری ناخودآگاه یاد اسطبل و طویله می‌افتم. برای من “فعالیت دانشجوئی اصیل” معنی و مفهموم مشخصی ندارد.

مهم داشتن شناخت، هدف، برنامه است. اگر اینها باشد می‌توان هر نوع مانوری داد. سیاست عبارت است از انجام مانورهای غیر ممکن برای رسیدن به هدف های غیر ممکن. یک استراتژی ممکن است شما را تا خرخره در لجن زار پراتیک فرو ببرد. قضاوت درباره تاکتیک بدون توجه به استراتژی توجه را معطوف به لجن‌های جسبیده به تن یک فعال می‌کند. این خطاست. برای فهمیدن این مسئله فقط یک راه وجود دارد: لنین بخوانید!

شما ممکن است وارد یک روزنامه راستگرا یا یک انجمن مذهی بشوید ولی اگر بدانید چرا به آنجا رفته‌اید، با برنامه و زمان بندی وارد شوید و هدف مشخصی از این برنامه و بازه زمانی داشته باشید استحاله نمی‌شوید و در منجلاب سبک زندگی سرمایه ‌داری فرو نمی‌روید. اگر وارد این فضا ها شوید فقط به این دلیل که کار دیگری برای انجام دادن ندارید و جای دیگری برای رفتن ندارید که نتیجه مشخص است. این مانورها بسته به شرایط عمومی کشور در حالت کلی و شرایط خاص زمانی دارد. هیچ حکم کلی ‌ای نمی‌توان درباره آن صادر کرد.

۶- رکود در جنبش دانشجویی ایران را دارای علل بیرونی می‌دانید یا قشر دانشجوی امروز را دچار استحاله فکری می‌بینید؟

دانشگاه چیزی جدای از جامعه نیست. رکود و سرخوردگی جامعه سبب رکود در فعالیت دانشجوئی است. اگر می‌بینید که در جائی با وجود رکود در جامعه، جنبش دانشجوئی فعال بوده است دلیل آن این است که در تحلیل و شناخت آن جامعه دچار مشکل هستیم و نمی‌توانیم تضاد‌های پنهان و حاد شده را در زیر پوسته آرام یک جامعه بی تحرک ببینیم. منفعل شدن دانشجویان قدیمی _منظورم پیر دانشجویان ۳۰ و ۴۰ ساله نیست_ و دانشجویان ورودی جدید به نوعی تفاوت تجربه و بی تجربگی است. برای خیلی از افراد صحنه‌های امروز در عرصه سیاسی “خیلی آشنا هستند“. انگار چیزی دارد در غالب یک اقتباس سطح پائین از یک اتفاق دیگر است. طبیعی است این دو گروه در کوتاه مدت نمی‌توانند حرف‌های یکدیگر را به هم حالی کنند چون میلی برای فهمیدن حرف‌ها در طرف دیگر وجود ندارد. وضعیت بین فعالان سیاسی و فعالان دانشجوئی از این بدتر است. شما فکر می‌کنید چرا اصلاح طلبان فاصله ایمنی لازم از حسن روحانی را حفظ می‌کنند؟ برای اینکه می‌دانند نسل “روحانی مچکریم” در دانشگاه آخر کار یقه خودش و دیگران را می‌گیرد که “چرا اینطوری شد؟” می‌خواهند جواب داشته باشند که ” ما که گفتیم روحانی اصلاح طلب نیست و فقط بین بد و بدتر گزینه بد است!” انتقال تجربیات گذشته بنا به دلایلی به فعالان جدد وجود نداشته است. نشریات تعطیل شده، شوراهای صنفی و کانون های فرهنگی یا تعطیل شده و یا کاملا منفعل شده‌اند، دانشجویان بسیاری مهاجرت کرده و یا پناهنده شده اند. در این شرایط گروه‌هایی سیاسی‌ای که جائی جز دانشگاه را برای جدال سیاسی نمی شناسند برای پیشبرد کار و کاسبی خودشان تاریخ را جعل می کنند و برای توجیه خودشان و ایجاد صف بندی‌های مورد علاقه خودشان، خیلی راحت دروغ می گویند. عدم وجود تشکل‌های دانشجوئی با دوام سبب شده است هیچ گونه سند سازی و ثبت وقایع صورت نگیرد و واقعیت‌ها در دل رفت و آمد دانشجویان و مشکلات شخصی افراد گم شود.‌ در فعالیت دانشجوئی امروز سنت انتقاد از خود وجود ندارند. همچنان که جسارت و مسئولین پذیریِ انتقاد از خود، امروزه در هیچ گروه سیاسی و اجتماعی دیده نمی شود. دانشگاه هم چیزی جدای از جامعه نیست. چه برای راستگرایان، چه برای چپ گرایان تا با گذشته تسویه حساب نشود هیچ آینده‌ای وجود نخواهد داشت. شرایط حاضر تنها می تواند مطلوب اصلاح طلبان باشد. آنها دانشگاه را همینگونه می خواهند که هست. دانشجوی خوب از نظر آنان یعنی بوقچی و رای جمع کن. وضعیت امروز جامعه و دانشگاه تا حدود زیادی مربوط به تلاش گسترده رسانه‌ای، طراحی‌های اجتماعی و برنامه‌های امنیتی است که در دوران اصلاح طلبان به اجرا در آمد. آنها برای من یادآور حاکم خوارزم هستند. وقتی مغول‌ها به ایران حمله کردند آنها به جای دفاع در شرق و شمال به سوی جنوب حمله کردند و در نتیجه جاده صاف کن مغولها شدند.

۷-نظر شما در باب بحث انقلاب فرهنگی که هنوز در بخش هایی از ساختار سیاسی ایران از دولت ها مطالبه می‌شود چیست؟ انقلاب فرهنگی اصیل مورد نظر شما در جامعه و دانشگاه باید چه ویژگی هایی داشته باشد؟

هر قدرتی بر مبنای اصول فکری و منافع طبقاتی خودش سعی می‌کند اجتماع خود را آنگونه که می‌خواهد بسازد، به آن هویت دهد، ارزشهای مورد نظر خودش را تبلیغ کند و برای آدمها و به تبع آن برای آن اجتماع یک سیستم از ارزش های مورد نظر خودش را به وجود بیاورد. در آمریکا نظریه تکامل از سیستم آموزشی سانسور می‌شود و ارتش رسانه‌ای و فرهنگی طبقه مسلط، پیگیرانه و با قدرت در حال تبلیغ مصرف گرائی هستند. در ایران همه ی ما ماجرای انقلاب فرهنگی را می‌دانیم اما برای اطلاع از ریز جزئیات آن باید به سراغ اصلاح طلبان امروز برویم که عوامل اجرائی و از ارکان اصلی مجری طرح پاکسازی دانشگاه از هژمونی گروه‌های چپ گرا بودند و تاکنون بر مبنای اصول دموکراسی خواهی و آزادی بیان مورد ادعای خودشان، از پاسخگوئی طفره می‌روند. معین، کدیور، نبوی، حجاریان، عبدی و غیره. حتی دنباله های لیبرال آنان مانند سردبیر کنونی نشریه ی مهرنامه یعنی داماد آقای عماد باقی، در اوج فعالیت دانشجویی سوسیالیست ها در دانشگاه ها در دهه ی هشتاد، خود دوباره خواهان تداوم روند مشابه انقلاب فرهنگی در مقابل “این عناصر نا مطلوب و آشوبگر” شد. پیش شرط پاسخگوئی من به این سوال آن است که ایدئولوژی خود را مطرح کنم، آنرا در طبقه مورد نظر خود به حالت جنبشی در بیاورم، نیاز حیاتی به کسب قدرت سیاسی را در بین اعضای طبقه ترویج دهم و با ایجاد سازماندهی مناسب کار کنیم که طبقه ما بخواهد و آنها نتوانند که ندهند. آن زمان و در دوره گذار از سیستم تولید و نظام اجتماعی اولی به سیستم تولید و نظام اجتماعی دوم _یعنی آلترناتیو موجود برای نظام پیشین_ وقت توجه به مسائل بیشماری از جمله انقلاب فرهنگی است. ما نباید سر و ته در تاریخ حرکت کنیم. نیروی منسجمی که وجود ندارد قرار است در نبردی پیروز شود که در جریان است اما در مقابل نیروهای مهاجم هیچ صف بندی قابل توجهی وجود ندارد. آن وقت شما سوال می‌کنید که بعد از اینها یکی از کارهایی که قرار است انجام دهد باید چه ویژگی‌هایی داشته باشد؟ از نظر من این سوال فعلاً موضوعیت ندارد. سرمایه‌داری تا درون جمع‌های ما رسوخ کرده و دارد از سویالیسم و مارکسیسم یک برند اقتصادی و فرهنگی درست می کند آنوقت من باید بنشینم و درباره انقلاب فرهنگی در دانشگاه بعد از یک انقلاب سوسیالیستی صحبت کنم. به نظر من آن انقلاب فرهنگی که باید درباره آن صحبت کنیم مربوط به امروز، هر لحظه و در درجه اول مربوط به خود ماست. انقلاب فرهنگی‌ای که مربوط به فردیت ما و زندگی اجتماعی ماست. از دل این سبک زندگی حاکم چیزی جز پوسیدگی و گندیدگی بیرون نمی‌آید. انقلابی فرهنگی که باید معطوف به متعادل کردن تلاش‌ها برای ارضای نیازهای مختلف وجودی انسان باشد. مارکس در گروندریسه مستقیماً می گوید که سرمایه‌داری از طریق “مصرف” به طبقات اجتماعی آن هویتی را می دهد که طبقه حاکم جامعه می خواهد. هر کس باید به این فکر کند که چه چیزی را مصرف می کند. از لباس تا کتاب، از شامپو تا موسیقی، از رنج تا تفریح و …! این انقلاب فرهنگی‌ای است که من به آن می اندیشم و هر لحظه‌ای که می گذرد از اجرای آن عقب می‌افتیم.

۱۳۹۲ آبان ۷, سه‌شنبه

اگر طبقات محروم جامعه فراموش شوند احمدی‌نژاد و حامیانش چه بسا قدرتمندتر از گذشته باز گردند


این مصاحبه با آقای عابد توانچه  در هفته های اول شروع کار دولت حسن روحانی، پیرامون موضوع اقتصاد ملی و ارتباط آن با وضعیت سیاسی ایران برای انتشار در «روزنامه بهار» تهیه شده است. با وجود استقبال مسئولان صفحه اقتصادی این روزنامه از مباحث مطرح شده در این مصاحبه، در آخرین لحظات بسته شدن صفحه، به دلیل “فعالیت‌های رادیکال عابد توانچه” این مطلب توسط ممیّز اصلی این روزنامه از صفحه حذف شده و انتشار آن منوط به موافقت نهادهای امنیتی و قضائی گردید . خود این نشریه که پیشاپیش وعده های همکاری آن کان لم یکن به نظر می رسید، اخیرا به دلیل نقدهای مذهبی یکی از اعضای نهضت آزادی که در این نشریه به چاپ رسیده است، توقیف شد.

به هر ترتیب، به دلیل گذشتن چند هفته و عدم دریافت هرگونه پاسخ مثبت یا منفی از طرف ممیز اصلی روزنامه بهار، این مصاحبه برای انتشار در اختیار روزنامه‌های شرق، آرمان، اعتماد و غیره قرار گرفت. اما با وجود تلاش همکاران خبرنگار بنده در این روزنامه ها، این مصاحبه مجوز لازم برای انتشار در هیچ یک از نشریات اصلاح طلب داخل کشور را به دست نیاورد. مطابق آخرین پیگیری‌ها، روزنامه‌های اصلاح طلب از انتشار هر مطلبی که حتی سر سوزنی نقد به دولت حسن روحانی وارد کرده باشد خودداری کرده و چنین مطالبی را حذف (سانسور) خواهند کرد. بنابر پاره ‌ای از ملاحظات از انتشار جزئیات گفته ‌های مسئولین این روزنامه‌ها و دلایل مطرح شده توسط آنان پیرامون «محتوای» این مصاحبه خودداری می‌گردد و قضاوت به عهده خود خوانندگان گذاشته می‌شود.


رضا اسدی

***


عابد توانچه:

اگر طبقات محروم جامعه فراموش شوند احمدی‌نژاد و حامیانش چه بسا قدرتمندتر از گذشته باز گردند!



مجله هفته  ۷٫ آبان ۱۳۹۲



-بعد از روی کار امدن دولت دکتر روحانی یکی از مناقشاتی که وارد گفتمان سیاسی شده است، نسبت مفهوم “دولت مردمی” و “اقتصاد بازار” است! برخی از اقتصاددانان منتقد سیاست های تعدیل ساختاری معتقدند دولت آقای روحانی “کمیته اجرایی سرمایه داران مالی و اتاق بازرگانی است”. آیا با پذیرش این موضوع، می توان شعار “اعتدال” را برازنده ی دولت فعلی دانست

برای پاسخ دادن به سوال شما ابتدا باید تعریف مشترکی بین ما روی معنای کلمه “اعتدال” وجود داشته باشد. نکته بعدی اینکه باید تعریف ما همان تعریف مورد نظر آقای روحانی از کلمه اعتدال باشد وگرنه پاسخ بی این سوال ارزشی ندارد. قدرت تصمیم گیرنده در این میان قوه مجریه است و به همین خاطر این مهم است که آقای روحانی چه تعریفی از اعتدال دارند و چه رابطه‌ای بین دولت مردمی و اقتصاد بازار وجود دارد

در نگاه اول اینطور به نظر می‌رسد که نظر من، شما و کارشناسان و متخصصین علم اقتصاد سیاسی وزن و جایگاه خاصی ندارد. وقتی نظر یک اقتصاددان برای دولتی مهم می ‌‌شود، بیشتر به این دلیل است که خوراک فکری لازم برای طبقه‌ ای خاص را فراهم می ‌آورد. حالا دلیلی مناسبی برای پاسخ گفتن به این سوال وجود دارد. پاسخ من به سوال شما این است: بستگی دارد درباره چه کشوری و با چه وضعیت اقتصادی صحبت ‌کنیم.



- به هر حال تفاوت در جزئیات وجود دارد اما با یک نگاه کلی چطور باید به این سوال جواب داد؟


حرف بنده این است که هیچ نگاه کلی درباره این مسئله وجود ندارد. افتصاد بازار آزاد همان قدر برای منافع ملی هند خام فروش مضر است که سیاست‌های حمایت گرایانه برای منافع بریتانیای صنعتی شده ی قرن نوزدهمی! بازار آزاد همانقدر برای ایالات متحده تحت استعمار بریتانیا مضر است که سیاست حمایت گرایانه بعد از جنگ جهانی دوم در دورانی که آمریکا بزرگترین بستانکار جهانی است. زمانی آمریکا برای دفع خطر جاه طلبی آلمان با طرح مورگنتائو (Morgenthau) اقتصاد اروپا را ضعیف می‌‌کند و زمانی این طرح را کنار می‌گذارد و طرح جرج مارشال (George Marshall) را پیاده می‌‌کند و معادل ۱۵۰ میلیاد دلار امروزی برای ترمیم زیرساخت‌‌های اقتصادی اروپای جنگ زده به منظور جلوگیری از گسترش و رشد اقمار شوروی هزینه می‌کند.


فاجعه برای کشورهای جهان سوم و مشخصاً برای کشورهای در حال توسعه، برای جهان پیرامونی وقتی رقم می ‌‌خورد که دانش آموختگان آکادمی ‌‌ها بدون تفکر درباره اینکه این نسخه ‌ها برای چه کشوری نوشته شده است و تحت چه شرایط زمانی و مکانی تدوین شده و به کار گرفته شده‌‌ اند، تصمیم می‌گیرند آنها در هر شرایطی در کشور خودشان به کار بگیرند. کشوری که در اقتصاد جهانی یک خام فروش و وارد کننده است اگر بخواهد کشور خود را صنعتی کند و جایگاه تکنولوژیکی و اقتصادی خود را ارتقا دهد باید به شدت از اقتصاد خود در برابر بازار آزاد دفاع کند. این کاری است که به مدت ۶۰ تا ۱۲۰ سال توسط تمامی کشورهایی که امروز قدرت‌های بزرگ اقتصادی جهان هستند اجرا شده است. تعریف نظام تعرفه‌ای با تعرفه‌‌های ۴۵ و گاه ۵۵ درصدی، ممنوعیت واردات کالاهای صنعتی ساده، افزایش واردات ابزار تولید، کاهش صادرات مواد خام و مسائل دیگر. کشورهای جهان سوم نیز وقتی سیاست‌هایی را اجرا  می‌کنند که در دوره بعد از صنعتی شدن کشورهایی مانند بریتانیا و ایالات متحده تدوین شده است، نتیجه واضح است! قاعدتا ً آن کشور توسعه نیافته یا در حال توسعه، به خاک سیاه نشانده می‌شود.


-در مورد کشور خودمان، ایران، و شرایطی که در آن قرار داریم نسبت “دولت مردمی” و “اقتصاد بازار” چگونه است؟


انتخاب یکی، نفی دیگری است. در صورتی که دولت به سمت اجرا و تداوم سیاست‌های تعدیل ساختاری (که این روند تعدیل ساختاری و رفتن به سمت اقتصاد بازار آزاد از دهه‌ی هفتاد تا به امروز به صورت مداوم در ایران وجود داشته است) و ادامه راه دولت احمدی‌نژاد برود و در صورتی که همچنان ریاست بانک مرکزی مانند چند روز گذشته بر بالا نگه داشتن مصنوعی نرخ ارز و پایین نگاه داشتن دستوریِ ارزش پول ملی تاکید کند، زندگی طبقات پائین جامعه همچنان سیر قهقرایی خواهد داشت. بخصوص قشر کارمند و کارگر که به نسبت سایر اقشار، درآمد ثابتی دارند و مجبورند محصولات مصرفی وابسته به واردات را تهیه کنند. از سویی دولت در صورتی که به خواست طبقات ضعیف جامعه توجه کند، صاحبان سرمایه ‌‌هائی که از ایشان حمایت کرده‌ اند دست از حمایت می‌‌کشند و ثبات سیاسی و اقتصادی دولت آقای روحانی از بین می ‌رود. وضعیت پیچیده‌‌ ای است. اگر به یاد داشته باشید در زمان آقای خاتمی بخشی از اقتصاد کشور تقاضای مصنوعی برای ارزهای خارجی به ویژه دلار ایجاد کرد و نرخ دلار از ۷۷۰ تومان به ۹۹۸ تومان افزایش یافت. آقای روحانی هم رقبای قدرتمندی در اقتصاد دارند که از دست دادن پشتوانه اقتصادی جناح نزدیک، قدرت دولت را در برابر ابزارهای فشار اقتصادی جناج رقیب تضعیف می‌شود.

در این حالت در کشورهای دارای نظام پارلمانی- حزبی، انتخابات زودهنگام برگذار می‌ شود و در کشوری که فاقد ساختار حزبی است دولت مجبور می‌شود یا خواست حمایت‌ کنندگان خود را تامین و آنها را دوباره جذب خود کند یا با دادن امتیاز به جناح مخالف تعادل لازم را حفظ کند.


-برخی معتقدند بدیلی در مقابل “اقتصاد بازار ” وجود ندارد این ایده تا چه میزان با واقعیت‌های امروز منطبق است؟


اعلام انسداد در جریان تکامل تاریخی جوامع انسانی توهین به شعور و  توانائی‌های انسان است. نظریه پایان تاریخ از طرف آقای فوکویاما پس گرفته شد و  شاید اگر خانم مارگارت تاچر نیز به بیماری پارکینسون و آلزایمر دچار نمی ‌شدند مانند آقای فوکویاما حرف خود را پس می گرفتند یا به نوعی رفع و رجوع می ‌کردند. “هیچ بدیلی جز سیاست‌های اقتصادی نئولیبرال وجود ندارد” معروف به تز TINAیا” there is no alternative “، که تکه کلام مارگارت تاچر بود به دلایل تاریخی، تجربی و منطقی نادرست است. نه تنها بدیل ‌های دیگری وجود دارد که بدیل‌های بهتری نیز وجود دارد. فقط نیاز به کمی مطالعه است تا مشخص شود چه دروغ ‌‌های بزرگی از سر منشا این جریان تا کنون به زبان رانده شده است. آدام اسمیت که پدر علم اقتصاد مدرن و پدر لیبرالیسم اقتصادی کلاسیک شناخته می شود، باطناً طرفدار بازار آزاد نبود. او یک وطن پرست انگلیسی بود.

حتما ً سوال خواهد شد که مدرکی برای اثبات آن دارید. برای نمونه پاسخ خواهم داد:


1: اسمیت از قوانین دریائی انگلستان دفاع می‌کرد. قوانینی که آشکارا مخل و مغایر با منطق بازار آزاد بود. اسمیت به عنوان یک نجیب زاده انگلیسی این قوانین دریایی را ستایش  می‌کرد.

۲: حتی او کشورهای دیگر را به خام فروشی به انگلستان دعوت نموده و عدم رقابت با محصولات صنعتی انگلستان تشویق می‌ کرد.

۳: نظریات اسمیت درباره بازار آزاد در سال ۱۸۱۵ یعنی چهار دهه بعد از انتشار کتاب ثروت ملل مورد توجه قرار گرفت چون تا پیش از آن بریتانیا برای تبدیل شدن به کارآمدترین اقتصاد جهانی سیاست‌ بالا بردن تعرفه و دخالت مستقیم دولتی برای تقویت صنایع تولیدی را در پیش گرفته بود.


شما ممکن است از نظر سیاسی یا ایدئولوژیک با یک نظامی سیاسی موافق یا مخالف باشید. من از دیدگاه اقتصادی نگاه می‌‌کنم. نیم قرن است کشور کوبا با اقتصادی کاملاً متفاوت از همه الگوهای موجود، زیر گوش بزرگترین قدرت اقتصادی دنیا به حیات خود ادامه می‌دهد. وجود ندارد دقیقا به معنی این است که وجود ندارد. اقتصاد کوبا خوب یا بد، مورد قبول یا مورد نفرت ما باشد، باز هم وجود دارد! حتی اگر چند مغازه را به صورت اجاری در اختیار بخش کوچکی از افراد قرار داده است (که ۲ درصد اقتصاد کوبا را هم شامل نمی شود) ، باز اقتصادی با گونه‌ای دیگر است و تز Tina‌ی خانم تاچر را ابطال پذیر می‌نماید. در همین لحظه که من و شما با هم صحبت می‌‌کنیم در کشورهای مبلغ بازار آزاد یارانه‌‌های نا محسوس کلانی در حال پرداخت شدن به بخش تولید است. یارانه‌ هایی که از کل بودجه کشور نفتی ما بیشتر است و بر خلاف سیاست ‌های ما که با شوک ناگهانی اقدام به قطع این یارانه‌ ها از بخش تولید می‌نماییم، همچنان برای دفاع از اقتصاد ملی خودشان استفاده می ‌شود.  سوال این است که یعنی این سیستم تا این حد بی بدیل است که خودش هم از اصول خودش تبعیت نمی ‌کند؟


وزیر اقتصاد کشور مالی در آفریقا که کشورش مانند ایران تحت تاثیر دانش آموختگان آکادمی‌های کشورهای صنعتی سیاست‌های نولیبرالی را اجرا کردند و به خاک سیاه نشستند به طنز می‌گوید: این سیاست‌ها خوب است به شرطی که خود کشورهایی که آن را تبلیغ می‌کنند آن را اجرا کنند. یک گوساله از بدو تولد تا لحظه ذبح در اروپا ۵۰۰ یورو یارانه دریافت می‌کند و یارانه آمریکا به بخش پنبه از کل بودجه کشور مالی بیشتر است. حال چرا ما باید به انجام چنین سیاست‌هایی متعهد باشیم؟


- به نظر شما تبعات این نوع نگاه که منتجه آن منفک کردن اقتصاد از سایر مقولات اجتماعی نظیر فرهنگ ، صنعت ، و معیشت می‌شود چه تبعاتی برای جامعه داشته است؟ آثار سیاسی این دیدگاه های اقتصادی -که شما معتقدید در دولت جدید وجود دارد-، چیست؟


این یک بحث تخصصی در زمینه اقتصادِ سیاسی نیست. افراد مختلفی یک روزنامه کثیرالانتشار را می‌خوانند بنابراین اجازه بدهید این سوال را با توجه به کشور خودمان پاسخ دهم. جدا دانستن سیاست و فرهنگ و دیگر مسائل اجتماعی از اقتصاد نتیجه ‌اش در قدرت بودن آقای احمدی ‌نژاد به مدت هشت سال است. یک بار این ادعا در کشور ما مطرح شد و بر مبنای آن سیاست ورزی کردند. نتیجه ‌اش هم وضعیتی است که نمایندگان مجلس، کابینه دولت جدید، اصلاح طلبان، بخشی از اصولگرایان و از همه مهمتر مردم ایران از آن ناراضی هستند. ادعا شد که از طریق توجه به مسائل اجتماعی و فرهنگی می‌توان مسائل اقتصادی را نادیده گرفت. فکر می‌‌ کردند اگر به سمت بازار آزاد حرکت کنند و سیاست‌های تعدیل ساختاری را پیاده کنند همه چیز به صورت اتوماتیک درست می‌ شود. عدم توجه به مطالبات اقتصادی طبقات پائین جامعه منجر به یک شکست سنگین سیاسی شد. تبعات رویگردان شدن رای مردم از اصلاح طلبان و متمایل شدن به احمدی‌ نژاد دامان همه ما را که در ایران زندگی می‌ کنیم گرفت. به اقتصاد کشور آسیب جدی وارد شد، پول نفت به عنوان سرمایه ملی ما صرف واردات کالای بی کیفیت چینی شد، جایگاه ایران در افکار عمومی مردم جهان سقوط کرد، بخش تولید در ایران نابود شد، فساد اقتصادی گسترش یافت و بازار ایران به جولانگاه دلالان بخش تجاری و مالی تبدیل شد. به صورت خلاصه عرض می‌ کنم که انکار نقش زیربنائی اقتصاد در جامعه به آسیب دیدن اقتصاد و همه بخش‌های وابسته به آن منجر شد.


بر خلاف تصور عامه، خطر نه تنها از بین نرفته است که امکان دارد شعله‌‌های زیر خاکستر با قدرتی بیش از گذشته زبانه بکشد. مهمترین شعار آقای روحانی در حرف‌هایش مربوط به مسائل اقتصادی است. برای غلبه بر وضعیتی که یادگار آقای احمدی‌نژاد به آقای روحانی و برای پاسخگویی به مطالبات اقتصادی در اولین قدم باید نرخ ارز تثبیت شود و تورم مهار شود. بقیه امور مانند رونق دوباره تولید و کاهش بیکاری و غیره همگی در قدم نخست به این دو عامل بستگی دارد. برای عبور از مرحله نخست فوری ‌ترین اقدام کنترل حجم نقدینگی است. نقدینگی زیادی که شخص آقای احمدی نژاد برای جلوگیری از بزرگ شدن حجم کسری بودجه دولت خود با دستور به انتشار پول از طریق بانک مرکزی، عامل ایجاد آن بود. این نقدینگی بود که فشار کسری بودجه دولت را بر روی دوش طبقاتی آورد که حقوق ثابت متوسط به پایین می گیرند و امکان هماهنگ سازی دخل خود را با تورم و نرخ ارز (مانند خرده بورژواها و واسطه ها) ندارند. آقای احمدی‌نژاد در زمینه نقدینگی بر خلاف سایر بخش ها، کاملاً کینزی رفتار کرد. تزریق بی حساب و کتاب نقدینگی در بین مردم به خیال رونق خرید و فروش و گردش چرخ‌های اقتصاد از طریق ایجاد تقاضا. نتیجه این شد که تورم بالا رفت و به جای بخش تولید در ایران بخش تولید در کشور چین تقویت شد. تقاضای ایجاد شده توسط تیم اقتصادی احمدی ‌نژاد خودش باعث تشدید تورم شد.

تیم اقتصادی روحانی برای تثبیت نرخ ارز و مهار تورم باید نقدینگی را از جامعه جمع کند. برای این کار یا باید نقدینگی را به سمت بخش تولید سرازیر کرد و یا سیاست ‌‌های حمایتی اجتماعی را کاهش داد. در راه دوم، یارانه ‌ها را قطع می‌ شود و دولت از زیر بار مسئولیت‌‌های عمومی و اجتماعی خود شانه خالی می ‌کند. این سیاست در میان مدت و بلند مدت به اقشار آشیب پذیر جامعه آسیب می‌ زند. تیم اقتصادی آقای روحانی ترکیبی از اقتصاددانان  نولیبرال است که مایل و معتقد به روش دوم هستند و تورم و نقدینگی برای آنها یک بحث ثانویه محسوب می شود. در اینجا نقش خود آقای روحانی پر رنگ می ‌شود.


امیدواریم که آقای روحانی که از لحاظ تاریخی فرصت داشته است سرنوشت هر دو تجربه را ببیند و این خطا را تکرار نکنند. اگر آقای روحانی موفق به مهار تیم اقتصادی خود شود و به سود مردم و اجتماع سرعت آنان را در اجرای سیاست‌های نئولیبرالی کُند کنند، جامعه ایران یکی از خطرناک‌ترین بزنگاه‌های سرنوشت ساز سیاسی خودش را پشت سر خواهد گذاشت اما اگر آقای روحانی خطای آقای احمدی‌نژاد را تکرار کند و با حمایت همه جانبه از تیم اقتصادی خود، سرعت آنان را مهار نکند، کشور با یک گردش به راست شدید و بازگشت قدرتمندتر آن چیزی که در روزنامه‌ های تان اسمش را گذاشته اید “پوپولیسم” ولی در واقع اسمش چیز دیگری است، منجر خواهد شد!


اگر طبقات پائین جامعه فراموش شوند، غولی ظهور خواهد کرد که فکر می‌کرده‌اید سرش را در یک انتخابات قطع کرده اید اما به یکباره یا دو سر به جای یک سر قبلی بازگشته است!  از فرصت این مصاحبه استفاده می‌کنم و این نکته را می‌گویم تا ثبت شود. بزرگترین خطری که بدنه رای دولت روحانی را تهدید می‌ کند، اول برنامه ‌های نادرست برای تامین بودجه یارانه‌‌ها از طریقی است که مستقیماً به خود مردم فشار بیاید، و دوم برداشتن موانع صادراتی و قانونیِ خام فروشی به بهانه کسب ارز و رونق تجارت. اولی رای روحانی را می‌ریزد و دومی بنیان اقتصاد کشور را نابود می‌کند. حتی اگر فرض کنیم در آینده نزدیک دولت روحانی و اوباما با یکدیگر توافق کنند و پرونده هسته‌ای حل و فصل شود، دو موردی که به شما گفتم پاشنه آشیل دولت روحانی است. هیجانات ناشی از دیدار روحانی و اوباما یا ظریف و جان کری دیر یا زود فروکش می‌‌کند.


هنوز دولت به نیمه سال اول حیات خود نرسیده و این هیجانات نمی‌تواند تا ۴ سال دیگر دوام داشته باشد. در صدر خواسته‌های اکثریت جامعه ایران مطالبات اقتصادی قرار دارد. شکم گرسنه به دموکراسی و مدرنیته اهمیتی نمی‌دهد و این پاشنه آشیل اکثریتی کمّی از فعالان سیاسی و اجتماعی است که کلمه گرسنگی را مختص بخش‌های دراماتیک شعر و ادبیات می‌دانند و درکی از آن ندارند. همه‌ی ما یادمان هست که وقتی شورش‌های حاشیه نشین‌ها در دهه‌ی هفتاد بوقوع پیوست، دولت کارگزاران جای خود را به دولت اصلاحات داد. همچنین زمانی که نسبت رفاه شهرستان‌ها به شهرهای بزرگ -در نتیجه‌ی توجه و تاکید دولت خاتمی به طبقه متوسط شهری- کاهش یافت، مردم حول شعار “عدالت” احمدی نژاد تا مدتی جمع شدند. این دروغ است که فقط دهاتی‌ها و حاشیه نشین‌های شهری به احمدی نژاد رای دادند. در دور اول به دلیل به بن بست رسیدن اصلاحات و فضای یاس و نا امیدی در جامعه که به خصوص در ۲ سال آخر دوره آقای خاتمی ایجاد شد بخش بزرگی از همین طبقه متوسط شهری به احمدی‌نژاد رای دادند. نمونه‌های زیادی را به شخصه سراغ دادم که برای آنکه از یک کشمکش فرسایشی و بی نتیجه خسته شده بودند لج کردند و به احمدی نژاد رای دادند تا زودتر بازی با آخرش برسد.

در انتخابات اخیر هم رویگردان شدن شهرستان‌ها و بخش‌های حاشیه‌‌ای شهرها و طبقات ضعیف جامعه از سیاست‌های ظاهرسازانه‌ دولت قبل و چرخش این طبقات به سمت شعارهای آقای روحانی، عرصه را برای کاندیدای ۴ میلیونیِ حامیان سابق دولت ناهموار کرد و پایگاه دکتر جلیلی سال ۹۲ را به کاریکاتوری کوچک از پایگاه دکتر معین سال ۸۴ ، مبدل ساخت. این درس‌ها به روشنفکران دموکراسی خواه ما این واقعیت را یاد می‌دهد که بر خلاف انتظار آن‌ها در دموکراسی مدرن بحث “کیفیت رای” هیچ ارزش سیاسی و هژمونیکی ندارد. لذا دولت جدید باید از این واقعیات درس بگیرد و توجه داشته باشد که اگر طبقات ضعیف و محروم جامعه فراموش شوند احمدی‌نژاد و  دوستانش چه بسا قدرتمندتر از گذشته باز گردند!


ما درست در جائی هستیم که در سال ۱۳۶۹ در آن قرار داشتیم و دوباره باید تصمیمی را بگیریم که در سال ۱۳۶۹ باید می‌گرفتیم. در سال ۱۳۶۹ آقای طبیبیان مشاور اقتصاد دولت آقای هاشمی بودند. بر اساس توصیه‌ی ایشان و دوستان همفکرشان در حالی که کشور هیچ نیازی به استقراض خارجی نداشت، به بهانه «پس دادن» صنایع مصادره شده در دوران جنگ به صاحبان شان کشور را زیر بار وام خارجی بردند. ما بدون نفت در اقتصاد امروز دنیا هیچ چیزی نیستیم. تولید نفت ما را با تحریم به یک سوم کاهش دادند و دو سال پیاپی رشد اقتصاد ما منفی شد. ضریب جینی در ایران به شدت به طرف مبدا شکم داده است و این بدین معناست که شکاف طبقاتی در کشورمان شدید است. مادامی که اقتصاد ایران قدرتمند نشود، ما با یک سیکل احمقانه مواجه خواهیم بود. چاق شدن و مرفه شدن طبقه متوسط توسط یک دولت و کوبیده شدن طبقه متوسط در دولت رقیب. با هربار رفت و برگشت موجی که از سوی طبقات پائین جامعه به سمت طبقات بالا حرکت خواهد کرد بی رحمانه ‌‌تر و سرسختانه ‌‌تر خودش را به سمت رقیب طبقاتی‌ اش می ‌کوبد.


-شما به بحث کسری بودجه، تورم و نقدینگی اشاره کردید. سوال این است که اساساً صرف نظر از تحلیل های موجود، فکر می کنید که چرا دولت روحانی دچار کسری بودجه شده است تا مجبور شود که با دست کاری نرخ ارز و تزریق حجم بالای پول و نقدینگی، این بحران را انتقال دهد؟


بحث علل ایجاد کسری بودجه مفصل تر از این مصاحبه خواهد بود. مختصراً با یک مثال روند موجود را توضیح خواهم داد. فرض کنید شما به عنوان یک پدر دلسوز دارید که می خواهد به خانواده و فرزندانش نشان دهد که شخصی با نفوذ، ثروتمند و با عرضه ایست. این سرپرست محترم خانواده پس از مدتی در هفته های اول تمام وسایل خانه را نو می کند. برای فرزندان موبایل های گران قیمت می خرد و زن و فرزندان خود را ماهی یک بار با تورهای پر هزینه به سفر خارجی می برد و … تا ثابت کند پدر خوبی است. پس از مدتی پلیس با قرار بازداشت به دلیل شکایت بیست طلبکار مختلف پدر را بازداشت می کند، اما پدر با حمایت پدربزرگ و نفوذ او فرار می کند. در اینجا صرفاً خانواده و زن و فرزندان آن پدر خائن هستند که همه چیز خود را از دست می دهند تا بتوانند بخشی از بدهی های پدر را صاف کنند!


قصه ی دولت احمدی نژاد و کسری بودجه ی او نیز چنین داستانی دارد. دولت احمدی نژاد مخارج فوق العاده زیادی را در طرح ها و برنامه های خود (که اغلب در حوزه های غیر مولد بود) به پیش می برد. در هر سفر استانی او صدها میلیارد تومان هزینه می شد. هزینه های بیش از درآمد احمدی نژاد عامل ایجاد این کسری بودجه بودند. هزینه هایی که صرفاً برای مطامع سیاسی و قبیله ای و طبقاتی و نشان دادن ظاهری از کارآمدی بود و کشور را شدیداً به بانک ها بدهکار کرد. آثار این بدهکاری را در تورم و نرخ بهره ی بالای بانکی کشور می بینیم.


-احساس می ‌کنم بحث به شدت وارد حوزه‌ی جامعه شناسی سیاسی شده است. راه حل اقتصادی شما در این باب چیست؟


راه حل این مسئله آن است که در شرایط تهاجم عملی و نظری نئولیبرالیسم، اقتصاد ملی را تقویت کنیم و این راه حل‌ ها باید با سیاست‌های معطوف به مکاتب مدافع “اقتصاد اجتماعی شده” را به پیش ببریم. ایجاد یک هژمونی اجتماعی حول این خواسته اولیه الزامی و ضروری است. در جهان کنونی و در شرایط میان مدت فعلی، برای پیشبرد و توسعه‌ی یک اقتصاد در چهارچوب مرزهای داخلی یک کشور، حداقل دو روش مخالف هم وجود دارد. یکی توسل به سیاست بازار آزاد و دیگری توسل به سیاست‌های حمایتی و برنامه ریزی اقتصادی و مشارکت و نظارت دموکراتیک و علمی، برای تقویت تولید داخلی و رفع تضادهای ویران گر.


- یعنی در کل نظر شما این است که در زمینه اقتصاد طرحی مانند برنامه ریزی متمرکز در شوروی را انجام دهیم؟ بدیل عمومی شما چیست؟


برنامه ریزی دولتی در بریتانیا، آمریکا، شوروی، ژاپن، آلمان، چین، کره و سایر کشورها وجود داشته است و کماکان در بخش‌هایی از اقتصاد اغلب کشورها همچنان حضور جدی دارد. سیستم برنامه ریزی به نوع مدیریت اقتصاد بر می‌ گردد و برنامه ریزی مترادف اقتصاد سوسیالیستی با مالکیت اشتراکی نیست. چه اینکه ما اقتصاد دانان زیادی را در اروپا داشته و داریم که از ایده ‌ای به نام “سوسیالیسم بازار” و “سوسیالیسم غیر متمرکز” و… حمایت می کنند.


فراموش نکنید زمانی نرخ رشد اقتصاد در شوروی به ۳۷ درصد رسید. این رقم به قدری شگفت انگیز است که بنده یک سال به دنبال این بودم تا بفهمم چطور چنین چیزی امکان پذیر است؟ این نکته هم مهم است که همین رشد اقتصادی شوروی چون نتوانست به بازارهای جهانی راه پیدا کند سبب فروپاشی شوروی شد. فضای جنگ سرد اجازه ورود شوروی به عرصه‌ تجارت را نداد. ضمن اینکه متمرکز بودن و دموکراتیک نبودن روند برنامه ریزی برای سرمایه گذاری و مصرف، فساد اقتصادی و سلسله مراتب بوروکراتیک موجب ضربه خوردن به انگیزه‌ های مردم، باورهای اجتماعی و گروهی و رکود در رشد سطح ابتکارات فناورانه در کشورهایی مانند شوروی شد.


اما در کل ایده ‌ی بنده تا حد فراوانی با آن وجه ایدئولوژیکی که شما تصور می ‌کنید فاصله دارد و در مرحله مقدماتی تری قرار دارد. بحث بر سر این است که دولت به امر عدالت اجتماعی توجه کند و بتواند بر رقبای خطرناک تر درون جامعه‌ی خود فائق آید و نیروهای انگل اقتصادی را کنترل کند و در وهله دوم از تداوم سیاست ‌های اقتصادی ثبات زدا و مضر به حال تولید ملی جلوگیری نماید و از آنارشی و هرج و مرج بازار ممانعت به عمل آورد.


بطور عمومی دولت برای کنترل شرایط و اداره صحیح اقتصاد و جلوگیری از بحران ها به این اقدامات اولیه دست بزند:


1: بازسازی نظام کمرگی.

۲: بازسازی نهادی و قانونی نظارت همه جانبه‌ی رسانه‌ای بر مدیریت اقتصادی کشور.

۳: ملی کردن بخشی از سهام بانک‌های کشور و انتقال سهام بانک‌های خصوصی به بانک ملی مادر.

۴: هدایت نقدینگی به بخش تولید و تزریق هدف دار پول به بخش‌‌های استراتژیک.

۵: محدود شدن خام فروشی فقط به اندازه مازاد تولید داخلی در هر مرحله.

۶: ایجاد موسسه ملی صادرات برای انجام کارهای پژوهشی در بازار‌ها و دادن مشاوره رایگان به صنعت گران

۷: تدوین برنامه دقیق جذب سرمایه خارجی، درست در جائی که برنامه بلند مدت اقتصاد ملی تعیین کرده است نه جائی که خود صاحبان سرمایه خارجی می‌خواهند.

۸: کنترل شدید ارز خارجی.

۹: بالا بردن تعرفه‌های کمرگی بر مواد مصرفی و صنعتی قابل تولید در داخل و ممنوعیت واردات هر کالائی استراتژیکی که توان تولید آنرا در کشور داریم.

۱۰:توجه به سهم کنترل گری نیروی کار بر تولید و پذیرش انواع ایده‌های کنترل کارگری

۱۱: تزریق حجمی از یارانه بصورت هدف دار به بخش آموزش و تحقیقات و واحدهای R&D حرفه‌ای و مرتبط کردن آنها با صنایع مستعد.

۱۲: استرداد حقوق کمرگی درون داده‌ای وارداتی برای صادرات. ۱۳: توجه گام به گام به ضریب تشدید و تکمیل قدم به قدم زنجیره تکنولوژی.

۱۴:چاپ اوراق قرضه ملی باشرط تبدیل این اوراق به سهام شرکت‌‌های عمرانی و تحقیقاتی.

۱۵: کنترل موالید و خودداری از کنار گذاشتن برنامه‌ی کنترل رشد جمعیت کشور.(توجه داشته باشید که واژه کنترل الزاما معنی کاهش نمی‌دهد و از طرف دیگر با زاد و ولد ملخ ‌وار هم مغایر است.)

۱۶: اجرای طرح‌های ضربت کنترل آب. بازسازی تمام منابع آبی در حال نابودی مانند قنات ‌ها. سرمایه گذاری اصولی در بحث باروری حساب شده و منظم ابرها، کاهش مصرف آب شرب در مصارف غیر شرب و در نهایت حذف آب شرب از هرگونه مصرف دیگر.

۱۷:تلاش برای جذب پنهانی متخصصین خارجی در صنایع مهم داخل کشور

۱۸: خرید تکنولوژی‌های مورد نیاز کشور در چهارچوب برنامه ریزی ملی از کشور‌های خارجی.

۱۹: ممانعت دستگاه‌های پایین دستیِ خود دولت از تغییر در قانون کار، به ضرر نیروی کار.

۲۰: توجه ویژه به بخش کشاورزی و تولید مواد غذایی در داخل و ایجاد طرح تعاونی سازی مزارعی که در نتیجه‌ی ارث بری فرزندان خانواده‌های کشاورز، تقسیم می‌ شوند(به منظور حفظ تولید با مقیاس بالا و ایجاد صرفه‌های اقتصادی ناشی از مقیاس).

۲۱: مبارزه گسترده و شدید با فساد اقتصادی به خصوص فساد دولتی.

۲۲: خارج کردن بیمه‌های اجتماعی از عرصه رقابت برای کسب سود و ایجاد تعاونی‌های بیمه‌ای جدید.

۲۳: جلوگیری از خصوصی شدن بانک مرکزی و ایجاد یک حلقه برنامه ریزی با ریاست وزیر اقتصاد، وزیر کار، رئیس سازمان برنامه و بودجه و حضور شخص رئیس جمهور و ایجاد یک ساز کار مشاوره‌ای از تمامی نظریه پردازان اقتصاد در ایران بدون حصر و استثناء

۲۴: هماهنگی بین نرخ تورم و نرخ رشد اقتصاد کشور.

۲۵: ایجاد مالیات پلکانی بر سرمایه مالی و تجاری و سایر بخش‌های غیر مولد و…


-تا همینجا کافیست! به نظر شما قدرت‌های بزرگ اقتصادی دنیا نگاه می‌کند تا ما این کارها را بکنیم؟


ترس و حتی ممانعت از رشد اقتصاد کشورهای در حال توسعه در ادبیات اقتصاد سیاسی امری طبیعی محسوب می‌شود. همانطور که در یک اقتصاد سرمایه داری، رقابت بر کلیه‌ی شئون اقتصادی جامعه سایه می‌اندازد، زمانی که روابط اقتصاد بازار آزاد جهان گیر شود، رقابت‌ها نیز ابعاد جدی تر و گسترده تر و گاه مهلک تری می‌گیرند. جنگ‌های گسترده‌ی بین المللی اغلب از پس این منازعات اوج می‌گیرند. هاجون چانگ اقتصاد دان کره‌ای در حوزه‌ی توسعه است که آثار قابل توجهی اخیرا ً از او ترجمه شده است.


او در یکی از آثار خود به مفهوم “Kicking the ladder” یا “انداختن نردبان توسعه برای کشورهای در حال توسعه” اشاره می‌کند. به این معنی است که کشورهای صنعتی شده از تمام راه ‌ها ممکن است برای ممانعت از توسعه‌ی دیگر کشورها استفاده کنند و راهی که رفته اند را برای دیگران پاک کرده و یا حتی مخدوش کنند. از راه‌هایی مانند آدرس غلط دادن‌های آکادمیک بگیرید تا ممانعت از انتشار یافته‌های فنی و تکنولوژیک تا تحریم‌های اقتصادی و حربه‌های گمرکی و تجاری، همه و همه ابزارهای نرم و یا حتی خشن انحصارگرایی و امپریالیسم اقتصادی محسوب می‌شود. ابزارهایی که استفاده از آن‌ها را هر روزه توسط دوَل معظم صنعتی می‌توانیم رصد کنیم. همانطور که در گذشته دولت بریتانیا برای جبران کسری تراز خود به دلیل علاقه به چای در بین انگلیسی‌ها تصمیم گرفت به چین تریاک صادر کند. تریاک غیر قانونی بود و یک محموله توسط چین کشف و توقیف شد. نیروی نظامی بریتانیا وارد عمل شد و دخالت نظامی کردند. در آخر نیز هنگ کنگ را به مدت ۱۰۰ سال به اختیار خود در آوردند. از این دست ضدیت‌ها با بازار آزاد برای دفاع از اقتصاد ملی زیاد دیده شده است. انگلستان خود مروج اقتصاد بازار آزاد بود. ولی ارتش انگلیسی وابسته به کمپانی هند شرقی -که همواره با دخالت دولت بریتانیا از این کمپانی حمایت می‌شد!- محصولات نساجی خود را بدون تعرفه وارد هند می‌کرد، ولی از پارچه‌های صادراتی هندی به بریتانیا تعرفه‌های سنگین گمرکی وضع می‌نمود!  همچنین یک مورد برجسته دیگر و یکی از دلایل حمله به لیبی، ایجاد بانک توسعه آفریقا توسط قذافی بود. قذافی به فکر پشتوانه زر برای پول کشور خودش بود و قصد داشت با سیستم چاپ پول بی پشتوانه (که پس از کنفرانس برتن وودز توسط آمریکا رسمیت یافت) مبارزه‌ی جدی نماید.  آمریکا و چین در مورد لیبی همکاری همدلانه‌ای داشتند. در مورد لیبی، افکار عمومی با دوگانه دموکراسی-دیکتاتوری توجیه شدند. اکنون نیز موضوع لیبی فراموش شده است اما مطمئن باشید مانند کودتای ۲۸ مرداد که بالاخره اسناد آن از حالت محرمانه خارج شد روزی نیز اسنادی منتشر می‌‌شود که دلایل کلان اقتصادی در رابطه حمله به لیبی منتشر خواهد شد. به شدت تاکید دارم خوب بودن یا نبودن قذافی اهمیت ندارد. خوب یا بد بودن من یا ما، در نظر هر کس از منظر منافعش قضاوت می‌شود. حرف من این است که ما باید جنجال‌های سطحی را کنار بزنیم و به واقعیت‌ها توجه کنیم. در این برهه‌ی زمانی درسی که ما میگیریم این است: ایران فعلاً نباید گاف سیاسی داده و به راحتی بهانه به دست دشمنان و رقبای خود بدهد. ضمن اینکه برای مقابله با تحریم ها، زیرساخت های خود را واکسینه کند که این واکسیناسیون اقتصادی را می توان از طریق پیشنهاداتی که عرض کردم ، دنبال کنیم. این پیشنهادات نه فقط مطالبه نخبگان مخالف سرمایه داری، که می تواند خواسته ی طبقات زحمتکش و طبقه کارگر ایران نیز باشد.

 

بازی پورتوریکو

    این یکی از بازی های مورد علاقه‌ی من و همسرم است. هر دو در آن مدعی هستیم، بر سر آن دعواها کرده‌ایم و هر کدام از ما برای پیروزی در این ب...