۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه

16 آذر، زندان، اعدام


امروز روز تلخی بود. امروز ۱۶ آذر و روز دانشجو بود. مناسبتی به یاد حادثه ای  که به نظر من سه جانباخته اش بیش از آنکه بر علیه استعمار خارجی قیام کرده باشند بر علیه استبداد داخلی سینه ستبر کرده بودند. امروز هم مانند بسیاری دیگر از مناسبتها توسط حکومت مصادره شد و با حرکت شاه کم تحرک صفحه ی شطرنج سیاست ایران مهره های مدعی و پر سر و صدای  جنبش دانشجویی ماست ها را کیسه کردند و مصلحت کار را در خفه خون گرفتن دانستند.
دیشب با  اس.ام. اس یکی از بچه های چپ پلی تکنینک شال و کلاه کردم و سوار بر موتور سیکلت چرخی زدم تا آشنایی را بیابم که بتوانم برنامه ی voa  را ببینم. به هر حال خالی از لطف نبود که ببینم دست اندرکاران صدای آمریکا با کدام یک از طنازان خود به میدان می آیند و جنبش دانشجویی را از زبان چه کسی به مخاطبان خود معرفی خواهند کرد . برنامه ی بدی نبود و برای دقایقی مایه انبساط خاطر را فراهم کرد. مجری برنامه که از حداقلهای اطلاعات سیاسی بی بهره بود و کوچکترین شناختی از وضعیت جنبش دانشجویی نداشت با گافها و سوتیهای پیاپیش مدام پس از روزها خنده را بر لبانم می نشاند به جرئت ادعا می کنم که درک و شعور سیاسی اش حتی به پای مادر پیر من هم _ که به لطف بازداشتها و پرونده های من هر روز دغدغه های سیاسی اش و به تبع آن اطلاعات سیاسی اش در حال افزایش است _  نمی رسید.
بگذریم. در voa شندیم که جنبش دانشجویی به دلیل «شرایط ویژه امسال» به جای برگزاری آکسیون و یا تجمعات اعتراضی و بزرگداشت روز دانشجو دست به « ابتکارات جدیدی » خواهد زد. امروز نیم نگاهی به اخبار داشتم تا ببینم این فیلی که قرار بود هوا شود در آسمان کدام دانشگاه مشاهده می شود که همانطور که از قبل حدس زده بودم این « ابتکار جدید » لفظی بود برای ماست مالی کردن این واقعیت که « خایه ما را کشیدند صبر می کنیم تا با گذشتن ۱۶ آذر امام زمان فرجی در کار گره خورده ی ما کند.»
از این هم بگذریم که شاید این حرفها برای نگفتن به که برای گفتن!
 ***
 طی مدت حبس کوتاه خود در زندان مرکزی اراک و آوارگیهای گاه و بیگاه در بندهای مختلف این زندان تلاشهای بسیاری کردم تا ضمن تغییر دید زندانیان به «مسائل سیاسی» و «زندانی سیاسی» با نشان دادن سبک جدید از برخورد با مسئولین زندان به زندانیان حداقل گوشه ای کوچک از حق و حقوق _ نه قانونی که _ انسانی زندانیان را به آنها معرفی کنم. اینگونه شد که «جوانی که به voa زنگ زده بوده و گفته بود خانم گوگوش بیا و مارا نجات بده!!!» در کوتاه زمانی تبدیل شد به « سیاسی یک دنده ای» که دست به کارهایی زد که « شاخدارهای زندان» آنرا در خواب خود  هم نمی دیدند.
کتابهای گرد گرفته ی کتابخانه زندان را از قفسه ها بیرون کشیدم و در بندها پحش کردم. ممنوعه های ورق ورق از زیر تختها بیرون آمد و در حد توان به زندانیان معمولی فهمانده شد در مملکتشان چه می گذرد و  مجرم واقعی کیست و قربانی چرا در زندان است. حلقه ی مطالعاتی ای تشکیل شد و به دلیل علاقه به تاریخ در نزد اکثریت جمع، کتاب « ایران بین دو انقلاب » را بازخوانی کردیم.
ادبیات جدیدی را در نامه نگاریهای اداری زندانیان جایگزین ادبیات چاکرمنشانه ی قبلی کردیم و پای نامه های گزنده و نیش دار را به دفتر مدیران و  مسئولین زندان و قوه قضائیه باز کردیم. سرسختانه جلوی زورگوئیها و رفتارهای خشونت بار زندان بانان ایستادیم.
در مدت کوتاه زندان چیزهای زیادی از زندانیان و زندان آموختم و به محض آزادی از زندان سریعا حوادث به وقوع پیوسته و اقدامات انجام گرفته را مکتوب کردم و به امانت به دست دوستان سپردم تا شرح این تجربه در جای امنی باشد تا روزی که به مراجعه به آن نیاز پیدا کنم. مطالبی که در ذیل خواهد آمد خلاصه ای است از بخش مفصلی از این تجربیات مکتوب شده با عنوان:

اعدام


به جز عده ی کمی از محکومین به اعدام که در بند پنج ( بند سالمندان ) نگهداری می شوند زندانیان محکوم به اعدام در بند ۲ زندان مرکزی اراک نگهداری می شوند. بندی که با دوربینهای مدار بسته به صورت مدام زیر نظر قرار دارد و به دلیل قرار گرفتن افسر نگهبانی بند جوانان روبه روی درب این بند به صورت انسانی نیز توسط زندانبانان و نیروهای یگان حفاظت زندان کنترل می شود. درب این بند در اکثر مواقع قفل بوده و از ورود و خروج زندانیان متفرقه به این بند به شدت جلوگیری می شود. اکثریت قریب به اتفاق محکومین به اعدام در این بند به دلیل فشار ناشی از قرار گرفتن در زیر حکم اعدام به استفاده از مواد مخدر پناه برده اند و  تقریبا نیمی از مواد مخدری که از طرق گوناگون وارد زندان می شود در این بند مصرف می شود. محکومین به اعدام با بیدار ماندن در طول شب و استعمال مواد مخدر بدن خود را عادت می دهند که در طول مدت ساعت اداری خواب باشند و  ساعاتی را که هر کدام می تواند ساعت مرگ آنان باشد را حس نکنند. به محض تمام شدن ساعت اداری ( معمولا محکومین به اعدام از ساعت ۷ تا ۱۳ برای اجرای حکم به سلولهای انفرادی برده می شوند. ) زندگی در این بند جریان می یابد تا باز هم شکنجه ی روحی روز بعد فرا برسد.
زندانی محکوم به اعدامی که حکم اجرای اعدام وی به صورت محرمانه از قوه قضائیه به ریاست زندان ارسال می شود به بهانه های مختلفی همچون ملاقات کابین، ملاقات حضوری، ملاقات شرعی، نامه ی عفو، ملاقات با ریاست زندان و … از اتاق فرمان زندان پیج می شوند و بعد از خروج محکوم به اعدام از درب بند ۲  توسط چندین مامور یگان حفاظت به همراه زندانبانان در« زیر کلید »، « افسر نگهبانی »، « راهروهای تنگ منتهی به کابین ملاقات» و یا « اتاق ریاست» محاصره می شود و در اتاق بازرسی به جایگاه مخصوصی « دست بند و پا بند » می شود تا در سحر گاه روز بعد ( از ساعت ۴ تا ۵ صبح ) در محوطه ی واحد فرهنگی زندان توسط جر اثقال به دار آویخته شود.
در صورتی که محکوم به اعدام در لحظه ی مواجه شدن با حکم و یا در مرحله دست بند و پا بند شدن مقاومت نشان دهد یا دچار حمله ی عصبی شود سریعا توسط گاز اشک آور و باتوم برقی از پا در می آید و به سلول انفرادی انتقال داده می شود.
بعد از انتقال زندانی به پشت کلید سریعا دربهای شماره ۲و ۳ کریدور اصلی بسته می شوند و پاس کلید به پشت درب ۳ منتقل می شود. از این لحظه هیچ یک از زندانیان مجوز ورود به فضای افسر نگهبانی و بازرسی را ندارد و  توسط وکلای بند ها ( زندانی ای که در نقش کمک زندانبان عمل می کند ) دو عدد پتو از وسایل زندانی خارج شده و به عنوان زیر انداز و رو انداز شب به زندانی محکوم به اعدام تحویل می شود. در این ساعات هیچگونه وسیله ای در اختیار زندانی قرار نمی گیرد و حتی غذای زندانی نیز به دقت توسط افسر بازرسی تفتیش می شود.
شب قبل از اجرای حکم معاون، مسئول حفاظت، مسئول یگان حفاظت و رئیس زندان در زندان مستقر می شوند تا به وضعیت زندان نظارت کامل داشته باشند. در  صبح روزی هم  که مراسم اعدام به اجرا در می آید بیدار باش و ورزش صبح گاهی اجباری لغو می گردد و تا ساعات ۹ الی ۱۰ صبح بلندگوهای اتاق فرمان روشن نمی شود.
شکنجه ای که زندانی از لحظه ی دست بند و پا بند شدن تا لحظه ی اعدام خود تحمل می کند چنان درهم کوبنده و سنگین است که حتی بنده به شخصه وقتی با سماجت و پافشاری توانستم ساعتی را در شب در کنار یکی از دوستان اعدامی خود بگذرانم تا چند روز دچار حمله های عصبی شدید می شدم و مجبور به استفاده از داروهای مسکن قوی برای آرام نگه داشتن خود شدم.
 لیست زیر اسمامی زیر حکم اعدام در واحد یک زندان مرکزی اراک می باشد و لازم به ذکر است در واحد چهار زندان مرکزی اراک ( واحد مربوط به جرایم مواد مخدر سنگین ) تعداد بسیار زیادی از زندانیان زیر حکم اعدام قرار دارند که متاسفانه موفق به دسترسی به این واحد نشدم. نکته ی تاسف انگیز این است که تعداد زندانیان واحد چهار حتی از زندانیان زیر حکم در بند ۲ (بند نگهداری محکومین به اعدام جرایم عمد) نیز بیشتر است. متاسفانه موفق باید تاکید کنم موفق به دسترسی به اطلاعات محکومین به اعدام « بند نسوان » زندان مرکزی اراک نیز نشدم. در لیست ذیل اسامی محکومین به اعدام در « بند جوانان »  و جود دارد.
***
اسامی محکوم به اعدام واحد یک زندان مرکزی اراک:

مجتبی منصوری
  عبدالله هاشمی
   ولی نوری
 مجتبی داوودی نیا        
محمد قلسمی          
مجتبی عبدلی            
مسلم محمد علی پور    
 مهدی امیری       فزند ایوب
 مهدی امیری       فرزند ابراهیم   
 مجید کلا                     
 محمد رستمی                  
بهزاد عزیزی                
 برات چزانی               
مسعود مولایی           
علی مولایی
« ؟؟؟ » مولایی (نام کوچک ناخواناست)
مجید اکبری          
علی اکبری
هاشم حسنی     
ولی غلامی                          
سید حکیم حسینی               
علی علی همتی    
 سعید داوود آبادی        
محمد قاسمی
رضا وکیلی          
 سیاووش محمدی            
 حجت داوودی       
 علی فرق آزادی    
 بوستان حسینی  
 محمود جعفری     
 یعقوب ملک محمدی   
 مسعوود داوری    
حسین رفیعی   
حمید آقا زیارتی  
 قلی لطیف نژاد   
 گل احمد موسوی  
 سعید فاتح     
 بهرام خدابنده لو          
 محمد بیرانوند         
سید مهدی حسینی       
بهزاد عبدالحمیدی         
علی گلمحمدی         
علی محمدی      
مسعودد کارچانی    
مصطفی عنقانی      
 خانعلی «؟؟؟»          (نام فامیل ناخوانا)
 محمد رمزی                
غلام سرور تاجیک              
غلام نبی
 ابراهیم عرب گل           
 مسعود شاهمرادی          
 صدرا… دارابی              
 جعفر نظام قدیری           
 حسین کاظمی 
 ***************
 اسامی زندانیان محکوم به اعدام در بند جوانان:

سعید شجرات            در مرز ۱۸ سال و  با رسیدن به سن ۱۸ سالگی به زودی به اتهام قتل یک بسیجی حکم اجرا خواهد شد.
 سعید سیف اللهی     در مرز ۱۸ سال
 نبی الله قاسمی        در بند جوانان و به دلیل گذستن چند سال اکنون در بند بزرگسالان نگهداری می شود
 مسلم مردالو            
 محسن شعبانی       
 فرزاد طاهری           
حسن حسینی  

۱۳۸۷ تیر ۲۸, جمعه

زندان … رفقا به امید دیدار


در تماس تلفنی با وثیقه گذار من اعلام شده است که باید ساعت ۸ صبح روز شنبه (۲ روز دیگر) خودم را به زندان اراک معرفی کنم.در زمان کوتاه باقی مانده (۳۶ ساعت) امکان تجدید دیدار وجود ندارد بنابراین از اینجا روی همگی را می بوسم.
دیکتاتور بمیرد و خم به ابروی ما نبیند. مرحله ی دیگری از مبارزه ی من  علیه نظام سرمایه داری حاکم بر ایران آعاز شد.
این هم شاید نوشته ی آخر

جملات زیر کلماتیست در منطقی ترین و آرامترین حالت ممکن در زندگی فردی که در تلاش است معنی مبارزه را درک کند و به مرحله ای از آگاهی برسد که با زندگی خود برای تغییر دنیای کنونی مملو از نابرابری قیام کند.
گرچه تا زمانی که دادگاه انقلاب حکم رسمی بازداشت من را تحویل ندهد امکان ندارد خود را به زندان تحویل دهم اما امکان بازداشت در هجوم نیروهای امنیتی وجود دارد. تصمیم دارم تا همانطور که با جنگ و دعوا حکم کتبی دادگاه انقلاب را گرفتم و منتشر کردم این حکم را هم به صورت کتبی تحویل گرفته و منتشر کنم و آنگاه خود را تحویل زندان دهم.
در روزهای اخیر و حتی هم اکنون همچنان توصیه به خروج از ایران در صدر صحبتهای دوستان قرار دارد. توصیه به «قاطی نشدن» با زندانیان عادی، تقاضای عفو، سکوت پیشه کردن در طول زندان، عدم توسل به اعتصاب غذا برای اعتراض به مشکلات زندان و … در صحبتهای رفقای داخل و خارج از کشور مطرح می شود.
از مدتی قبل و به کرات توصیه هایی برای پرهیز از جدل با گرایشات و افراد مختلف، مصلحت اندیشی ، پزهیز از استفاده ار ادبیات زمخت و غیر رسمی و صدها تذکر دیگر با من در میان گذاشته شده است.
من هم صحبتی دارم با رفقای نزدیک و دوستان سیاسی ام. مدتها پیش یکی از چریکهای فعال در دوران حکومت دیکتاتوری شاه که اکنون گوشه نشینی پیشه کرده است در جواب سوال من که پرسیدم راه تبدیل شدن به یک مبارز حرفه ای چیست گفت: «هر چه می کنی با آن زندگی کن»!
جمله ای جدا از آلایش مصنوعی برای برجسته شدن که در کمال سادگی بیان شد.زمان زیادی طول کشید تا من معنی جمله ی آن رفیق را فهمیدم و اکنون فکر می کنم معنی این جمله مطلبیست که که بیان می کنم.
یک فعال سیاسی یا یک مبارز هرچه باشد یک انسان است. تلاش و اصرار برای تبدیل شدن به تافته ای جدا بافته، تنها عاملی خواهد بود برای جدایی بیشتر و بیشتر از مردم و اجتماع. نباید به فکر ساختن شاخ و دم برای خود باشیم. مبارزه هم جزئی از زندگی ماست.باید به زبان مردم صحبت کرد و همچون آنها با زندگی درگیر بود. نشستن در گوشه های امن و سیگار کشیدن و کتاب خواندن و نوشتن همانقدر مسخره است که پوشیدن پوتین و اورکت در تابستان.
مردم را نباید فراری داد.نباید از دردهای آنان فرار کرد.ما هم حق عاشق شدن داریم. ما هم حق لذت بردن از زیبایی ها را داریم. ما هم انسانیم و باید زندگی کنیم. بودن جسم در اجتماع تضمینی است برای آنکه شاهین فکر هر آنقدر هم که در آسمان آگاهی و شعور اوج گیرد با زمین بیگانه نشود.از بازگو کردن دغدغه ها، ترسها، نیازها، دلتنگیها و زیباییهای زندگی نترسید و برای «دگرگونه بودن» آنها را کتمان سرکوب نکنید.
پیچیده ترین موضوعات و مسائل را به زبان مردم بیان کنید و از پنهان شدن در پشت گنده گوئیها و تکرار طوطی وار جملات و سخنان دیگران خودداری کنید.
تنها کسانی لایق مبارزه برای آزادی و به اسم آزادی هستند که خود آزاد زندگی کنند پس برای مبارزه کردن باید زندگی کرد. باید آزاد زندگی کرد و فهمید که آزادی واقعی تنها با برابری همه ی انسانها به دست خواهد آمد.کسانی که گرد و حاک کوچه و خیابان به سرفه می اندازتشان و کسانی که چنان گرد گرفته اند که چشمانشان زندگی را نمی بیند هرگز لیاقت و توانایی آنرا نخواهند داشت تا برای انسانهای تحت ستم تعیین تکلیف کنند و آنان را به سمت آگاهی سوق دهند.
خطر فرو رفتن مجدد چپ در گنداب محفلگرایی دوباره بیخ گوش ماست. رقابتهای محفلی کار را به آنجا رسانده است که عده ای را با وقاحت به همکاری با پلیس و حاکمیت روی آورده اند. آنها تحت نام مبارزه با انحراف در چپ آب به آسیاب دشمن می ریزند و نام آدمفروشی،سند سازی و دروغ پراکنی رت به نقد سازنده تبدیل کرده اند. این بدعتی خطرناک و دشمنی فساد انگیزی در چپ و با چپ است. همصدایی رگه ای بریده از یک گروه سیاسی با وزارت اطلاعات و حمله با چنگ و دندان به فعالان دانشجویی کمونیست به منظور تمام کردن کار نیمه تمام رژیم و به ثمر رساندن پروژه نخ نما و پوسیده وزارت اطلاعات برتری دادن منافع فردی و گروهی بر منافع یک جنبش است. ای کاش کسانی از درون همین گروه سیاسی کمر به برخورد با این انحراف و بدعت خطرناک می بستند تا مشکلی دیگر و ضربه ی ای دیگر بر روی تلی از مشکلات و ضربه ها اضافه نشود اما افسوس که تا کنون همچنان منافع و علقه ها چشم ها را بر روی حقایق و درستیها بسته است.
ما جوانانی بودیم که صدای نه گفتنمان ستون فقرات نظام سرمایه داری حاکم بر ایران را لرزاند اما کجا ادعا کردیم که بی اشتباه بودیم؟تنها کسانی اشتباه می کنند که به بیان افکار خود می پردازند و دست به عمل می زنند. مطمئنا کسانی که افکارشان درون کاسه های سرشان تار عنکبوت بسته است و توان و میلی برای عمل کردن ندارند هیچگاه اشتباه می کنند. تنها اشتباه آنان این است که خود عینیت اشتباه و انحراف هستند. و این عینیت اشتباه و انحراف بودن ریشه در سنتهای سیاسی در ایران دارد.
گروه ها  و افراد سیاسی در ایران _ و بیشتر در خارج از کشور _ راه رسیدن به جایگاه بالاتری در عرصه سیاسی را رد شدن از روی دیگران و لجن مال کردن فعالان پر دغدغه می دانند. این رفتار و سبقه تاریخی به نوعی روی همه ی ما تاثیر گذاشته است و در عین اینکه همیشه قربانی آن هستیم خود نیز آلوده ی آنیم. باید تلاش کنیم در اولین قدم با پاک کردن خود از این آلودگی و در مرحله ی بعدی با برخورد قاطع با این آلودگی در عرصه سیاسی از قربانی شدن مبارزه و آرمان در پای این سنت جلوگیری کنیم.
مطمئن باشید که لحظه ای _ نه چندان دور _ که شرایط زمانی و مکانی را برای این کار مناسب تشخیص دهیم چنان انتقاد از خودی را مطرح کنیم که در تاریخ چپ در ایران بیسابقه باشد.چرا که معتقدیم ما فعالان علنی بودیم که به تست شیوه های مختلف فعالیت دست زدیم و باید تجربیات این برهه از مبارزه نسل جدید چپ در ایران با تمام شکستها و پیروزیهایش به همگان منتقل شود تا گامهای بعدی کم اشتباه تر و استوار تر گردد.
به عنوان یک مارکسیست_ لنینیست مدافع سرسخت حزب و حزبیت هستم. مبارزات ما بدون شکل گیری یک سازمان توده ای و با تمام ابعاد لازم به جایی نخواهد رسید.شدیدا تاکید می کنم گروه های انگشت شماری که به نام حزب و سازمان در اصل به عنوان یک محفل در داخل و خارج از ایران فعالیت می کنند (موجود) هستند گرفتار منفعت طلبی، بخشی از وضعیت موجود و مانعی برای اوج گیری کمونیسم در ایران هستند. هر فعال سیاسی هرچقدر بزرگ و با مطالعه و … باید بداند که چیزی در این میان قابل تخفیف نیست و تنها چیزی که در مقابل چشم پوشی از واقعیتها و عضویت در این گروه ها بدست می آید بر باد رفتن امنیت و قدم گذاشتن در مسیری نادرست است. ما نیاز به حزب داریم پس باید سختی تشکیل و تقویت آن را بپذیریم و به امید واهی اعمال تغییرات و اصلاح کاستیها و مشکلات به خود و جنبشی که متعلق به آن هستیم ضربه نزنیم.
نباید همچون کبک سر را زیر برف فرو کرد و واقعیتها را ندید. جمهوری اسلامی اگر اراده کند از روی جسد تک تک ما رد خواهد شد. در آمدهای هنگفت نفتی مدام در حال خرج شدن در راه تهیه امکانات نظامی و امنیتی است. دستگاه اظلاعاتی رژِم در عین حالی که دارای پیچیدگی خاصی نسست و صرفا به شیوه های کلنگی عمل می کند، بیش از آنکه تصور شود به جمع آوری اطلاعات و اخبار اهمیت داده و از آن برخوردار است. اما آیا من می توانم در وضعیت کنونی به ایفای نقش پرداخته و خود را برای رژیم چیزی جا بزنم که نیستم؟ هرگز. اسم بسیاری از ما در لیست سیاه حاکمیت ثبت شده است و اینکه کسی همچنان بعد بازداشتها و مواجه شدن با قضاوت نهایی دستگاه امنیتی رژِیم معتقد باشد می تواند سر این رژیم را کلاه بگذارد حماقت محض است. جملات بالا به هیچ وجه مخالفت با تلاش برای پنهان نگاه داشتن پنان مانده ها و تلاش برای مخفی کردن دوباره ی رو شده ها نیست اما مسئله این است که کسانی که به هر دلیلی علنی شده و تفکراتشان برای حکومت مشخص شده است نباید از خود و واقعیت فرار کنند.
می توان برای جلوگیری از له شدن توسط حاکمیت و مقاومت در برابر سرکوب  فعالیت کرد. نیروهای لیبرال، اصلاح طلبان درون حکومتی و حتی فعالان حقوق بشر کوچکترین اهمیتی به سرنوشت فعالان چپ نمی دهند. وقتی در مقابل گسترده ترین بازداشتهای سیاسی بعد از 18 تیر سکوت می کنند و برای حمایت از قربانیان انفرادی و شکنجه تحرکی نمی کند و حتی در دل آن در دل تایید می کنند و خوشحالند که با سرکوب دوباره و چندباره ی چپ می توانند از شر تفکر مقابل خود رها شوند باید فهمید که در کجا قرار داریم. دبیر یکی از مجموعه های حقوق بشری در جواب در خواست کمک به ما در مقابل زندان و شکنجه با صراحت در چشمان ما نگاه می کند و می گوید : «چپ تفکری پوسیده و کهنه است. چرا بی خیالش نمی شوید؟» و رسانه های جمعی لیبرال به یکباره کر و کور می شوند.
باید نیروهای چپ را در سراسر جهان متحد کنیم و فریاد خود را به گوش جهانیان برسانیم. وقتی برای حکم هشت ماه زندان چنین موجی از اعتراض را شاهد هستیم با کمی کار و هماهگی می توایم در مقابل احکام سنگین زندان و اعدام جبهه ای قوی تر ونیرومندتر تشکیل دهیم. باید جمهوری اسلامی را در موقعیتی قرار داد تا حتی به خاطر یک روز زندان یک فعال سیاسی، تحت فشارهای خرد کننده قرار بگیرد.باید لکه ی ننگ دهه شست را روی پیشانی این رژیم داغ زد تا نتواند گذشته اش را از کسی مخفی کند اما اقدام اصلی تر این است که چنان بسیج جهانی بر روی حقوق انسانی در ایران صورت گیرد که حاکمیت حتی جرات فکر کردن به کشتاری دوباره و سرکوبی سنگین را نداشته باشد. باید هزینه ی رفتارهای جمهوری اسلامی را برای این رژیم بالاتر و بالاتر برد.
 به جای نق زدن و غر زدن باید ساخت و آباد کرد. به جای نقد و تخریب مداوم دیگران باید فعالیت کرده و خود را تعریف کینم. به جای سیاسیت پیشگی باید مبارزه کرد. برای مبارزه بودن باید با مبارزه زندگی کرد.مبارزه نوع زندگی ماست نه افکار و آرزوها و
 من با آخرین توان احساسم از زیبائیهای زندگی لذت می برم. انسان تنها یکبار فرصت زندگی کردن بدست می آورد و احدی حق گرفتن این حق را از انسان ندارد. من زندان می روم  اما اگر مسئولیت اخلاقی نسبت به وثیقه گذارم نبود هرگز تسلیم این حکومت نمی شدم و خود را به زندان معرفی نمی کردم. در حالی که خطر اعدام به دلیل عقیده و بیان آن را بالای سر خود در پرواز می بینم ناچار هستم تن به اجرای حکم زندان بدهم. با ورود من به زندان ارتباطم با دنیای خارج از زندان تقریبا قطع خواهد شد و امکان اینکه رژیم دست به تسویه حسابهای قدیمی خود با من بزند وجود دارد. از این طریق اعلام می کنم مسئولیت جان من در زندان بر عهده شخص مستقیم علی خامنه ای به عنوان رئیس این حکومت است و آقای دادخواه و رفیق ناصر زرافشان به عنوان وکلای تام الاختیار  من باید در صورت بروز هر اتفاقی نسبت به مسبب اصلی آن در دادگاه های بین الملی اعلام جرم کنند و به هیچ عنوان حاضر به گذشت در مقابل هرگونه اهمال و کوتاهی درباره ی این خواست خود نبوده و نیستم. از زحمات آقای حاجی مشهدی که در رابطه با پرونده خود تشکر می کنم و امیدوارم روزی بتوانم جبران کننده ی زحمات ایشان و همه انسانهای باشم که نسبت به سرنوشت من و آینده ی جنبشی که به آن تعلق دارم واکنش نشان دادند و به حمایت از من بر خواستند.
اعلام می کنم بعد از فراز و نشیبهای متعدد فکری مارکسیسم را به عنوان یگانه تفکر انسانی و انقلابی یافتم و با اعلام خود به عنوان یک مارکسیست_ لنینست که برای ایجاد دنیایی بهتر فعالیت می کنم تاکید می کنم که دنیا تنها دو انتخاب در مقابل خود دارد؛ یا سوسیالیسم یا بربریت.
پیشاپیش و صرفا از روی واهمه از رفتارهای نظام امنیتی_ اطلاعاتی ایران اعلام می کنم تا آخرین مرحله از توان در مقابل هرگونه توبه گیری احتمالی مقاومت خواهم کرد و هر رفتاری در زیر شکنجه و فشار را غیر واقعی و نادرست می دانم.
در پایان نیز در مقابل تک تک فعالان جنبش چپ ایران از تمامی نقصها، کاستیها و ضعفهای خود تا این مرحله از فعالیتم عذرخواهی می کنم و معتقدم در مقابل مبارزان پاکباخته ی چپ هیچ چیز نیستم.
در تمام لحظه های  این زندان کوتاه مدت به اشتباهات و نقصهای خود فکر خواهم کرد و برای تغییر خواهم کوشید. در مقابل تمام بزرگی رفقا احساس کوچکی و در مقابل اشتباهات و لغزشهایشان احساس مسئولیت می کنم. به سرخی خون تک تک مبارزان کشته شده ی این جنبش سوگند می خورم که در حال حاضر به جز جانم هیچ چیز دیگری برای فدا کردن در راه آرمانم ندارم. از آزادی و امنیت و آسایش و خانواده و تحصیل و شغل گرفته تا … ، همه چیز را از دست دادم و ابایی نیست تا به وقتش و برای مسئله ای درخور، تنها داشته ی باقی مانده را که جانم است هم در راه برابری انسانها و آرمان مشترکمان پیشکش کنم.

زنده باد سوسیالیسم

بازی پورتوریکو

    این یکی از بازی های مورد علاقه‌ی من و همسرم است. هر دو در آن مدعی هستیم، بر سر آن دعواها کرده‌ایم و هر کدام از ما برای پیروزی در این ب...